وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ
و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد آنگاه جز اندكى از شما [همگى] به حالت اعراض روى برتافتيد
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع1: احسان به والدین
استحقاق بیشتر والدین به احسان و قرار گرفتن این دستور در کنار فرمان توحید عبادی چه سری در بردارد؟
راز سفارش به احسان به والدين و نيامدن تصريحي اين گونه درباره همسر و فرزندان آن است كه با تشكيل خانواده، ارتباط عاطفي فرزند با پدر و مادر كاهش مييابد و از اين رو در معرض فراموشي هستند، اما گرايش به همسر و فرزند غالباً از حد نصاب لازم نيز ميگذرد و از اين رو نيازمند سفارش نيست. در خور ذكر است، احساني كه ترك آن با عقوقِ قطع رحم و ايذاي والدين همراه باشد، واجب است.
راز قرار گرفتن دستور احسان به والدين در كنار فرمان توحيد عبادي و نام مقدس خدا، افزون بر بيان اهميت ويژه اين فريضه الهي، آن است كه اولاً، آنها از مجاري طولي فيض خالقيت و ربوبيت خدايند. ثانياً، احسان آنان در حق فرزند همچون اِنعام و احسان خداوند، بيطمع پاداش و ثنا و ثواب و به نفع فرزند و براي رشد اوست. ثالثاً، آنان همچون خداوند بخلي در رساندن خير به فرزند نداشته، همان گونه كه لطف خدا درباره بندهاش متوقف بر حُسن طاعت او نيست، والدين نيز كرم خود را از فرزند طالح دريغ نميكنند.[1]
پدر و مادر ريشه و اصلى است كه آدمى به آن دو اتكاء دارد، و جوانه وجودش روى آن دو تنه روئيده، پس آن دو از ساير خويشاوندان به آدمى نزديكترند.[2]
امام سجاد علیه السلام در دعایی برای پدر و مادر، از خداوند درخواستهایی دارد که نشان دهنده وظایف مهم فرزندان در مقابل والدین است:
الّلهُمَّ خَفِّض لَهُما صَوتِی، و اَطیِب لَهُما کَلامِی، وَ اَلِن لَهُما عَرِیکَتِی، و اَعطِف عَلَیهِما قَلبی، و صَیِّرنِی بِهِما رَفِیقا، وَ عَلَیهِما شَفِیقا؛ الّلهُمَّ اشکُر لَهُما تَربِیَتِی، وَ اَثِبهُما عَلی تَکرِمَتِی، وَ احفَظ لَهُما ما حَفِظاهُ مِنِّی فِی صِغَرِی؛
خدایا! آواز مرا پیش ایشان، پست و سخن مرا با آنها، خوش گردان و خوی مرا نرم کن و دل مرا بر آنها مهربان و مرا نسبت به آنها، خوشرفتار و دلسوز گردان. خدایا! آنان را در ازای پروراندن من، جزای نیکو ده و در مقابل عزیز داشتن من، پاداش بزرگ مرحمت کن و چون مرا در خردی از آسیب و گزند نگاه داشتند، تو نیز آنان را نگاهداری کن.[3]
شیخ مرتضی انصاری; که از مجتهدان و مراجع به نام زمان خودش بود، مادرش را تا نزدیک حمام به دوش میگرفت و او را به زن حمامی میسپرد. سپس میایستاد تا بعد از پایان کار، او را به خانه برگرداند. هر شب به دستبوس مادر میآمد و صبح با اجازه او از خانه بیرون میرفت. پس از مرگ مادر به شدت میگریست و میفرمود: «گریهام برای این است که از نعمت بسیار مهمی چون خدمت به مادر محروم شدم».[4]
موضوع2: گفتار نیکو
درعبارت «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً »چه نکتهای تربیتی و سازندگی نهفته است؟
درباره «سخن نيكو» چند تعبير در قرآن به چشم مىخورد: قول معروف، قول حَسَن، قول احسن، قول سديد، قول كريم. قول معروف، سخن حقى است كه مردم طبق فطرت پاك خود آن را مىشناسند. قول حسن همان گفتار نيكو است و قول احسن، سخنى است كه در آن دعوت به سوى حق توأم با عمل صالح و از سرِ تسليم در برابر خداوند باشد.
قول سديد، گفتار محكم، استوار و خللناپذير است. قول كريم، سخنى نفيس و ارزشمند و به دور از لئامت و پستى است.
توصیه شده که شخص با هرکی معاشرت و برخورد دارد سخن نیک القا کند یعنی علاوه بر خوش زبانی سخنانی مطرح کند که خط و جهتدهی صحیح و عبرت و پند در برداشته باشد و همه اقشار از هر عقیده و مکتبی از سخنان او بهره و نور بگیرند یعنی وظیفه نداردکه همه را راضی نگاه دارد و با هر قشری با هر عقیدهای که دارد بسازد بلکه معاشرت او باید جنبه تربیتی وسازندگی دارد از حضرت عیسی روایت شده که مومن واقعی کسی است که رفتار و اعمال وگفتار او خدا را به یاد انسان بیاورد.
سخن نیک سخنى است که محتواى آن خیر و مصلحت و روش آن مقبول و دل پذیر است، نه صرفاً هر سخن خوشایند دیگران؛ از همین رو این دستور اخلاقى و اجتماعى نیکو امر به معروف و نهى از منکر کردن را نیز شامل مى شود. این پیمان اخلاقى و قانون مردمى و انسانى، یعنى نیکو سخن گفتن و با نرمى رفتار کردن و بدى دیگران را با روش نیک پاسخ گفتن، از احکام روابط بین الملل و از بهترین اصول کلى اسلام در تربیت جوامع انسانى است. البته این حکم، ظرف و موقعیت خاص خود را دارد و چنین نیست که در هر شرایطى با گفتار نیکو با کافران سخن گفته شود.
روایت از امام باقرعلیه السلام: به مردم بهترین سخنی که دوست میدارید به شما بگویند، بگویید.[5]
[1] . تفسیر تسنیم، ج ۵، ص ۳۵۴
[2] . تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۳۲۹
[3] . صحیفه سجادیه
[4] . حسین انصاریان؛ نظام خانواده در اسلام؛ ج ۱، ص۴۷۰
[5] . نسیم حیات، ج 1، ص314
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
تجزیه
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
إذْ: اسم زمان، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
ٱخَذنا: فعل ماضی متکلم مع الغیر، ثلاثی مجرد، ازماده «أخَذَ» ناسالم/ مهموزالفاء، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
میثاقَ: اسم ثلاثی مزید، مصدرمیمی، مفرد مذکر، ازماده «وثق» ناسالم/معتل مثال واوی، معرفه به اضافه، معرب، جامد(مصدر) یا مشتق(اسم آلت)، منصرف، متصرف(دراصل مِوثاق بوده که واوساکن ماقبل مکسورقلب به یاءمیشود: میثاق)
بَنی: اسم ثلاثی مزید، جمع مذکر، ازماده «إبن» ناسالم/مهموزالفاء، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
إسرائیلَ: اسم ثلاثی مزید، مفرد مذکر، معرفه،معرب، جامد، غیرمنصرف/علم وعجم، متصرف
لا: حرف نفی، مبنی، غیرعامل
تَعبُدونَ: فعل مضارع، جمع مذکرمخاطب، ثلاثی مجرد، ازماده «عبد» صحیح وسالم، متعدی، معرب، معلوم، متصرف
إلّا: حرف استثناء، مبنی، عامل
اللّهَ: ال زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم _ اللّه: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ازماده «اَلَه»، ناسالم/مهموز الفاء یا از ماده «وَلَهَ» معتل مثال واوی، معرفه/ اسم علم، معرب، جامد، متصرف، منصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
بِ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
الوالِدَیْنِ: ال: موصول اسمی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم _ والِدین: اسم ثلاثی مزید، مثنی، مذکر، ازماده «وَلَدَ» ناسالم/ معتل مثال واوی، معرفه به الف و لام، معرب، مشتق/ اسم فاعل، متصرف، منصرف
إحسانًا: اسم ثلاثی مزید، مفرد مذکر، ازماده «حَسَن» سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
ذی: اسم دوحرفی، مفرد مذکر، ازماده «دوو» ناسالم/ معتل لفیف مقرون، مضاعف یا ناقص یایی، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
القُربیٰ: ال: تعریف جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم _ قُربیٰ: اسم ثلاثی مزید، مصدر، مفرد، مؤنث، ازماده «قُرب» سالم، معرفه به الف و لام، جامد(مصدر) یا مشتق(اسم تفضیل)، منصرف، متصرف
الیَتامیٰ: ال: تعریف جنس، استغراق، مبنی، غیرعامل، مختص اسم _ یَتامیٰ: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر مذکر، ازماده «یَتَمَ» ناسالم/ معتل مثال یایی، معرفه به ال، معرب، مشتق(صفت مشبهه)، منصرف، متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
المَساکین: ال: تعریف جنس، استغراق، مبنی، غیرعامل، مختص اسم _ مَساکین: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر مذکر، ازماده «سکن» سالم، معرفه، مشتق(صفت مشبهه) ، منصرف، متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
قُولُوا: فعل امر، جمع مذکرمخاطب، ثلاثی مجرد از باب«قول» معتل/اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
لِ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم
النّاسِ: ال: تعریف، عهدذهنی خارجی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم/ ناسِ: اسم ثلاثی مجرد، اسم جمع، مذکر، ازماده «نوس»معتل اجوف یایی یا «أنس»مهموز الفاء، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
حُسْنًا: اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، ازماده «حسن» سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
أقیمُوا: فعل امر، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید/ باب إفعال، ازماده «قوم» معتل اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف. دراصل: «أقْوِمُوا» بوده که واومتحرک ماقبل صحیح و ساکن، حرکتش را به ما قبل می دهد:(أقِوْموُا)سپس واو ساکن ماقبل مکسور قلب به یاء میشود:(أقیمُوا)
الصَّلوٰةََ: ال: تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم/ صَلوٰة: اسم ثلاثی مزید، اسم مصدر، مفرد، مؤنث مجازی، ازماده «صلو» معتل ناقص واوی، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
أتَوُا: فعل امر، جمع مذکرمخاطب، ثلاثی مزید باب إفعال، ازماده «أتی» ناسالم/مهموز الفاء و ناقص یایی، متعدی، مبنی، معلوم، متصرف. دراصل «آتِیوا» بوده که یاء متحرک ماقبل متحرک، حرکتش را به ماقبل می دهد که یاء متحرک ما قبل متحرک، حرکتش را به ماقبل می دهد و در اثر التقاطی ساکنین حذف میشود.
الزَّکوٰةَ: ال: تعریف عهد ذهنی خارجی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم/ زَکوٰةَ: اسم ثلاثی مزید، اسم مصدر، مفرد، مؤنث مجازی، ازماده «زکأ» مهموزاللام یا ماده «زکو» ناقص واوی، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف
ثُمَّ: حرف عطف برای تراخی، مبنی، غیرعامل
تَولَّیْتُمْ: فعل ماضی، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید/ باب تفعل، ازماده «ولی» معتل لفیف مفروق، مبنی، لازم، معلوم، متصرف
إلّا: حرف إستثناء، مبنی، عامل
قَلیلاً: اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، ازماده«قلّ»، ناسالم/ مضاعف، نکره، معرب، مشتق، صفت مشبهه، منصرف، متصرف
مِنْکُم: مِن: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم/ کُم: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
وَ: حالیه، مبنی، غیرعامل
أنْتُم: ضمیر منفصل مرفوعی، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
مُعْرِضُونَ: اسم ثلاثی مزید، جمع مذکر، ازماده «عرض»،سالم، نکره، معرب، مشتق، اسم فاعل، منصرف، متصرف
ترکیب
وَ: حرف استیناف، مبنی بر فتح، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
إِذْ: اسم زمان، مفعول به برای «اُذکُر» مقدر، محلا منصوب
اَخَذنَا: فعل ماضی، مبنی بر سکون. ضمیر متصل و بارز «نا»، مبنی، محلا مرفوع، فاعل
مِیثاقَ: مفعول به برای «اَخَذنا» و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
بَنِي: مضافٌ اليه و مجرور، علامت جر «یاء»
إِسْرَائِيلَ: مضاف الیه برای «بنی» و مجرور، علامت جر فتحه به نیابت از کسره (اسم غیرمنصرف)
لَا : حرف نفی، مبنی بر سکون، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
تَعْبُدُونَ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون. ضمیر متصل و بارز «واو»، مبنی، محلا مرفوع فاعل.
إِلَّا : حرف استثنا، مبنی بر سکون، عامل، محلی از اعراب ندارد.
اللَّهَ: لفظ جلاله الله، مفعولٌبه و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
وَ: حرف عطف،مبنی برفتح، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
بِ: حرف جر، مبنی بر کسر، عامل، محلی از اعراب ندارد.
الْوَالِدَيْنِ: اسم مجرور به حرف جر «بِ»، علامت جر «یاء»
بِالْوَالِدَيْنِ: جار و مجرور، متعلق به فعل محذوف «احسنوا»
إِحْسَانًا: مفعول مطلق و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
وَ : حرف عطف، مبنی برفتح، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
ذِي: معطوف بر«الْوَالِدَيْنِ» و مجرور بنابر تبعیت، علامت جر«یاء»
الْقُرْبَىٰ: مضاف الیه و مجرور، علامت جر کسره مقدره
وَ: حرف عطف، مبنی برفتح، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
الْيَتَامَىٰ: معطوف بر«الْوَالِدَيْنِ»و مجرور بنابر تبعیت، علامت جر کسره مقدره
وَ : حرف عطف، مبنی برفتح، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
الْمَسَاكِينِ: معطوف بر«الْوَالِدَيْنِ»و مجرور بنابر تبعیت، علامت جر«یاء»
وَ : حرف عطف،مبنی برفتح،محلی از اعراب ندارد
قُولُوا : فعل امر، مبنی بر حذف نون، ضمیر متصل «واو»، مبنی، محلا مرفوع، فاعل
لِ : حرف جر، مبنی بر کسر، عامل، محلی از اعراب ندارد.
النَّاسِ : اسم مجرور به حرف جر «بِ»، علامت جر کسره ظاهری
لِلنَّاسِ : جار و مجرور، متعلق به «قُولُوا»
حُسْنًا: نعت برای مفعول مطلق محذوف ، منصوب بنا بر تبعیت( تقدیر کلام: و قولوا للناس قولاً حسنا)
وَ : حرف عطف،مبنی برفتح،محلی از اعراب ندارد
أَقِيمُوا : فعل امر، مبنی بر حذف نون، ضمیر متصل «واو»، مبنی، محلا مرفوع، فاعل
الصَّلَاةَ : مفعولٌبه و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
وَ: حرف عطف،مبنی برفتح،محلی از اعراب ندارد
آتُوا: فعل امر، مبنی بر حذف نون، ضمیر متصل «واو»، مبنی، محلا مرفوع، فاعل
الزَّكَاةَ: مفعولٌبه و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
ثُمَّ: حرف عطف،مبنی برفتح،محلی از اعراب ندارد
تَوَلَّيْتُمْ : فعل ماضی، مبنی بر سکون. ضمیر متصل و بارز «تم»، مبنی، محلا مرفوع، فاعل
إِلَّا: حرف استثنا، مبنی بر سکون، عامل، محلی از اعراب ندارد.
قَلِيلًا: مستثنی ومنصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
مِنْ : حرف جر، مبنی بر سکون، عامل، محلی از اعراب ندارد.
كُمْ: ضمیر متصل، مبنی، محلا مجرور به حرف جرّ
مِنْكُمْ: جار و مجرور، متعلق به «قَلِيلًا»
وَ: حرف حالیه، مبنی بر فتح ،غیرعامل، محلی از اعراب ندارد
أَنْتُمْ: ضمیر منفصل، مبنی بر سکون، محلا مرفوع، مبتدا
مُعْرِضُون : خبر و مرفوع، علامت رفع «واو»
إعراب جملات
۱– أُذْکُرْ إذْ أخَذْنا میثاقَ بَنی إسرائیلَ: جمله فعلیه،عطف به مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
۲-أخَذنا میثاقَ بَنی إسرائیلَ: جمله فعلیه، مضاف إلیه و محلاًمجرور
۳ـ لاتَعبُدونَ: جمله فعلیه
الف : مقولٌ قول برای قُلْنای محذوف و محلا منصوب
ب_ بدل از میثاق ومحلاًمنصوب بنابر تبعیت
ج : جمله مفسره میثاق ومحلی از إعراب ندارد.
د : جمله جواب قسم مقدر و محلی از اعراب ندارد.
ه : به تقدیر بای جاره، مفعولٌ به با واسطه و محلا منصوب
۴ـ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنًا: جمله فعلیه، عطف به لاتعبدون و محلا منصوب
۵ـ أقیمُوا ٱلصَّلوٰة: جمله فعلیه، عطف به قُولُوا و محلا منصوب
۶ـ وَآتُوا ٱلزَّکوٰة: جمله فعلیه، عطف به قُولُوا و محلا منصوب
۷ـ ثُمَّ تَوَلَّیْتُم إلّا قَلیلاً: عطف به جمله مستأنفه مقدره و محلی از اعراب ندارد.
۸ـ مِنکُم: جار و مجرور با متعلق محذوف، نعت برای قَلیلاً و محلاً منصوب
۹ـ أنتُم مُعْرِضوُن: جمله اسمیه، حال برای فاعل تَوَلَّیْتُم و محلاً منصوب
نکات بلاغی
نکته ۱- علت تغییر خطاب درآیه ازقدیم به جدید در چیست؟
«تَولّیتم» یعنی از وفا کردن به عهد و پیمان خود، پشت نموده و روگردانیدید ولی «أنتم مُعرِضون» یعنی از فکر و اندیشه در عاقبت کار اعراض کرده و برای آن امر هیچ گونه توجهی نکردید. به عبارت دیگر: جمله«تَولّیتم» بر إعراض و جمله « أنتم مُعرِضون» با توجه به اسمیه بودن، بیانگر ثبات است و بیانگر تأکید بیشتر بر«تَولّیتم» می باشد.
نکته۲ـ درجمله «قولوا لِلنّاس حسنًا» به لحاظ مبالغه ها مصدر جانشین صفت شده است (قَوْلًاحُسنًا)،زیرا عربها به مقصد مبالغه، مصدر را بجای اسم فاعل یا صفت بکار می برندومی گویند:(هوعدلٌ)ص۸۸۹
موضوع: انواع مفعول مطلق(تأکیدی)
فعول مطلق یک «مصدر منصوب» است و غالباً «از جنس خود فعلی» است که در جمله ذکر شده، و برای نشان دادن تأکید و یا نوع انجام یافتن فعل و یا تعداد دفعات انجام فعل میآید.
پس نشانههای مفعول مطلق این چنین است: مصدر، منصوب، غالباً از جنس فعل ذکر شده در داخل جمله.
انواع مفعول مطلق
مفعول مطلق تأکیدی: مثال: كَلآ إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا
مفعول مطلق نوعی: مثال: وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا
مفعول مطلق عددی: مثال: دَقَّتِ السّاعَةُ دَقَّتَین
مفعول مطلق تأکیدی
اگر تحقق یک فعل برای مخاطب مورد تردید و شک قرار گرفته باشد، برای تأکید و از بین بردن شک و ابهام، مصدر هم ریشه فعل برای کمک به فعل میآید، که به آن مفعول مطلق تأکیدی میگویند.
اگر در کنار این مصدر ذکر شده، صفت و یا مضاف الیه نیاید، مفعول مطلق تأکیدی است.
مثال: وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا.
و خدا با موسى آشكارا سخن گفت.
همانطور که مشاهده میکنید در این مثال (تَکْلِیمًا) از جنس خود فعل است و مصدری منصوب و بعد از آن مضاف الیه و صفت نیز نیامدهاست و برای تاکید ذکر شدهاست پس مفعول مطلق تأکیدی است.
جانشین مفعول مطلق
مفعول مطلق معمولا مصدری هم جنس یا هم معنای فعل پیش از خود است؛ با این حال هر کلمه ای که بتواند چنین نقشی بازی کند، می تواند مفعول مطلق باشد.
الفاظ نایب از مفعول مطلق تاکیدی
مصدر مترادف با مصدر فعل
مثال : قُمتُ وُقوفَاً (برخواستم ایستادنی)
مصدر فعل از باب دیگر
مثال: تَبَتَّل اِلیه تَبتیلاً (تنها به خداوند بپرداز)
در آیه 83 سوره مبارکه بقره:
«اِحساناً» مفعول مطلق تأکیدی برای فعل محذوف «اَحسِنوا» می باشد.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه