وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
و [همين يهوديان] چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد كنند مى گويند ما ايمان آورده ايم و وقتى با همديگر خلوت مى كنند مى گويند چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است براى آنان حكايت مى كنيد تا آنان به [استناد] آن پيش پروردگارتان بر ضد شما استدلال كنند آيا فكر نمى كنيد
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: نفاق
چه عوامل وانگیزههایی سبب روی آوردن به نفاق میشود؟
براي نفاق علل فراوان منطقي و رواني قابل طرح است. بعضي از اسباب رواني نفاق را ميتوان در ضعف اراده منافق يا قوّت دسيسه او جستجو كرد؛ گاهي ضعف تصميم و فرسودگي عزمْ باعث ميشود كه چنين انسان ضعيف العزمي در ديدار با هر گروه، برابر ميل آنان سخن بگويد و گرايش منافقانه خويش را به گزارش بگذارد. زماني قوّتِ نيرنگ و شدّتِ احتيال (حیله گری)و حدّتِ فريبْ اقتضا دارد كه چنين انسان قوي الحيلهاي در برخورد با هر فرقهاي مطابق با خواسته آنان به گفتگو بنشيند. تفاوت ضعيف و قوي و امتياز قوي بر ضعيف را ميشود در امور فراواني جستجو كرد. يكي از آنها اين است كه نفاقِ برخاسته از ضعف اراده، براي مصون بودن از ضرر احتمالي طرف مقابل است و نفاق نشأت گرفته از قوّت نيرنگ براي استعمار، استثمار، استعباد و بلکه استحمار طرف مقابل است.
افراد غيرمتعهد در هر ملتي مبتلا به نفاقند؛ هرچند نفاق برخي مرهون وَهن اراده آنها و نفاق بعضي در گرو غيض و بغض آنان نسبت به معارف الهي است.[1]
خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاه چنان در تارو پود جامعه نفوذ میکنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از طرفی روابط مختلف آنها با سایر اعضاء جامعه، کار مبارزه را با آنها شوار میسازد.
از جریانات بسیار مهم صدر اسلام جریان نفاق بود که کارشکنیها، توطئهها و دسیسههایش در عرصههای گوناگون علیه جامعه نوپای اسلامی بخش بزرگی از گرفتاریهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را تشکیل میداد.
از سویی جریان نفاق پدیدهای است که اختصاص به عصر پیامبرصلی الله علیه وآله ندارد بلکه هر جامعه نوپا و انقلابی را از درون مورد تهدید قرار میدهد.
مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام:
لِلمُنافِقِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: اِذا حَدَّثَ كَذِبَ و اِذا وَعَدَ أَخلَفَ و إذا اؤْتُمِنَ خانَ.
آدم منافق سه علامت دارد: در سخن دروغ میگوید، در وعده به قول خود وفا نمیکند و در امانت دیگران خیانت مینماید.[2]
[1] . تسنیم، ج ۵، ص۲۸۳
[2] . الشهابفیالحِکَمِ والآداب، ص ٨٥
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
تجزیه
وَ: حرف استیناف، مبنی، غیرعامل
إِذَا: اسم ثلاثی مجرد، ظرف زمان شرطیه، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف، غیرعامل
لَقُوا: فعل ماضی جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده «لقی» معتل ناقص یایی، مبنیف متعدی، معلوم، متصرف
الَّذِينَ: ال: زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
الَّذِينَ: اسم موصول خاص، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
آمَنُوا: فعل ماضی جمع مذکر غائب، ثلاثی مزید، باب افعال از ماده «أمن» ناسالم، مهموز الفاء، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
قَالُوا: فعل ماضی جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد از ماده «قول» متعل اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
آمَنَّا: فعل ماضی متکلم مع الغیر، ثلاثی مزید باب افعال از ماده «أمن» ناسالم و مهموز الفاء، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
إِذَا: اسم ثلاثی، ظرف زمان شرطیه، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف، غیرعامل
خَلَا: فعل ماضی مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از ماده «خلو» معتل ناقص واوی، مبنیف متعدی، معلوم، متصرف
بَعْضُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر از ماده «بعض» سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
هُمْ: ضمیر متصل جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
إِلَى: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
بَعْضٍ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر از ماده «بعض» سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
قَالُوا: فعل ماضی جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد از ماده «قول» متعل اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
أَ: حرف استفهام توبیخی، مبنی، غیرعامل
تُحَدِّثُونَ: فعل مضارع جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید باب تفعیل از ماده «حدث» مبنی، متعدی، معلوم، متصرف، صحیح، سالم
هُمْ: ضمیر متصل جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
بِ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
مَا: موصول اسمی، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
فَتَحَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده «فتح» صحیح، سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
اللَّهُ: ال: زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
الله: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر از ماده «اله» ناسالم، مهموز الفاء، یا از ماده «وله» معتل، مثال واوی، معرفه، علم، معرب، جامد، منصرف، متصرف
عَلَيْ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
كُمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
لِ: حرف جر، مبنی، عامل
يُحَاجُّو: فعل مضارع مذکر غائب، ثلاثی مزید باب مفاعله، از ماده «حجّ» ناسالم و مضاعف، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
كُمْ: ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
بِ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هِ: ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
عِنْدَ: اسم ثلاثی مجرد، از اسماء دائم الاضافه، مفرد، مذکر، از ماده «عند»، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
رَبِّ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از ماده «ربّ» ناسالم، مضاعف، معرفه به اضافه، معرب، مشتق، صفت مشبهه یا اسم فاعل، منصرف، متصرف
كُمْ: ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
أَ: حرف استفهام توبیخی، مبنی، غیرعامل
فَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
لَا: حرف نفی، مبنی، غیرعامل
تَعْقِلُونَ: فعل مضارع جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد از ماده «عقل»، صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
تجزیه
وَ: حرف استیناف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
إِذَا: ظرف زمان، مبنی بر سکون، مفعول فیه برای فعل «لقوا»
لَقُوا: فعل ماضی، مبنی بر ضم، ضمیر متصل «واو» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
الَّذِينَ : اسم موصول، مبنی بر فتح، محلاً منصوب، مفعول به برای فعل «لقوا»
آمَنُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم، ضمیر متصل «واو» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
قَالُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم، ضمیر متصل «واو» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
آمَنَّا: فعل ماضی، مبنی بر سکون، ضمیر متصل «نا» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
إِذَا: ظرف زمان، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول فیه مقدم برای «خلا»
خَلَا: فعل ماضی، مبنی بر فتحه مقدر
بَعْضُ: فاعل و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف الیه
إِلَى: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
بَعْضٍ: اسم مجرور به حرف جر «الی» علامت جر کسره ظاهری
إلَی بَعْضٍ: جار و مجرور، متعلق به «خلا»
قَالُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم، ضمیر متصل «واو» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
أَ: حرف استفهام توبیخی، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
تُحَدِّثُونَ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، ضمیر متصل «واو»
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به
بِ: حرف جرف مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
مَا: اسم موصول عام، مبنی سکون، محلاً مجرور به حرف جر «بِـ»
بِمَا: جار و مجرور، متعلق به «تحدثون»
فَتَحَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
اللَّهُ: فاعل بر فتح و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری
عَلَيْ: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
كُمْ: ضمیر متصل مبنی سکون، محلاً مجرور به حرف جر «علی»
عَلَيْكُمْ: جار و مجرور متعلق به «فتح»
لِ: حرف ناصب مصدری، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
يُحَاجُّو: فعل مضارع منصوب به «ان» مقدر، علامت نصب حذف نون، ضمیر متصل «واو» محلاً مرفوع، فاعل که این فعل به مصدر «لِمُحاجَتَهُم إیاکم» می رود.
كُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به
بِ: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
هِ : ضمیر متصل، مبنی بر کسر، محلی مجرور به حرف جر «بِـ»
بِهِ: جار و مجرور، متعلق به «یحاجو»
عِنْدَ : ظرف مکان، مفعول فیه و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
رَبِّ: مضاف الیه و مجرور، علامت جر کسره ظاهری
كُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً مجرور مضاف الیه برای «ربّ»
أَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
فَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
لَا: حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
تَعْقِلُونَ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، ضمیر متصل «واو» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
اعراب جملات آیه 76
- إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا: جمله فعلیه، مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
- قَالُوا آمَنَّا: صله برای «الذین» و محلی از اعراب ندارد.
- آمَنَّا: جمله فعلیه و مقول قول، محلاً منصوب
- إِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ: جمله فعلیه، عطف به مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
- قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا: جمله فعلیه، جواب شرط غیرجازم و محلی از اعراب ندارد.
- أَتُحَدِّثُونَهُمْ: جمله فعلیه، مقول قول «قالوا» و محلاً منصوب
- فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ: جمله فعلیه، صله برای «ما» و محلی از اعراب ندارد.
- أَفَلَا تَعْقِلُونَ: جمله فعلیه، عطف به «اتحدثونهم» و محلاً منصوب بنابر تبعیت
وجه شباهت و افتراق «إن» و «إذا» در چیست؟
شباهت: هر دو از ادوات شرط هستند و هر دو فعل شرط و جزا می گیرند.
افتراق: «إن» از ادات شرط جازم و «إذا» از ادات شرط غیرجازم است و از نظر معنا نیز «إذا» در جایی بکار میرود که متکلم در تحقق فعل شرط یقین داشته و شک و شبههای نداشته باشد اما «إن» در جایی به کار میرود که متکلم در تحقق فعل شرط شک نماید.
موضوع : مفعول فیه
تعریف: مفعول فیه یا ظرف عبارت از اسم زمان یا مکانی است که متضمن معنای «فی» باشد و بر دو قسم است:
ظرف زمان
مثال: «صمت یوماً» یعنی «صمتُ فی یومِِ»
ظرف زمان خود بر سه قسم است:
الف) ظرف زمان مبهم: که بر زمان غیر مشخصی دلالت کند، نظیر: حین، دهر
ب) ظرف زمان مختص: که بر زمان معینی دلالت دارد، نظیر: یوم الجمعه، الیوم
ج) ظرف زمان معدود، نظیر: یومین، سنتین، ثلاثه ایام
نکته: تمامی ظرف زمان ها می توانند-بنابر ظرف بودن- منصوب شوند و حرف «فی» در تقدیر داشته باشند.
ظرف مکان:
مثال: «مشیتُ میلاً» یعنی «مشیتُ فی میلِِ» به معنی اینکه، یک میل راه رفتم.
نکته: فقط دو نوع از اسم های مکان-بنا بر ظرف بودن- می توانند منصوب شوند.
۱. مبهم:
نام های جهات ششگانه: فوقَ، تحتَ، یمینَ، شمالَ، امامَ، خلفَ
و
نام های مقدارها: غلوه، میل، فرسخ، بَرِید
۲. اسم مکانی که از مصدر ساخته شده باشد، مثال: مجلس، مقعد
در آیه ۷۶سوره مبارکه بقره:
«اذا» به زمانی اشاره می کند که یهودیان، مومنان را ملاقات می کنند و در واقع متضمن معنای «فی» نیز هست، پس مفعول فیه برای فعل «لَقوا» است.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه