وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ

و چون گفتيد اى موسى هرگز بر يك [نوع] خوراك تاب نياوريم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى ‏روياند از [قبيل] سبزى و خيار و سير و عدس و پياز براى ما بروياند [موسى] گفت آيا به جاى چيز بهتر خواهان چيز پست‏ تريد پس به شهر فرود آييد كه آنچه را خواسته‏ ايد براى شما [در آنجا مهيا]ست و [داغ] خوارى و نادارى بر [پيشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند چرا كه آنان به نشانه‏ هاى خدا كفر ورزيده بودند و پيامبران را بناحق مى ‏كشتند اين از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد درگذرانيده بودند

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: تنوع طلبی

با توجه به تنوع طلبی در طبیعت انسان چگونه بنی اسراییل با درخواست تنوع،  مورد سرزنش قرار گرفتند؟

هرچند تنوع طلبی در خوراک کار بدی نیست و طبیعت انسان به آن مایل است ولی این درخواست در آن موقعیت بحرانی زندگی در صحرا نشانگر بی‌همتی و شکم‌بارگی و ضعف روحی آنها بود.[1]

در زندگى بشر حقایقى وجود دارد که اساس زندگى او را تشکیل مى‌دهد و نباید فداى خور و خواب و لذائذ متنوع گردد.

زمان‌هائى پیش مى‌آید که توجه به این امور، انسان را از هدف اصلى، از ایمان، پاکى و تقوا از آزادگى و حریت باز مى‌دارد، در اینجا است که باید به همه آنها پشت پا بزند.

تنوع‌طلبى در حقیقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران دیروز و امروز، که با استفاده از آن، افراد آزاده را چنان اسیر انواع غذاها، لباس‌ها، مرکب‌ها و مسکن‌ها مى‌کنند که خویشتنِ خویش را به کلى به دست فراموشى بسپارند، و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.[2]

  بنابراین ما دو نوع تنوع طلبی داریم :

1. تنوع طلبی مشروع: تنوع طلبی مشروع همان استفاده حلال از نعمت‌های خداوند متعال می‌باشد که هیچ ارتباطی با نفس اماره ندارد و بلکه در دین اسلام هم به این مطلب تاکید شده است.

«مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده. .(۳۲/اعراف)

 ۲. تنوع طلبی غیرمشروع: تنوع طلبی که امروزه مطرح است به نظر می‌رسد از نوع دوم یعنی غیرمشروع باشد. مثلا شنیده می‌شود که برخی‌ها به بهانه تنوع ارتباطات خاصی با جنس مخالف برقرار می‌کنند با اینکه خود شخص ازدواج کرده و صاحب همسر است. این تنوع طلبی قطعا در دین اسلام مردود است و در حقیقت نفس اماره انسان است که او را به چنین کاری وادار می‌کند.

 «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ» افزون طلبی و فخر فروشی شما را سرگرم کرد تا اینکه به دیدار قبرها رفتید.[3] (تکاثر/۱و۲)

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

تجزیه

وَ:حرف عطف، مبنی، غیر عامل

إِذْ :اسم زمان دو حرفی، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

قُلْتُمْ: فعل ماضی، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، ریشه(قَوَل)، ناسالم معتل(اجوف واوی) مبنی، متعدی، علوم، متصرف (در اصل قألتم بوده. الف در التقاء ساکنین. حذف شده .قُلْتُمْ

يَا :حرف ندا، مبنی، غیر عامل

مُوسَى :اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، معرفه، معرب، جامد
غیرمتصرف (علم+عجمیت) متصرف

لَنْ :از حروف ناصب، مبنی، عامل، مختص فعل، مؤکد

نَصْبِرَ:فعل مضارع، متکلم مع الغیر، ثلاثی مجرد، ریشه (صبر)، صحیح و سالم،معرب، متعدی، معلوم، متصرف

عَلَى:حرف جر، مبنی، عامل

طَعَامٍ :اسم ثلاثی مزید، مصدر ثلاثی مجرد، معزدمذکر، ریشه(طعام)، سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَاحِدٍ:اسم ثلاثی مزید، مفرد مذکر، ریشه (وَحَد)، ناسالم معتل مثال واوی، نکره، معرب، مشتق، اسم فاعل، منصرف، متصرف(از اسماءاعداد ترتیبی)

فَ: فاء فصیحه، رابط، مبنی، غیرعامل

ادْعُ :فعل امر، مفرد مذکرمخاطب، ثلاثی مجرد، ریشه دَعَو، ناسالم، معتل، ناقص واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

لَ:حرف جر، مبنی، عامل

نا :ضمیر متصل مجروری، متکلم مع الغیر، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

رَبَّ: اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفردمذکر، ریشه ربّ، ناسالم، مضاعف، معرب، معرفه به اضافه، جامد یا (مشتق.صفت مشبه) منصرف، متصرف

كَ :کاف ضمیرمتصل مجروری، مفرد مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

يُخْرِجْ :فعل مضارع، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مزید، باب افعال، ریشه خرج، صحیح وسالم،معرب، متعدی، معلوم، متصرف

لَ:حرف جر، مبنی، عامل

نَا :ضمیر متصل مجروری، متکلم مع الغیر، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

مِن:حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

مَّا :اسم موصول عام (به معنای الذی) مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

تُنْبِتُ :فعل مضارع، مفرد مونث غایب، ثلاثی مفرید باب افعال، ریشه نبت، صحیح سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

الْأَرْضُ :ال.تعریف عهد ذهنی خارجی یا جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم

مِنْ :حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

بَقْلِ:اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ریشه بقل، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف

هَا :ضمیر متصل مجروری، مفرد مونث غایب، مبنی، معرفه ، جامد، غیرمتصرف

وَ:حرف عطف، مبنی، غیر عامل

قِثَّاء :اسم ثلاثی مزید، اسم جمع مذکر، ریشه قثَ یا قَثَا، ناسالم، مضاعف، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمت

هَا :ضمیر متصل مجروری، مفرد مونث غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

وَ:حرف عطف، مبنی، غیر عامل

فُومِ:اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ریشه فوم، ناسالم معتل، اجوف واوی، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

هَا:ضمیر متصل مجروری، مفرد مونث غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرفهَا:

وَ:حرف عطف، مبنی، غیر عامل

عَدَسِ:اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ریشه فوم، ناسالم معتل، اجوف واوی، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

هَا :ضمیر متصل مجروری، مفرد مونث غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

وَ:عطف، مبنی حرف ، غیر عامل

بَصَلِ:اسم ثلاثی مجرد، اسم جمع مونث، ریشه عدس، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

هَا :ضمیر متصل مجروری، مفرد مونث غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

قَالَ :ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، ریشه فعل قَوَل، ناسالم، معتل، اجوف واوی، مبنی، معتدی، معلوم، متصرف

أَ :استفهام انکاری، مبنی، غیرعامل، مشترک بین اسم و فعل

تَسْتَبْدِلُونَ:فعل مضارع، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید، باب استعغال، ریشه بدل، صحیح و سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

الَّذِي :(ال)زائدلازمه. مبنی. غیرعامل، مختص موصول، اسم موصول خاص
مفرد مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف

هُوَ:ضمیر منفصل مرفوعی، مفرد مذکرغایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

أَدْنَى: اسم ثلاثی مزید،اسم افعل تفضیل ،مفرد مذکر،ریشه دنو،ناسالم، ناقص واوی،نکره ، معرب، مشتق، متصرف

بِ:حرف جر، مبنی، عامل

الَّذِي :(ال)زائدلازمه. مبنی. غیرعامل، مختص موصول، اسم موصول خاص
مفرد مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف

هُوَ :ضمیر منفصل مرفوعی، مفرد مذکرغایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

خَيْرٌ: اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد مذکر، ریشه خیر-ناسالم، اجوف یائی، نکره، معرب، مشتق (اسم تفضیل) مخفف (اخیر) منصرف، متصرف

اهْبِطُوا :فعل امر، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، ریشه هبط، صحیح و سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

مِصْرً:ا اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ریشه مصر، سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

فَ :حرف تعلیل یا فصیحه، مبنی، غیرعامل (همیشه مشعر به شرط است)

إِنَّ :ازحروف مشبهةبالعفل، مبنی، عامل، مختص به اسم

لَ :حرف جر، مبنی، عامل و مختص به اسم

كُمْ :ضمیرمتصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

مَا :اسم موصول عام، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

سَأَلْتُمْ :فعل ماضی، جمع مذکرمخاطب، ثلاثی مجرد، ریشه سال، ناسالم، معلوم، مهموزالعین، مبنی، لازم، متصرف

وَ:حرف استیناف، مبنی، غیرعامل

ضُرِبَتْ :فعل ماضی. مفرد مونث غائب، ثلاثی مجرد، ریشه ضرب، صحیح وسالم، مبنی، متعدی، مجهول، متصرف

عَلَيْ :حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

هِمُ :ضمیرمتصل مجروری، جمع مذکرغایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

الذِّلَّةُ :ال: تعریف جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اسم ثلاثی مزید، مصدرثلاثی مجرد، مفرد مونث-ریشه ذِلَّ، ناسالم، مضاعف معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

وَ:حرف عطف، مبنی، غیرعامل

الْمَسْكَنَةُ :ال: تعریف جنس، مبنی، غیرعامل، مختص به اسم،اسم ثلاثی مزید، مصدرمیمی، مفرد مونث، ریشه مسکن، سالم، معرفه به ال معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف (ة آخرآن برای مبالغه است)

وَ:حرف عطف، مبنی، غیرعامل

بَاءُوا:فعل ماضی، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، ریشه بَوَءَ یا بیع، معتل، ناسالم اجوف واوی، مهموزالام، یا اجوف یائی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

بِ :حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

غَضَبٍ :اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفردمذکر، ریشه غضب، سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

مِنَ :حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

اللَّهِ :ال زائد لازمه، مبنی، غیرعامل برای تفهیم وتعظیم اسم ثلاثی مجرد، اسم علم برای ذات باری تعالی، مفرد مذکر، ریشه أله یا وَلَه، ناسالم، مهموز الفاء یا مثال واوی، معرفه، معرب، جامد، منصرف، متصرف

ذَلِكَ :اسم اشاره به دور، مفرد مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف
ذا: ازاسماءثنایی، مفرد مذکر، معرفه، مبنی
ل: حرف بعید یا موکد در بعیدک: ضمیرخطاب، مفرد مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

بِ:حرف جر، مبنی، عامل

أَنَّ :ازحرف مشبهة بالعفل، مبنی، عامل، مختص به اسم

هُمْ :ضمیرمتصل منصوبی، جمع مذکرغایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

كَانُو :فعل ماضی، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، ریشه کون، معتل، اجوف واوی، مبنی، لازم، معلوم، متصرف{رافع اسم ناصب جز}

يَكْفُرُونَ :فعل مضارع، جمع مذکرغایب، ثلاثی مجرد، ریشه کفر، صحیح وسالم، معرب، لازم، معلوم، متصرف

بِ :حرف جر، مبنی، عامل

آيَاتِ :اسم ثلاثی مزید، جمع مونث مجازی، ریشه أوی یاآوَیَ، ناسالم، مهموز الفاء
اجوف واوی، ناقص یایی(لفیف مقرون) معرفه به اضافه، معرب، جامد
منصرف، متصرف{اوَیة بوده.واوقلب به الف شده والف درهم ادغام شده(آیة)}

اللَّهِ :ال. زائد لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، ازماده(وله) (معتل مثال واوی) یا از ماده (دله)،مهموزالفاء) معرفه (علم)معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ:حرف عطف، مبنی، غیرعامل

يَقْتُلُونَ:فعل مضارع، جمع مذکرغایب، ثلاثی مجرد، ریشه قتل، صحیح و سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

النَّبِيِّينَ :ال: تعریف یا جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اسم، ثلاثی مزید، جمع مذکر، ریشه نبأَ، ناسالم، مهموز الام، معرفه به ال
معرب، مشتق (صفت مشهبه) منصرف، متصرف

بِ :حرف جر، مبنی، عامل

غَيْرِ:اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ریشه غیر، ناسالم، معتل=اجوف یائی، معرفه به اضافه (دائم الاضافه) معرب، جامد، منصرف، متصرف

الْحَقِّ :ال: تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اسم، ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد مذکر، ریشه حق، ناسالم، مضاعف، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف

ذَلِكَ :ذا: از اسماء ثنایی، مفرد، مذکر، معرفه، مبنی،ل: حرف بعیدیا مؤکد در بعید
ک: ضمیر خطاب، مفرد مذکر مخاطب، مبنی
ذلک: اسم اشاره به دور، مفرد مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف

بِ :حرف جر، مبنی، عامل

مَا :موصول اسمی، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

عَصَوْا:فعل ماضی، جمع مذکرغایب، ثلاثی مجرد، ریشه عصی، ناسالم، معتل
(ناقص یائی) مبنی، لازم، معلوم، متصرف
(عَصَیوُا بوده یا قلب به الف و الف درالتقاء ساکنین حذف شده)

وَ:حرف عطف، مبنی، غیرعامل

كَانُوا :فعل ماضی، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، ریشه کون، معتل، (اجوف واوی، مبنی، لازم، معلوم، متصرف

يَعْتَدُونَ :فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، ریشه عَدَو، یعدو، معتل: ناقص واوی، معرب، معتدی، معلوم، متصرف،
{دراصل یعتدیون بوده یا حذف شده}

ترکیب

و:حروف عطف. مبنی بر فتح، محلی از اعراب نداردو:

إِذْ:اسم زمان مبنی بر سکون، مفعلول به و محلاً منصوب برای اذکروا مقدر.

قُلْتُمْ :فعل ماضی- مبنی بر سکون-ضمیر متصل تم.مبنی-محلاًمرفوع-فاعل

يَا:حرف ندا- مبنی بر سکون- محلی از اعراب ندارد.

مُوسَى :منادی معرفه، مبنی بر ضمه مقدر و محلاً منصوب

لَنْ :حرف نفی برای تاکید مبنی بر سکون-محلی از اعراب ندارد.

نَصْبِرَ:فعل مضارع منصوب علامت نصیب فتحه ظاهری، ضمیرمستتر نحن، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

عَلَى :حرف جر، مبنی بر سکون

طَعَامٍ :اسم مجرور به حرف جر(علی)

علی طعام:جارو مجرورمتعلق به لن نصبر

وَاحِدٍ:نعت و مجرور بنابر تبعیت برای طعام

فَ:فاء فصیحه مشعر به شرط مقدر مبنی برفتح

ادْعُ :فعل امرحاضرمبنی به حذف حرف عله ضمیرمستترانت مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

لَ:حرف جرمبنی برفتح. محلی ازاعراب ندارد

نَا :ضمیر ،مبنی محلا مجروربه حرف جر

لنا:جار و مجرور متعلق به اُدعُ

رَبَّ:مفعول به ومنصوب به فتحه ظاهریضمیر متصل به حرف جر مبنی بر سکون و محلاً مجرور

كَ :ضمیر متصل به اسم، محلاًمجرور، مضاف الیه.

يُخْرِجْ :فعل مضارع مجروم بالطلب، علامت جزم سکون، ضمیرمستترهومبنی و محلاً مرفوع
لام جر مبنی برفتح محلی از اعراب ندارد.

لَ:حرف جر مبنی بر فتح. محلی ازاعراب ندارد

نَا :ضمیر متصل به حرف جر مبنی بر سکون و محلاً مجرور

مِن:حرف جر، مبنی برسکون

ما :اسم موصول، مبنی برسکون، محلاً مجرور

تُنْبِتُ:مضارع فعل مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری

الْأَرْضُ :فاعل و مرفوع علامت رفع ضمه ظاهری

مِنْ :حرف جر، مبنی بر سکون

بَقْلِ:اسم مجرور به حرف (من) علامت جر: کسره ظاهری

مِن بقلِ:جار و مجرور متعلق به محذوف بدل ازممّا یا حال و محلاً منصوب برای ضمیر محذوف (تقدیر کلام ممّا تنیتهُ الارض کانتا من بقلها)

هَا:مبنی و محلاً مجرور مضاف الیه که به ارض برمی گردد.

وَقِثَّاء:اسم جنس و معطوف بر بقل و مجرور و محلاً منصوب بنابر تبعیت

هَا:ضمیرمتصل هاء. مبنی محلاً مجرور، مضاف الیه

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

فُومِ:اسم جنس، معطوف بر بقل و مجرور و محلاً منصوب
بنابر تبعیت

هَا :ضمیرمتصل هاء. مبنی محلاً مجرور، مضاف الیه

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

عَدَسِ:اسم جنس معطوف بر بقل، مجرور و محلاً منصوب اسم
بنابرتبعیت

هَا :ضمیرمتصل هاء.مبنی و محلاً مجرور، مضاف الیه

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

بَصَلِ:اسم جنس معطوف بر بقل، مجرور و محلاً منصوب اسم
بنابرتبعیت

هَا :ضمیرمتصل هاء.مبنی و محلاً مجرور، مضاف الیه

قَالَ :فعل ماضی، مبنی برفتح، ضمیر مستتر هو مبنی و محلاً مرفوع. فاعل

أَ:همزه استفهام انکاری. مبنی برفتح. محلی ازاعراب ندارد.

تَسْتَبْدِلُونَ :فعل مضارع مرفوع به بثوت نون، ضمیر متصل واو مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

الَّذِي :مفعول به برای تستبدلون لفظاً مبنی و محلاً منصوب

هُوَ:مبتدا. مبنی برفتح و محلاً مرفوع

أَدْنَى 🙁 اسم مقصور)، خبرو مرفوع به ضمه مقدر

بِ:حرف جر،مبنی برکسر،عامل

الَّذِي :اسم موصول، مبنی، محلا مجرور به حرف جر

بِالَّذي:جارومجرور، متعلق به ادنی

هُوَ :ضمیر ،مبنی ، محلا مرفوع ، مبتدا

خَيْرٌ:خبر و مرفوع به ضمه ظاهری

اهْبِطُوا :فعل امرحاضر، مبنی برحذف نون، ضمیرمتصل واو، مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

مِصْرًا :مفعول به و منصوب به فتحه ظاهری

فَ: فاء فصیحه مشعربه شرط مقدر، مبنی بر فتح

إِنَّ : حرف مشبهة بالعفل، مبنی برفتح

لَ: حرف جر، مبنی برفتح. محلی ازاعراب ندارد.

كُمْ :ضمیرمتصل به حرف جرمبنی برسکون محلاً مجرور

لکم: جار و مجرور، متعلق به محذوف، خبرمقدم برای اِنّ و محلاً مرفوع

مَا :اسم اِنّ، مبنی برسکون و محلاً منصوب

سَأَلْتُمْ :فعل ماضی، مبنی برسکون ضمیرمتصل تم. مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

و:حرف مستأنفه، مبنی برفتح، محلی ازاعراب ندارد

ضُرِبَتْ: فعل ماضی مجهول، مبنی برفتح

عَلَيْ: حرف جر، مبنی برسکون، محلی ازاعراب ندارد.

هِمُ: ضمیرمتصل و محلاً مجرور به حرف جر

عَلَيْهِمُ: جار و مجرور متعلق به ضُربت

الذِّلَّةُ : نائب فاعل و مرفوع. علامت رفع ضمه ظاهری

وَ: حرف عطف، مبنی برفتح، محلی ازاعراب ندارد.

الْمَسْكَنَةُ: عطف بر ذلة و مرفوع، علامت رفع، ضمه ظاهری

وَ: حرف عطف، مبنی برفتح، محلی ازاعراب ندارد.

بَاءُوا: فعل ماضی مبنی برضم، ضمیرمتصل واو
مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

بِ: حرف جر، مبنی برکسر.محلی ازاعراب ندارد.

غَضَبٍ : اسم مجرور به حرف جر(ب) علامت جرکسره ظاهری

بغضبٍ:جار و مجرور متعلق به بائو

مِنَ :حرف جر، مبنی برسکون، محلی از اعراب ندارد.

اللَّهِ :لفظ جلاله مجروربه حرف جر.علامت جر.کسره ظاهری

من الله:جار و مجرور متعلق محذوف، نعت برای بغضبٍ و مجرور، بنابر تبعیت

ذَلِكَ :اسم اشاره، مبنی برفتح، متبدا و محلاً مرفوع

بِ:حرف جر، مبنی برکسر، محلی ازاعراب ندارد.

انّ: حرف مشبهة بالفعل، مبنی برفتح، حرف تاکید

هُمْ :ضمیرمتصل، مبنی برسکون اسم اِنّ و محلاً منصوب

یکفرون: فعل مضارع مرفوع به ثبوت نون، ضمیرمتصل واو
مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

بِ:حرف جر، مبنی برکسر، محلی از اعراب ندارد.

آياتِ :اسم مجروربه حرف جر، علامت جر،کسره ظاهری

بِآياتِ:جار و مجرور متعلق به یکفرون

اللَّهِ :لفظ جلاله، مضاف الیه ومجرورعلامت جر کسره ظاهری

وَ :حرف عطف مبنی برفتح محلی از اعراب ندارد.

يَقْتُلُونَ : فعل مضارع مرفوع به ثبوت نون.ضمیر متصل واو
مبنی و محلاً مرفوع، فاعل

النَّبِيِّينَ : مفعول به و منصوب، علامت نصب یا

بِ:حرف جر، مبنی برکسر، محلی ازاعراب ندارد.

غَيْرِ :اسم مجرور به حرف جر(ب) علامت جرکسره ظاهری

بِغَيْرِ:جار و مجرور متعلق به افعال عموم نعت برای مصدر مقدر تقدیرکلام: یقتلون النبیین قتلاً کائناً بغیرالحق و محلاً منصوب

الْحَقِّ :مضاف الیه برای غیر و مجرور علامت جر کسره ظاهری

ذلِكَ :اسم اشاره، مبنی برفتح، متبدا و محلاً مرفوع

بِ:حرف جر، مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد

ما :حرف مصدری، مبنی برسکون و محلاً مجرور به حرف جر (ب)

بما:جار و مجرور متعلق به عامل مقدر، خبر محلاً مرفوع

عَصَوْ:فعل ماضی، مبنی برضم، ضمیر متصل واو، مبنی محلاً مرفوع فاعل{حاصل لهم بعصیانهم متعلق به عامل مقدر خبر ذلک بعصانهم)

وَ:حرف عطف، مبنی برسکون محلی از اعراب ندارد.

كانُوا:فعل ماضی، مبنی برضم، ضمیرمتصل واو مبنی و محلاً مرفوع اسم کانوا

يَعْتَدُونَ :فعل مضارع مرفوع به ثبوت نون ،ضمیرمتصل واو، مبنی، محلاًمرفوع، فاعل و محلاً منصوب خبرکانوا

اعراب جملات آیه

  1. واذقلتم : عطف به ما سبق محلی ازاعراب ندارد
  2. قلتم یا موسی: جمله فعلیه م ض الیه برای اِذ ومحلاً مهجرور
  3. یاموسی: منادی مفردمعرفه مقول قول ومحلاًمنصوب مفعول به قلتم
  4. لن نصیر علی طعام: جمله فعلیه.جواب منادی ومحلی ازاعراب ندارد
  5. فادع لنا ربک : جمله فعلیه انشائیه جواب شرط غیر جازم برای اِذامحذوف ومحلی ازاعراب نداردیااستینافیه ومحلی از اعراب ندارد
  6. یخرج لنا: جمله فعلیه مجزوم به جواب امر ومحلی از اعراب ندارد
  7. تنبت الارض: جمله فعلیه صله برای ماء موصول محلی از اعراب ندارد
  8. من بقلها : شبه جمله حال ومحلاً منصوب یابدل ازما
  9. قال: جمله استینافیه محلی از اعراب ندارد
  10. تستبدلون: جمله فعلیه مقول قول برای قال ومفعول به ومحلاً منصوب
  11. هوأدنی: جمله اسمیه صله برای الذی ومحلی از اعراب ندارد
  12. هوخیر : جمله اسمیه صله برای الذی ومحلی از اعراب ندارد
  13. اهبطوا مصرًا : جمله فعلیه انشائیه مستأنفه محلی از اعراب ندارد
  14. لکم ما سألتم: شبه جمله خبر اِنّ ومحلاًمرفوع
  15. سألتم : صله برای ما ومحلی ازاعراب ندارد
  16. ضُربت علیهم اذله: جمله فعلیه مستانفه محلی از اعراب ندارد
  17. بائوبغضبً : عطف جمله مستافنه ومحلی از اعراب ندارد
  18. من الله: شبه جمله با متعلق محذوف نعت برای بغضبً ومحلاً مجرور
  19. ذلک بأَنهم کانوا: جمله اسمیه ومستأنفه محلی از اعراب ندارد
  20. یکفرون : جمله فعلیه خبرکانوا ومحلا منصوب
  21. کانوا یکفرون : جمله فعلیه خبراِن ومحلاً مرفوع
  22. یقتلون النبیین: جمله فعلیه عطف به یکفرون ومحلاً منصوب بنابر تبعیت
  23. بغیر الحق: شبه جمله بامتعلق محذوف حال برای النبیین یانعت برای مصدر قتلاً محذوف ومحلاً منصوب
  24. ذلک بما عصوا: جمله اسمیه   تعلیلیه ومحلی از اعراب ندارد
  25. یعتدون: جمله فعلیه عطف به کانوا و محلاً منصوب 

سوال: فرق ذلت با مسکنت چیست؟ مسکنت سستی و خواری است که در ظاهر بدن نمایان می شود ولی ذلت سستی و خفتی است که دردرون انسان می باشد.[1]

سوال: علت تکرار ذلت در آیه موردبحث چیست؟ در هردو مورد احتمالاً ذلت و مسکنت و مغضوب شدن باشد یعنی: سر ذلت و مسکنت بنی اسرائیل در مرحله اول کفر و قتل پیامبران است و در مرحله دوم معصیت و اعتدای آنان به عبارت دیگر از موارد ذکر عام بعد ازخاص است یااینکه (ذلت) دوم به کفر و قتل انبیاء و یا خصوص قتل اشاره دارد. [2]

نکته بلاغی

نکته: مقید کردن کشتن پیامبران به قید«بغیرالحق» به منظور نشان دادن شدت دشمنی آنها با پیامبران است در تبییر «ممّا تنبت الارض» مجاز عقلی به کار رفته است و علاقه آن نیز عبارت از سبیت می باشد زیرا از زمین سبب رستن گیاه است رستن رابه آن نسبت داده. [3]


[1] . البیان، ج 1، ص 767.

[2] . البیان، ج 1، ص 770.

[3] . البیان، ج 1، ص 771.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *