وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ

و گفتيم اى آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت گير[يد] و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد و[لى] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: بهشت آدم علیه السلام

مراد از بهشتی که حضرت آدم در آن سکونت داشت،  چه نوع بهشتی بود؟

درباره  موقعیت بهشت آدم سه نظریه وجود دارد:

جنت خلد-جنت برزخی-باغ مشخصی از باغ های دنیا

قائلان به بهشت برزخی معتقدند ویژگی‌هایی که  برای بهشت آدم وحوا ذکر شده، با بهشت موعود وبهشت دنیایی مطابقت ندارد. از این رو، این بهشت، بهشتی برزخی میان دنیا وآخرت بوده است.

مراد از «الجنّة» جنس يا استغراق نيست، بلكه جنّت خاص و معهود خارجي است و درباره‌ آن بهشت مخصوص اقوال متعددي است.

 به نظر مي‌رسد كه «جنّة الخلد» یا بهشت آخرت مراد نيست؛ زيرا

اولا : آن جا «دار الخلد» است و كسي كه به آن وارد شود ديگر خارج نخواهد شد.

 ثانيا: آن جا محدوده‌اي نيست كه شيطان و شيطنت و عصيان در آن راه داشته باشد و اساساً خيال باطلي در آن جا نيست« لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ»[1]

و انسان‌ها نسبت به يكديگر در صفاي محض به سر مي برند: « وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ »[2]

گرچه برخي خصوصيت عصيان ناپذيري را در بهشت آخرت نپذيرفته‌اند .

بهشت مزبور باغي از باغ هاي دنيا نيز نبود؛ زيرا

اوّلا ً: بودن در باغي از باغ هاي دنيا مقامي به حساب نمي آيد تا هبوط و سقوطِ از آن، تصور شود. در دنيا هر چه امكانات رفاهي بيشتر باشد راهيابي شيطان به آن ساده تر و ابزار شيطنت او بيشتر است «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ».[3]

ثانياً: الف و لام «الجنّة» الف و لام عهد خارجي است و نشان آن است كه اين بهشت، براي آدم عليه السلام معهود بوده است و در قرآن كريم جز بهشت معنوي و اخروي (نه خصوص جنّت خلد)، بهشتِ معهود ديگري نيست تا با الف و لام از آن ياد شود، مگر در موارد خاصّ كه عهد ذكري و مانند آن در كار باشد؛ يعني قرينه‌اي باشد كه مراد از جنّت، بهشت دنيايي است؛ نظير « وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ».[4]

ثالثاً: فرض اين است كه هنوز آدم عليه السلام از آن حالت معنوي به زمين نيامده بود -گرچه بدن او در زمين بود- تا مأمور شود در يكي از باغ هاي زميني سكنا گيرد؛ زيرا اصل هبوط به زمين، بعد از اين تحقق مي‌يابد.

رابعاً، اوصافي كه براي اين بهشت ذكر شده، نظير عاري بودن از رنج هاي دروني (گرسنگي و تشنگي) و رنج هاي بروني (سرما و گرما) «إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى»[5]

با باغ‌هاي دنيايي هماهنگي ندارد؛ زيرا در باغ‌هاي دنيا انسان هم گرسنه مي‌شود و هم تشنه،جز اين كه در آن غذا و آبي هست تا رفع گرسنگي و تشنگي كند و نيز در باغ‌هاي دنيا سرما و گرما وجود دارد، جز اين كه مسكني يافت مي‌شود تا انسان با پناهنده شدن به آن، خود را از آفتاب حفظ كند و لباسي دارد كه با آن از سرما محفوظ بماند، نه اين كه اين اوصاف چهارگانه از اساس در آن منتفي باشد.

آن گونه كه ظاهر اين آيات است

ممكن است اشكال شود كه جمله‌ي «وكُلا منها رغداً حيث شئتما» قرينه است كه بهشت در آيه، بهشتي بود كه گرسنگي در آن تصور داشت، ليكن با فراهم بودن انواع خوراكي‌ها در هر جاي آن و سپس تناول از آن، گرسنگي مرتفع مي‌شد و اين خود قرينه بر اين است كه ظاهر«ألاّ تجوع فيها… » اين است كه تو با خوردن از ميوه ها، هيچ وقت گرسنه نمي‌ماني.

پاسخ اين است: اصل خوردن غذا و نوشيدن آب دليل بر گرسنگي و تشنگي نيست؛ زيرا گرچه در دنيا و هر چيزي كه محكوم به حكم دنياست، همه‌ لذّت‌هاي خوردن و نوشيدن مسبوق به رنج گرسنگي و تشنگي است، ولي در آخرت يا بهشت معنوي ديگر، لذّت‌ها مستمر است و هرگز مسبوق به رنج گرسنگي و تشنگي نخواهد بود. آنچه از آيات سوره‌ي «طه» بر مي آيد دَفْع امور چهارگانه مزبور است، نه رَفْع آن؛ يعني اصلاً در بهشت حضرت آدم امور ياد شده يافت نمي‌شد، نه اين كه آن امور با خوردن غذا و نوشيدن آب برطرف مي‌شد.

به هر حال، پس از آن كه ثابت شد اين بهشت نه بهشت خلد است و نه باغي از باغ هاي دنيا، قهراً نتيجه اين مي‌شود كه «بهشت برزخي» يعني بهشت ما بين دنيا و آخرت است كه هم بعضي از احكام بهشت آخرت را دارد، نظير نشاط دايمي و عدم رنج گرسنگي و تشنگي و سرما و گرما، و هم بعضي ازاحكام باغ دنيا را داراست و به بيان ديگر، برخي ويژگي هاي بهشت خُلد را ندارد؛ نظير مصونيت از شيطان و وساوس شيطاني؛ زيرا شيطان گرچه در جنة الخلد و جنة اللقاء راه ندارد، اما در جنّت‌هاي مثالي و برزخي (جنّت‌هايي كه از جسم و مقدار و شكل و حجم برخوردار است) راه مي يابد و وسوسه مي‌كند.[6]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . طور، آیه  23

[2] . اعراف ،آیه  43

[3] . آل عمران، آیه 14

[4] . کهف آیه 35

[5] طه آیات 118-119

[6]. تفسیرتسنیم ج3،صص330-332

تجزیه

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

قُلْنَا : فعل ماضی، متکلم مع الغیر، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل (اجوف واوی)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف، در اصل (قَوَلنا) بوده، حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف می شود (قالنا) و در التقاء ساکنین حذف شده (قَلنا) و چون مضارع آن بروزن یَفعُلُ است فاءالفعل ماضی آن از صیغه 6 به بعد مضموم می شود.

يَا : حرف ندا، مبنی، عاعل

آدَمُ : اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، معرفه، معرب، جامد، غیر منصرف(علمیت+عجمیت) متصرف

اسْكُنْ : فعل امر، مفرد مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (سکن) صحیح، سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

أَنْتَ : ضمیر منفصل مرفوعی، مفرد مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

زَوْجُ : اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، از ماده (زوج) ناسالم (معتل اجوف واوی) ، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف

كَ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

الْجَنَّةَ : ال: تعریف عهد حضوری، مبنی، غیر عامل، مختص به اسم
جنّه: اسم ثلاثی مزید، مفرد مؤنث (مجازی)، از ماده (جنّ) ناسالم، (مضاعف) معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

كُلَا : فعل امر، مثنی مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (اکل) ناسالم (مهموز الفاء)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف، در صیغه امر برای تخفیف همزه امر حذف شده.

مِنْ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

هَا : ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

رَغَدًا : اسم ثلاثی مجرد، مصدر سماعی، مفرد، مذکر، از ماده (رغد)، سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

حَيْثُ : اسم ثلاثی مجرد، اسم مکان و زمان، مفرد، مذکر، از ماده (حیث)، ناسالم (معتل اجوف یائی) نکره، مبنی، جامد، منصرف، متصرف

شِئْتُمَا : فعل ماضی، مثنی مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (شَیءَ)، ناسالم، معتل (اجوف یائی، مهموز اللام)، مبنی، لازم، معلوم، متصرف، در اصل (شائتُما) بوده که حرف عله در التقاء ساکنین حذف شده و چون مضارع آن بر وزن یَفعِلُ بوده از صیغه 6 به بعد ماضی کسره می گیرد.

وَ: حرف عطف، مبنی، غیر عامل

لَا : حرف جزم، مبنی، عامل، مختص فعل

تَقْرَبَا : فعل مضارع، مثنی مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (قرب) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

هَذِهِ : اسم اشاره به نزدیک، مفرد مؤنث، معرفه، مبنی، جامد، غیر متصرف
ها: تنبیه، مفرد مؤنث، معرفه، مبنی
ذه: اسم اشاره قریب، معرفه، مبنی (در اصل (ذی) بوده، در هنگام وقف به (ها) تبدیل شده

الشَّجَرَةَ : ال: تعریف عهد حضوری، مبنی، غیر عامل، مختص به اسم
شجره: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مؤنث، از ماده (شجر) سالم، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

فَـ : حرف سببیّه، مبنی، غیر عامل

تَكُونَا : فعل مضارع ناقصه، مثنی مفرد مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (کون)، معتل (اجوف واوی)، معرب، لازم، معلوم، متصرف

مِنَ : حرف جر، مبنی، عامل

الظَّالِمِينَ : ال: موصول اسمی، مبنی، غیر عامل، مختص اسم
ظالمین: اسم ثلاثی مزید، جمع مذکر، از ماده (ظلم)، سالم، معرفه به (ال)، معرب، مشتق (اسم فاعل)، منصرف، متصرف

ترکیب

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

قُلْنَا : فعل ماضی، مبنی بر سکون، ضمیر بارز (نا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

يَا : حرف ندا، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.

آدَمُ : منادا، مفرد، معرفه، مبنی بر ضم، محلاً منصوب

اسْكُنْ : فعل امر حاضر، مبنی بر سکون، ضمیر مستتر (انت) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

أَنْتَ : ضمیر منفصل، مبنی بر فتح، تأکید برای ضمیر مستتر در (اسکن) و محلاً مرفوع

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

زَوْجُ : عطف به ضمیر انت و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری

كَ : ضمیر متصل، مبنی بر فتح، محلاً مجرور، مضاف الیه برای (زوج)

الْجَنَّةَ : مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

كُلَا : فعل امر حاضر، مبنی بر حذف نون، ضمیر بارز و متصل (ا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

مِنْ : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

هَا : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جر

مِنْهَا : جار و مجرور، متعلق به (کُلا)

رَغَدًا : نعت برای (اکلاً) مفعول مطلق محذوف و منصوب، تقدیر کلام: (اَکلاً رَغَداً) علامت نصب: فتحه ظاهری

حَيْثُ : اسم مکان، مبنی بر ضم، مفعولٌ فیه، محلاً منصوب

شِئْتُمَا : فعل ماضی، مبنی بر سکون، ضمیر بارز و متصل (تُما) مبنی محلاً مرفوع، فاعل

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

لَا : حرف نهی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

تَقْرَبَا : فعل مضارع مجزوم به لاء نهی، علامت جزم: حذف نون، ضمیر بارز و متصل (ا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

هَذِهِ : اسم اشاره، مبنی بر کسر، محلاً منصوب، مفعولٌ به (تقربا)

الشَّجَرَةَ : بدل از (هذه) و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری

فَـ : فاء سببیّه در جواب نهی، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

تَكُونَا : فعل مضارع مجزوم، در جواب نهی (لا تقربا) علامت جزم: حذف نون، ضمیر بارز و متصل (ا) مبنی، محلاً مرفوع، اسم تکونا

مِنَ : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

الظَّالِمِينَ : اسم مجرور به حرف جر (مِن) علامت جر (یاء)

مِنَ الظّالمینَ : جار و مجرور متعلق به عامل مقدر، خبر برای (تکونا) و محلاً منصوب

اعراب جملات آیه 35

  1. قُلْنا يا آدَمُ: جمله فعلیه، عطف به (قلنا) در آیه قبل و محلاً مجرور
  2. يا آدَمُ: جمله معترضه بین قلنا و مقول قول
  3. اسْكُنْ : جمله فعلیه، مقول قول برای (قلنا) و محلاً منصوب
  4. كُلا مِنْها: جمله فعلیه، عطف به (اُسکُن) و محلاً منصوب بنابر تبعیت
  5. شِئْتُما: جمله فعلیه، مضافٌ الیه برای (حیث) و محلاً مجرور
  6. لا تَقْرَبا: جمله فعلیه، عطف به (اُسکُن) و محلاً منصوب بنابر تبعیت
  7. تَكُونا: جمله فعلیه، جواب شرط جازم و محلاً مجزوم به تقدیر اِن تقرَبا هذه الشّجره
  8. مِنَ الظَّالِمينَ: شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوفش، خبر برای (تکونا) و محلاً مرفوع

نکته بلاغی

عبارت «وَ لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَه» در حقیقت نهی و منع از خوردن میوه درخت است و تعلیق نهی به نزدیک شدن به آن (ولا تقربا) به منظور مبالغه در نهی از خوردن است. زیرا منع از نزدیک شدن به طریق اولی و رساتر، نهی از ارتکاب عمل است. همانطور که می فرماید: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنا» که از نزدیک شدن به زنا نهی کرده است.[1]

به آنچه قابل رؤیت نیست «جنّ» می گویند، به لحاظ پوشیده ماندن عقل دیوانه «مجنون» نامیده می شود و چون انسان توسط سپر، خود را از اسلحه دشمن حفظ کرده و می پوشاند، لذا «جُنّه» گفته می شود؛ به زمین و بوستانی که توسط درختان از گرمای آفتاب پوشیده شود «جَنّه» می گویند، و دل نیز چون در باطن انسان قرار گرفته «جنان» نامیده شده.[2]

موضوع: اسماء دائم الاضافه

اسماء دائم الاضافه یا لازم الاضافه، اسمهایی هستند که همواره مضاف هستند. که یا مضاف به مفرد هستند یا به جمله.

کلمات : (کل، بعض، جمیع، اجمع، کلا، کلتا، مثل، شبه، غیر، سِوی، اَیُّ، لَدُن، عند، ذو، اولو)

و جهات شش گانه: (یمین، یسار، فوق، تحت، خلف و وراء، امام و قُدّام)

و همچنین: (بین، قبل، بعد، مع، اِذ، اذا، حیثُ)

(( حیثُ و اذ)) هر دو به جمله اسمیه و فعلیه اضافه می شوند؛ اما حیثُ غالباً به جمله فعلیه اضافه می شود.

اذا: مختص به جمله فعلیه بوده و جمله فعلیه بعد از (اذا) محلاً مجرور خواهد بود.[3]


[1] . البیان، ج 1، ص 594.

[2] . همان، ص 594.

[3] . نحو متوسطه، ص 200.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *