قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ

فرمود اى آدم ايشان را از اسامى آنان خبر ده و چون [آدم] ايشان را از اسماءشان خبر داد فرمود آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را مى‏ دانم و آنچه را آشكار مى ‏كنيد و آنچه را پنهان مى‏ داشتيد مى‏ دانم

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: کتمان فرشتگان

عبارت «كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» به چه قیدی اشاره دارد وموید چه احتمالاتی است؟

تقیید جمله «کنتم تکتمون» به قید«کنتم» اشاره دارد. در خصوص آدم وخلافتش اسراری مکتوم وپنهان بوده و این معنا ازآیه ی «فسجدوا الا ابلیس ابی …» به دست می‌آید  زیرا ابلیس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم وسجده ملائکه کافر بوده وسجده نکردنش، ناشی از مخالفتی است که در باطن مکتوم داشته.

 تقابل اين دو جمله با جمله‌ قبل، اقتضا دارد كه محتواي اين دو جمله، مربوط به غيب نسبي -كه خود بخشي از باطن آسمان ها و زمين است- باشد، تا مفاد مجموع آيه اين باشد كه من به هر دو قسمِ غيب واقفم؛ هم غيب مطلق كه خارج از ظاهر و باطن عالم ارضي و سماء مادي و محيط و مشرف بر آنها به حساب مي آيد و هم بر غيب نسبي كه جزئي از باطن عالم ارضي و سماء مادي است.[1]

مراد از «ما تبدون» همان است كه فرشتگان در ضمن «أتجعل فيها من يُفْسد فيها… » بيان كردند.

الف) مقصود از «ما كنتم تكتمون» اين است كه قلباً مايل بودند بگويند ما به خلافت سزاوارتريم، يا مي‌خواستند خلافت را از انسان سلب كنند، ولي آن را مكتوم داشتند و اظهار نكردند. مؤيد اين احتمال اِسناد فعل به جمع آنهاست

ب) احتمال دارد مراد از «ما كنتم تكتمون» همان استكبار ابليس درظرف دستور سجده براي آدم باشد كه آن را پنهان كرده بود.

مؤيد اين احتمال اين است كه فرشتگان هر چه در درون داشتند با جمله‌ «أتجعل… ونحن نسبّح… » كه استعلام محض است بيان داشتند. فرشتگان در نهان خود خلاف حقّي را پنهان نمي دارند؛ زيرا «لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون» [2]پس امر مكتوم بايد همان استكبار ابليس باشد.

ج)احتمال سوم آن است كه، اعلام جعل خلافت براي آدم با جمله «إنّي جاعلٌ في الأرض» كه ظاهرش شمول خلافت آدم حتي بر فرشتگان است -چنان كه تعلّم آنان از آدم و مأموريت آنها براي سجده براي وي نيز اين را تأييد مي‌كند- موجب شد كه در دل‌هاي فرشتگان خطوري راه پيدا كند؛ زيرا هيچ گاه گمان نمي‌كردند موجودي زميني، بر همه چيز حتي بر آنان سيادت پيدا كند.

اين احتمال را علامه طباطبايي(قدس‌سرّه) در ذيل آيه‌ بعدي، مطرح كرده، مي‌گويد: برخي روايات نيز مؤيد آن است.[3]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] .  تفسیرالمیزان، ج1،ص182

[2] . تفسیر عیاشی ،از امام صادق ع،ج1، ص33

[3] . تفسیرتسنیم،  ج3 ،ص252

تجزیه

قَالَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول)، معتل (اجوف واوی)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف (در اصل قول بوده که واو متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف شده)

يَا:حرف ندا، مبنی، عاعل

آدَمُ :اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، معرفه، معرب، جامد، غیر منصرف(علمیت+عجمیت) متصرف

أَنْبِئْ:فعل امر، مفرد مذکر مخاطب، ثلاثی مزید، باب افعال، از ماده (نبأ) ناسالم (مهموز اللام)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

هُمْ :متصل منصوبی، جمع مذکر غایب، مبنی، ضمیر معرفه، جامد، غیر متصرف

بِـ:حرف جر، مبنی، عامل

أَسْمَاءِ:اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر، مؤنث، از ماده (وسم یا سمو) ناسالم، معتل (مثال واوی یا ناقص واوی) معرفه به اضافه، معرب، جامد،

هِمْ :منصوبی، جمع مذکر غایب، مبنی، ضمیر متصل معرفه، جامد، غیر متصرف

فَـ::حرف استیناف، مبنی، غیر عامل

لَمَّا :شرطیه، وجودیه، مبنی، عامل

أَنْبَأَ:فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مزید، باب افعال، از ماده (نبأ) ناسالم (مهموز اللام)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

هُمْ :ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

بِـ:حرف، مبنی، عامل

أَسْمَاءِ:اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر، مؤنث، از ماده (وسم یا سمو) ناسالم، معتل (مثال واوی یا ناقص واوی) معرفه به اضافه، معرب، جامد،ناقص واوی) معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف، اسماء بر وزن افعال است و همزه آن مقلوب از واو می باشد.

هِمْ :متصل مجروری، جمع مذکر غایب، مبنی ضمیر ، معرفه، جامد، غیر متصرف

قَالَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول)، معتل (اجوف واوی)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف (در اصل قول بوده که واو متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف شده)

أَ:همزه استفهام تقریری، مبنی، غیر عامل

لَمْ :از حروف جازم، مبنی، عامل، مشترک بین اسم و فعل

أَقُلْ :فعل مضارع، متکلم وحده، ثلاثی مجرد، از ماده (قول)، معتل (اجوف واوی)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف (در اصل أقُولُ بوده که به وسیله (لم) مجزوم گردیده (لَم أقول)، واو در التقاء ساکنین حذف شده) (لَم أقُل)

لَـ:حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

كُمْ :ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

إِنِّ:از حروف مشبهه بالفعل، مبنی، عامل (ناصب اسم و رافع خبر)، مختص اسم

ي:ضمیر متصل منصوبی، متکلم وحده، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

أَعْلَمُ :فعل مضارع، متکلم وحده، ثلاثی مجرد، از ماده (علم)، صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

غَيْبَ :اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، از ماده (غیب)، ناسالم، معتل (اجوف یائی)، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف

السَّمَاوَاتِ :ال تعریف عهد خارجی، مبنی، غیر عامل، مختص اسم
سمَوَات: اسم ثلاثی مزید، جمع مؤنث، از ماده (سمو)، ناسالم، معتل (ناقص واوی)، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ:عطف، مبنی حرف ، غیر عامل

الْأَرْضِ :ال تعریف عهد خارجی، با استغراق، مبنی، غیر عامل، مختص اسم
ارض: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مؤنث مجازی، از ماده (ارض)، ناسالم (مهموز الفاء)، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ:حرف عطف، مبنی، غیر عامل

أَعْلَمُ :فعل مضارع، متکلم وحده، ثلاثی مجرد، از ماده (علم)، صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

مَا :اسم موصول مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

تُبْدُونَ :فعل مضارع، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید، باب افعال، از ماده (بدو یا بدا)، معتل، ناقص واوی یا مهموز اللام، معرب، متعدی، معلوم، متصرف (تُبدِیُونَ بوده حرف علّه حرکت را به ماقبل داده (تُبدُیون) و یاء در التقاء ساکنین حذف شده.

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، غیر عامل

مَا :اسم موصول مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

كُنْتُمْ :فعل ماضی ناقصه، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (کون) معتل، (اجوف واوی) مبنی، لازم، معلوم، متعدی، متصرف، در اصل (کَوَنتُم) بوده حرف عله ماقبل مفتوح قلب به الف شده و در التقاء ساکنین حذف شده)

تَكْتُمُونَ:فعل مضارع، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (کتم)، صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

ترکیب

قالَ :فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

يا :حرف ندا، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.

آدَمُ :منادا، مفرد، معرفه، مبنی بر ضم، محلاً منصوب

أَنْبِأ:فعل امر حاضر، مبنی بر سکون، ضمیر مستتر (انت) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

هُمْ:ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به برای (أنبأ)

بـ :حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.

أَسْماء:اسم مجرور به حرف جر (بـِ) علامت جر کسره ظاهری

بِأَسْماءِ:جار و مجرور، متعلق به عامل مقدر، محلاً منصوب، مفعولٌ به دوم

همْ :ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف الیه برای (بِأسماء)

فَـ:حرف استیناف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

لَمَّا :حرف جازم شرطیه مبنی بر سکون، ظرف زمان، مفعولٌ فیه، محلاً منصوب

أَنْبَأَ:فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

هُمْ :ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به برای (أنبأ)

بِ:حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.

أَسْماءِ:مجرور، متعلق، عامل مقدر، محلاً منصوب جارو ، مفعولٌ به دوم

بِأَسْماءِ:جار و مجرور، متعلق به عامل مقدر، محلاً منصوب، مفعولٌ به دوم

هِمْ :ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافٌ الیه برای (أسماء)

قالَ:فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع فاعل

أ:همزه استفهام تقریری، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

لَمْ :حرف نفی جازم، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.

أَقُلْ:فعل مضارع مجزوم، علامت جزم ساکن، ضمیر مستتر (أنا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

لَـ:جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

كُمْ :متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف ضمیر جر (لـَ)

لَکُم:جار و مجرور متعلق به اَقُل

إِنِّ:مشبهه بالفعل، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد. حروف

ي:ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، اسم إنَّ

أَعْلَمُ :فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری، ضمیر مستتر (أنا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

السَّماواتِ :مضافٌ الیه و مجرور، علامت جر کسره ظاهری

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

الْأَرْضِ :معطوف به السّموات و مجرور، علامت جر کسره ظاهری بنا به تبعیت

وَ:حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

أَعْلَمُ مضارع مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری، ضمیر فعل مستتر (أنا) مبنی، محلاً مرفوع فاعل:

ما :موصول مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ اسم به برای (ما)

تُبْدُونَ :فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، ضمیر بارز و متصل (واو) مبنی، محلاً مرفوع فاعل

وَ :حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

ما :اسم وصول، مبنی بر سکون، عطف بر (ماء موصول) قبل و محلاً منصوب، بنا بر تبعیت

كُنْتُمْ :فعل ماضی، مبنی بر سکون، از افعال ناقصه، ضمیر بارز و متصل(تُم) مبنی، محلاً مرفوع، اسم (کنتم)

تَکتُمُون:فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، ضمیر بارز و متصل (واو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل، جمله فعلیه، محلاً منصوب، خبر کنتم

اعراب جملات آیه 33

  1. قال یا آدمُ : جمله فعلیه، مستأنفه، محلی از اعراب ندارد.
  2. أُنادی یا آدمُ : جمله معترضه، بین قال و مقول قول آن، محلی از اعراب ندارد.
  3. بِأسمائِهِم : شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوفش، مفعولٌ به و محلاً منصوب
  4. أنبِأهُم بِأسمائِهِم : جمله انشائیه، مقول قول برای (قال) و محلاً منصوب
  5. لمّا أنبَأهم : جمله فعلیه، 1- مستأنفه، محلی از اعراب ندارد و یا 2- عطف بر جمله انبأهم باسمائمهم محذوفه و محلی از اعراب ندارد.
  6. أنبَأهُم : جمله فعلیه مضاف الیه برای لَمّا و محلاً مجرور
  7. بِأسمائِهِم : شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوفش، مفعولٌ به دوم برای أنبَأ و محلاً منصوب
  8. قال ألَم أقُل : جمله فعلیه، جواب لمّای وجودیه، محلی از اعراب ندارد.
  9. ألَم أقُل لَکُم : جمله فعلیه، مقول قول برای (قال) و محلاً منصوب
  10. إنّی أعلَمُ…الارض : جمله اسمیه، مقول قول برای (أقُل) و محلاً منصوب
  11. أعلَمُ : جمله فعلیه، خبر (إنَّ) و محلاً مرفوع
  12. أعلَمُ ما تُبدونَ : جمله فعلیه، عطف بر خبر (إنَّ) و محلاً مرفوع بنا بر تبعیت
  13. تُبدونَ : جمله فعلیه، صله برای (ماء) موصول، محلی از اعراب ندارد.
  14. کُنتُم تَکتُمونَ : جمله فعلیه، معطوف به موصول ماقبل، محلی از اعراب ندارد.
  15. تَکتُمونَ : جمله فعلیه، خبر برای (کُنتُم) و محلاً منصوب

سؤال: چرا خداوند مصدر (غیب) را به جای صفت، یعنی (مغیب) قرار داده است؟

زیرا وصف به مصدر بلیغ تر از وصف به صفت است. جمله «رَجُلٌ عَدل» بلیغ تر از «رجل عادل» می‌باشد.[1]

سؤال: چرا استفهام جمله (ألَم أقُل) استفهام تقریری است؟

چون هرگاه همزه، همراه با نفی بیاید مانند «ألَم أقُل لَکُم» اِفاده تقریر و اعتراف گرفتن می کند.

نکته بلاغی

  1. در آیه شریفه از فنون بلاغت فنّ مقابله (که تضاد و طباق و مطابقه نیز می گویند) به کار رفته است، غرض از مقابله، به کار بردن کلمات ضدّ هم می‌باشد، چون: شب و روز، دوست و دشمن و غیره؛ در این آیه مطابقه میان (سماوات) و (ارض) و (تبدون) و (تکتمون) وجود دارد.[2]
  2. آوردن فعل (اعلم) در عبارت (إنّی أعلَمُ غَیبَ السَّماواتِ) و تکرار آن در (وَ أعلَمُ مَا تُبدُونَ) برای اشاره به این مطلب است که خدا بر هر چیزی آگاه است و علم او بر همه اشیاء محیط می‌باشد، بنابراین صنعت اطناب «یعنی تفصیل و توضیح بیشتر» نیز به کار رفته است.[3]

موضوع: (انواع لَمّا)

لَمّا: به سه صورت می آید: (حرف جزم- حرف استثناء- ظرف)

حرف جزم: حرف نفی و جزم که جایز است همزه استفهام بر آن بیاید: (بَل لَمّا یذوقوا العذاب) یاء متکلم از عذاب حذف شده.

لمّا استثناء: به صورت حرف استثناء به معنی إلّا، بر جمله اسمیه می‌آید: (إن کلُّ نفسٍ لمّا علیها حافظ)

                                                                     و نیز بر فعل ماضی می آید: (أنشدُکَ لمّا فعلتَ)

لمّا ظرفیه: مخصوص فعل ماضی است و

 1- جوابش فعل ماضی می‌باشد (فلمّا نجّاکم إلی البرِّ أعرضتُم)

لمّا: ظرف زمان دارای معنای شرط، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ فیه

أعرضتُم: جمله فعلیه، جواب شرط، محلی از اعراب ندارد.

2-یا جوابش جمله اسمیه مقترن به (اذای فجائیه) است (فلمّا نجّاهم إلی البرِّ فمنهم مقتصد)

3-یا جوابش فعل مضارع است (فلمّا ذهب عن ابراهیمَ الروعُ و جاءتهُ البشری، یجادلنا)

و گاهی بعد از (لمّا)، أن اضافه می شود (لمّا أن درستَ نجحتَ)[4]


[1] . البیان، ج 1، ص 580.

[2] . البیان، ج 1، ص 581.

[3] . همان.

[4] . موسوعه، ص  519.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *