كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

چگونه خدا را منكريد با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مى ميراند [و] باز زنده مى ‏كند [و] آنگاه به سوى او بازگردانده مى ‏شويد

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: حیات برزخی

با توجه به عبارت «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ» حیات برزخی چگونه استدلال می‌شود؟

این آیه از آياتى است كه به کمک آن بر نوعی از حیات انسان  به نام حیات  برزخی، استدلال مي‌شود، زیرا در اين آيه، دو بار مرگ براى انسان‌ها بيان شده، و اگر يكى از آن دو همان مرگى باشد كه آدمى را از دنيا بيرون مى‌كند، چاره‌اى جز اين نيست كه يك اماته ديگر را بعد از اين مرگ تصوير كنيم ، و آن وقتى است كه يك زندگى ديگر، ميانه دو مرگ يعنى مردن در دنيا براى بيرون شدن از آن ، و مردن براى ورود بآخرت، يك زندگى ديگر فرض كنيم و آن همان زندگى برزخى است. اين استدلال تمام است، كه بعضى از روايات هم بدان اهميت داده، در مقابل برخی اين استدلال را نپذيرفته و می‌گویند: از آنجا که اين دو آيه «كَيْفَ تَكْفُرُونَ… »، و «قالوا ربنا … » هر دو يك سياق دارند، دلالت بر دو مرگ و دو حياة دارند، آيه اولى ظاهر در اين است كه مراد از موت اول حال آدمى قبل از نفخ روح در او، و زنده شدن در دنيا است، لاجرم موت و حيات در هر دو آيه را حمل بر موت قبل از زندگى دنيا، و حيات در دنيا مى‌كنيم ، و موت و حياة دوم را در هر دو حمل بر موت در دنيا و زندگى در آخرت مي‌نمائيم، و مراد از مراتبى كه در آيه دوم است، همان مراتبى است كه آيه اول بدان اشاره نموده، پس دلالت آن بر مسئله برزخ هيچ معنا ندارد و لكن اين حرف خطا است .

براى اينكه سياق دو آيه مختلف است، در آيه اول يك مرگ و يك اماته و دو احياء مورد بحث واقع شده، و در آيه دوم دو اماته و دو احياء آمده، و معلوم است كه اماته بدون زندگى قبلى تصور و مصداق ندارد، بايد كسى قبلا زنده باشد تا او را بميرانند، برخلاف موت كه بر هر چيزي‌كه زندگى به خود نگرفته صدق مى‌كند، مثلا مي‌گوئيم زمين مرده، يا سنگ مرده، يا امثال آن .

پس موت اول در آيه اول غير اماته اول در آيه دوم است، پس ناگزير آيه دوم يعنى آيه : «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى، را بايد طورى معنا كنيم كه دو مرگ بعد از دو زندگى صادق آيد، و آن اينست كه ميراندن اولى ميراندن بعد از تمام شدن زندگى دنيا است، و احياء اول زنده شدن بعد از آن مرگ، يعنى زنده شدن در برزخ، و ميراندن و زنده شدن دوم، در آخر برزخ، و ابتداء قيامت است .

● ثبوت برزخ و تغيير و تحول در وجود انسان از نقص به سوى كمال در آيات قرآنى

و اما در آيه مورد بحث دو تا ميراندن نيامده، تنها يك مرگ و يك زنده كردن و يك ميراندن و يك زنده كردن، و سپس ‍ بازگشت بخدا آمده، فرمود: «وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ شما مرده بوديد، خدا زنده تان كرد، و سپس شما را مى‌ميراند، و آنگاه زنده مي‌كند، و پس از چندى به سوى او باز گردانده مى‌شويد و اگر در اين آيه بعد از جمله «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» فرموده بود: «و إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» معنا اين مي‌شد، كه سپس شما را زنده مى‌كند، و به سويش باز گردانده مى‌شويد، ولكن اين‌طور نفرمود، بلكه كلمه « ثُمَّ» را در جمله دوم به‌كار برد، و معمولا اين كلمه در جائى به‌كار مى‌رود كه فاصله‌اى در كار باشد، همچنان‌كه ما آن را معنا كرديم به (پس از چندى به‌سوى او باز مى‌گرديد)، و همين خود مؤ يد آيه دوم در دلالت بر ثبوت برزخ است، چون مى‌فهماند بين زنده شدن، و بين بازگشت به سوى خدا، زمانى فاصله مي‌شود، و اين فاصله همان برزخ است.[1]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . تفسير الميزان، ج1، صص۱۷۲ و ۱۷۳

تجزیه

كَيْفَ : اسم ثلاثی مجرد. اسم استفهام . مفرد. مذکر. از ماده (کیف) . سالم . معتل / اجوف یایی / مبنی . جامد. غیر متصرف. غیرعامل

تَكْفُرُونَ : فعل مضارع . جمع مذکر مخاطب . ثلاثی مجرد از ماده (کفر)صحیح . سالم . معرب . متعدی . معلوم. متصرف

بِـ : حرف جر . مبنی . عامل . مختصی اسم

اللَّهِ : اسم ثلاثی مجرد . مفرد. مذکر . از ماده (اله) ناسالم . مهموز الفاء . یا (وله) معتل ./ مثال واوی . معرفه . علم معرف . جامد . منصوب متصرف

وَ: واو حالیه . مبنی . غیرعامل

كُنْتُمْ : فعل ماضی . ناقصه . جمع مذکر مخاطب . ثلاثی مجرد از ماده (کون) معتل اجوف واوی . مبنی . لازم . معلوم . متصرف
در اصل (کونتم) بود که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف شده (کانتم) و در اثر التقاء ساکنین حرف عله حذف می شود(کنتم)

أَمْوَاتًا : اسم ثلاثی مزید جمع مکسر قله. مذکر از ماده (موت) ناسالم معتل . اجوف واوی . نکره . معرف. جامد. متصرف. منصرف

فَـ : حرف عطف مبنی . غیرعامل

أَحْيَا : فعل ماضی .مفرد مذکر غائب . ثلاثی مزید باب افعال از ماده (حی) یا (حی)معتل / لفیف مقرون . مضاعف . مبنی . متعدی. معلوم. متصرف
در اصل احی بوده که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف می شود(احیی)

كُمْ : ضمیر متصل منصوبی . جمع مذکر مخاطب. مبنی . معرفه . جامد. غیرمتصرف

ثُمَّ : حرف عطف برای تراخی و فاصله زمانی مبنی . غیرعامل. مشترک میان اسم و فعل

يُمِيتُ : فعل مضارع مفرد مذکر غائب . ثلاثی مزید باب افعال از ماده (موت)
معتل /اجوف واوی . معرب . متعدی. معلوم. متصرف.
در اصل (یموت) بوده که حرف عله متحرک ماقبل صحیح و ساکن . حرکتش رابه ماقبل می دهد (یموت) واو ساکن ماقبل مکسور قلب به (یا) می شود (یمیت)

كُمْ : ضمیر متصل منصوبی . جمع مذکر مخاطب. مبنی . معرفه . جامد. غیرمتصرف

ثُمَّ : حرف عطف برای تراخی و فاصله زمانی مبنی . غیرعامل. مشترک میان اسم و فعل

يُحْيِي : فعل مضارع مذکر غائب . ثلاثی مزید باب افعال از ماده (حیی) یا (حی) ناسالم معتل/ لفیف . مقرون . و یا مضاعف معرب . متعدی . معلوم . متصرف
در اصل (یحیی)بوده که حرف عله مضموم ، ماقبل مکسور آخر فعل مضارع ، ضمه آن حذف می شود(یحیی)

كُمْ : ضمیر متصل منصوبی . جمع مذکر مخاطب. مبنی . معرفه . جامد. غیرمتصرف

ثُمَّ : حرف عطف برای تراخی و فاصله زمانی مبنی غیرعامل

إِلَي : حرف جر . مبنی . عامل . مختص اسم

هِ : ضمیر متصل مجروری. مفرد مذکرغائب. مبنی . معرفه . جامد .غیرمتصرف

تُرْجَعُونَ : فعل مضارع جمع مذکر مخاطب . ثلاثی مزید باب افعال از ماده (رجع) صحیح / سالم . معرب. متعدی . مجهول . متصرف

ترکیب

كَيْفَ : اسم استفهام مبنی بر فتح . محلا” منصوب . حال برای فاعل تکفرون وتقدیر کلام : تکفرون بالله فی ای حال یا تکفرون بالله علی ای حاله

تَكْفُرُونَ : فعل مضارع مرفوع . علامت رفع ثبوت نون . ضمیر متصل (واو) مبنی . محلا” مرفوع . فاعل

بِـ : حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد

اللَّهِ : اسم مجرور به حرف جر (ب) علامت جر : کسره ظاهری

بالله : جار و مجرور، متعلق به تکفرون

وَ: واو حالیه مبنی بر فتح . محلی از اعراب ندارد

كُنْتُمْ : فعل ماضی از افعال ناقصه مبنی بر سکون . ضمیر متصل (تم) مبنی . محلا” مرفوع . اسم کنتم

أَمْوَاتًا : خبر کنتم و منصوب علامت نصب : فتحه ظاهری

فَـ : حرف عطف مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد

أَحْيَا : فعل ماضی . مبنی بر فتح مقدر .ضمیر مستتر(هو)مبنی محلا” مرفوع . فاعل

كُمْ : ضمیر متصل مبنی بر سکون محلا” منصوب . مفعول به برای (احیا)

ثُمَّ : حرف عطف مبنی بر فتح محلی برای اعراب ندارد.

يُمِيتُ : فعل مضارع مرفوع . علامت رفع . ضمه ظاهری ضمیر مستتر(هو)مبنی محلا مرفوع . فاعل

كُمْ : ضمیر متصل . مبنی بر سکون محلاً منصوب. مفعول به برای (یمیت)

ثُمَّ : حرف عطف مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد.

يُحْيِي : فعل مضارع مرفوع علامت رفع : ضمه مقدر . ضمیر مستتر(هو)مبنی . محلا” مرفوع فاعل

كُمْ : ضمیر متصل مبنی بر سکون محلا” منصوب مفعول به برای (یحیی)

ثُمَّ : حرف عطف مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد

إِلَي: حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.

هِ : ضمیر متصل مبنی بر کسر محلا” مجرور به حرف جر

الیه : جار و مجرور متعلق به ترجعون

تُرْجَعُونَ : فعل مضارع مرفوع مجهول . علامت رفع . ثبوت نون . ضمیر متصل (واو) مبنی . محلا مرفوع . نایب فاعل

اعراب جملات آیه 28 بقره

  1. کیف تکفرون : جمله فعلیه . مستاتفه و محلی از اعراب ندارد .
  2. کنتم امواتا : جمله فعلیه حال و محلا منصوب
  3. احیاکم جمله فعلیه عطف بر جمله (کنتم امواتا) حال و محلا” منصوب بنا بر تبعیت
  4. یمیتکم : جمله فعلیه عطف بر جمله حالیه و محلاً منصوب بنا بر تبعیت
  5. یحیکم : جمله فعلیه عطف بر جمله حالیه و محلاً منصوب بنا بر تبعیت
  6. الیه ترجعون : جمله فعلیه عطف بر جمله حالیه و محلاً منصوب بنابر تبعیت

سؤال آیه 28 بقره

  1. چرا در عبارت (و کنتم امواتا فاحیاکم) از حرف عطف (فاء)استفاده کرده ولی در موارد بعدی از حرف عطف (ثم) استفاده کرده است؟

زیرا احیاء اول بدون فاصله بود ، ولی در مراحل بعدی فاصله وجود دارد به همین دلیل در مورد اول از حرف (فاء) و در مراحل بعدی از (ثم) استفاده کرده است .[1]

  • در آیه چگونه از (کیف) معنای حال استنباط می شود؟

زیرا اگر فعل ماضی به عنوان جمله حالیه واقع شود حتما” باید حرف (قد) ظاهر یا مقدر در جمله قرار گیرد.[2]

نکته بلاغی آیه 28 بقره

اصل معنای کیف استفهام حقیقی است ولی در بعضی موارد در معنای مجازی بکار میرود و مانند صیغه های تعجب (ما افعل و افعل به) برای اضهار شگفتی استعمال می شود. استعمال (کیف) برای شگفتی واداشتن دیگران است و منظور آن نه این است که از مخاطبان طلب آگاهی می نماید بلکه به خاطر دشواری و توبیخ مخاطبان می باشد. [3]

موضوع آیه 28بقره

جملات حالیه

جمله ای که حال است یعنی برای بیان حالت یک اسم می آید و این جمله باید ربطی باشد که آنرا به صاحب حال (ذوالحال) ربط دهد. و این رابط  1- یا ضمیر است مانند شاهدت تلمیذ یدرس : جمله (یدرس) محلاً منصوب و حال است و صاحب حال همان ضمیر مستتری است که در جمله (یدرس) می باشد . 2 – یا حرف (واو) مانند (جاء المعلم و الطلاب فی الملعب) که جمله (الطلاب فی الملعب ) محلاً منصوب و حال است که به این واو ،واو حالیه گفته میشود . مانند ثم اقررتم و انتم تشهدون. که جمله (انتم تشهدون) جمله اسمیه و حال و محلاً منصوب می باشد . 3 – و یا (واو) و ضمیر با هم مانند (جاء المعلم و محفظه فی یده) [4]

در موارد زیر واجب است که ارتباط جمله حالیه با واو باشد .

  1. جمله حالیه ، جمله اسمیه باشد و در آن ضمیری که رابط بین آن و صاحبش است موجود نباشد . مانند (زرتک و الشمس طالعه)
  2. در صدر جمله حالیه ، ضمیر صاحبش باشد (جاء زد و هو یضحک)
  3. جمله حالیه دال بر زمان گذشته بوده و ضمیر صاحبش را در خود نداشته باشد. مانند (زرتک و قد طلعت الشمس )
  4. جمله حالیه ، جمله فعلیه ای باشد که فعل آن مضارع مقرون به قد مانند (یا قوم لم تو….)[5]

 و در مواردی واجب است که با (واو) نیاد.

  1. در جمله ای که بعد از حرف عطف واقع است مانند (فجاء هابا….)[6]
  2. در جمله حالیه موکد ما قبل خود (هو الحق لاشک فیه)
  3. در جمله حالیه ای که دال بر زمان ماضی و بعد از (الا) باشد مانند (یا حسره …..)[7]
  4. در جمله حالیه ای که مضارع منفی (لا) و یا (ما) است مانند (و مالنا لا نومن )[8]یا در جمله حالیه که مضارع مثبت و غیرمقترن به (قد) است (و لا تمنن تستکثر)[9]  [10]

[1] . البیان ج ا ص 547

[2] . همان ص 546

[3] .همان ص 548

[4] . موسوعه ص 285

[5] .5/صف

[6] . 4 /اعراف

[7] .30/یس

[8] .84/ مائده

[9] .6/ مدثر

[10] . موسوعه ص 296

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *