الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى ‏شكنند و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مى‏ گسلند و در زمين به فساد مى ‏پردازند آنانند كه زيانكارانند

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: صفات فاسقان

اضلال کیفری فاسقان، نتیجه کدام صفاتشان است؟

 در اين  آیه  خدای متعال به برخي از صفات فاسقان اشاره کرده است:

1.الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ

 «نقض عهد الهي» كه جامع صفات رذيله آنان است ذكر مي‌شود. بين خداي سبحان و انسانها پيماني است كه برخي به آن وفا دارند و برخي نيز آن را نقض مي‌كنند. مراد از عهد الهي همان دين است و خداوند چنين پيماني را از راه عقل و وحي گرفته است و احكام عقل و وحي تشريعي ترجمان آن است.

عهد جايگاه ويژه‌اي دارد و وفاي به عهد از صفات خدا و سيرت صاحبان خرد معرفي شده و نقض عهد نيز موجب فسق، اضلال كيفري[1] و لعن خداي سبحان و مايه تفرق انسانهاست.

2. وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ:

خداي سبحان انسان را موجودي اجتماعي آفريده، ارتباطي ميان او و اعضاي خانواده، ارحام، برادران ديني، همسايگان، امّت اسلامي و امام مسلمين و نيز پيوند انساني با جوامع غيراسلامي در سايه دستور روابط بين الملل اسلام قرار داده است و كسي كه اين پيوندها را قطع كند عهد الهي را نقض و ارتباطي را كه خدا به وصل آن امر كرده، قطع كرده است.

3. وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ

صفت ديگر فاسقان افساد در زمين است كه خود مصاديقي دارد و ترويج كفر و ساير انحرافهاي عقيدتي از بدترين مصاديق آن است.

در پايان آيه، فاسقانْ انسانهاي سرمايه باخته معرفي شده‌اند؛ انساني كه سرمايه هدايت فطري را از دست بدهد از هدايت محروم و به ضلالت كيفري الهي مبتلا مي شود.[2]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . بندگان به حکم اختیار می‌توانند خود را محروم از نور هدایت کنند و گاهی با رفتار انحراف‌آمیز، قابلیت خود را برای بازگشت به صراط مستقیم از دست بدهند؛ خداوند چنین بنده‌ای را مجبور به بازگشت به هدایت نمی‌کند. محرومیت از نور هدایت، همان اضلال منسوب به خداست. انسانی که خود را تزکیه نکند، رشد نخواهد کرد و از نور هدایت محروم می‌شود؛ در نتیجه، اضلال در حق او محقق می‌شود.(فارسی نیوز)

[2] . تفسیرنمونه، ج ۱،ص ۱۹۲

تجزیه

الَّذِينَ : اسم موصول خاص جمع مذکر، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

يَنْقُضُونَ : فعل مضارع، جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (نقص) صحیح، سالم، معرب، متعدی، متصرف

عَهْدَ : اسم ثلاثی مجرد، مصدر سماعی، مفرد مذکر از مادّه (عهد)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

اللَّهِ : ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللهُ: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه(علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

مِنْ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

بَعْدِ : اسم ثلاثی مجرد، اسم زمان، از مادّه (بعد) سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیر متصرف

مِيثَاقِ : اسم ثلاثی مزید، مصدر میمی، مفرد مذکر، از مادّه (وثق)، ناسالم، معتل (مثال واوی) معرفه به اضافه، معرب، جامد
در صورتی که مصدر باشد و مشتق (اسم آلت)، منصرف، متصرف
[ در اصل مِوثاق بوده که واو ساکن ماقبل مکسور قلب به (یاء) می‌شود.

هِ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل

يَقْطَعُونَ : فعل مضارع جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از مادّه (قطع) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

مَا : اسم موصول مشترک، مبنی، معرفه، جامد، متصرف

أَمَرَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (امر) ناسالم، مهموز الفاء، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

اللَّهُ : ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللهُ: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه(علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

بِـ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

هِ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکرغایب،مبنی معرفه جامد، غیر متصرف

أَنْ : حرف ناصب و مصدری، مبنی، عامل

يُوصَلَ : فعل مضارع مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد از ماده (وَصَلَ) معتل مثال واوی، معرب، متعدی، مجهول، متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

يُفْسِدُونَ : فعل مضارع و جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید باب افعال، از ماده(فَسَدَ) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف

فِي : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

الْأَرْضِ : ال حرف تعریف، عهد خارجی یا استغراق، مبنی، غیر عامل، مختص اسم، ارض، اسم ثلاثی مجرد، مفرد مؤنث مجازی، از ماده (ارض) ناسالم مهموز الفاء، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف

أُولَئِكَ : اولاء: اسم اشاره به دور برای جمع مذکر، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف کَ: کاف خطاب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

هُمُ : ضمیر منفصل مرفوعی، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

الْخَاسِرُونَ : ال: موصول اسمی، مبنی، غیر عامل، مختص اسم خاسرون: اسم ثلاثل مزید، جمع مذکر از ماده (خسر) سالم، معرفه به (ال)، معرب، مشتق، اسم فاعل، منصرف، متصرف

ترکیب

الَّذِينَ : اسم موصول، مبنی بر فتح، محلاً منصوب
1- بدل از الفاسقین
2- نعت برای الفاسقین
خبر برای مبتدای محذوف و محلاً مرفوع

يَنْقُضُونَ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون، ضمیر متصل (واو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

عَهْدَ : مفعول‌به و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری

اللَّهِ : مضاف الیه و مجرور، علامت جر: کسره ظاهری

مِنْ : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

بَعْدِ : اسم مجرور به حرف جر (مِن)، علامت جر: کسره ظاهری

مِنْ بَعْدِ : جار و مجرور، متعلق به ینقضُونَ

مِيثَاقِ : مضاف الیه برای (بعد) و مجرور، علامت جر: کسره ظاهری

هِ : ضمیر متصل، مبنی بر کسر، محلاً مجرور به حرف جر (بِ)
بِهِ: جار و مجرور، متعلق به (یَهدی)

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

يَقْطَعُونَ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون، ضمیر متصل(واو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

مَا : موصول اسمی، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به برای (یقطعونَ)

أَمَرَ : فعل ماضی، مبنی بر فتح

اللَّهُ : فاعل و مرفوع علامت رفع ضمه ظاهری

بِـ : حرف جر مبنی برکسر، محلی از اعراب ندارد.

هِ : ضمیر مصل مبنی بر کسر، محلاً مجرور به حرف جر

بِهِ : جارو مجور متعلق به اَمَرَ

أَنْ : حرف ناصب مصدری، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.

يُوصَلَ : فعل مضارع منصوب علامت نصب، فتحه ظاهری، ضمیرمتصل(هو) مستتر، محلاً مرفوع، نائب فاعل، اَن یُوصلَ به تأویل مصدر( بوصله) می‌رود و تقریر کلام چنین است و یَقطَعونَ ما اَمَرَاللهِ بِوَصلِهِ

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.

يُفْسِدُونَ : فعل مضارع مرفوع علامت رفع، ثبوت نون، ضمیر متصل (واو) ، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

فِي : حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.

الْأَرْضِ : اسم مجرور به حرف جر(فی)، علامت جر کسره ظاهری

فِی الْأَرْضِ : جار و مجرور، متعلق به یفسدون

أُولَئِكَ : اسم اشاره ، مبنی بر فتح،محلاً مرفوع، مبتدا

هُمُ : 1-ضمیر فصل یا عماد، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد. 2- ضمیر منفصل، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، مبتدا

الْخَاسِرُونَ : 1-خبر برای اولئک و مرفوع، علامت رفع (واو) 2- خبر برای (هم) و مرفوع، علامت رفع (واو)

اعراب جملات آیه 27 بقره:


1- یَنقُضُونَ: جمله فعلیه، صله برای الذین و محلی از اعراب ندارد.
2- یقطعون: جمله فغلیه، عطف به جمله صله و محلی از اعراب ندارد بنا بر اتبعیت.
3- اَمَرَ اللهُ بِهِ: جمله فعلیه، صله برای (ما) و محلی از اعراب ندارد.
4- یُفسدونَ: جمله فعلیه، عطف به ینقضون و محلی از اعراب ندارد.
5- اولئکَ هُمُ الخاسرون: جمله اسمیه، مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
6- هم الخاسرون: جمله اسمیه، خبر برای اولئک و محلاً مرفوع.

نکته بلاغی آیه 27 بقره:

در آیه شریفه از فنون بلاغت، فنّ مقابله به کار رفته است و آن تعدد در کلام می‌باشد و چنانچه میان(یُضِلُّ) و (یَهدی) و همچنین، ما بین(یقطعون) و (یوصل) مظابقت وجود دارد.[1]

در تعبیر ( ینقضون) از فنون بلاغت، فنّ استعاره بالکفایه به کار رفته است. عهد و پیمان به طنابی محکم تشبیه شده است و از هم گسیختن و پارگی که از لوازم مشبّه به، بوده بیان گردیده و مشبّه و مشبّهٌ به، حذف شده به عبارت دیگر، از باب تشبیه معقول به محسوس، پیمان همانند (جعل) می‌باشد به همین دلیل آثار حبل به آن نسبت داده می‌شود؛ یعنی همان‌طوری که طناب ما بین دو چیز پیوند ایجاد می‌کند، پیمان نیز ما بین دو نفر ارتباط بر قرار می‌کند و ایضاً چنانچه، طناب قابل گسستن بوده، پیمان نیز قابل گسستن می‌باشد[2].

موضوع آیه 27 بقره:

مشتقات اسم فاعل و اسم مفعول

اسم فاعل: اسمی است که بر حَدَث( یعنی انجام کاری یا روی دادن حالتی را بدون اقتذان به زمان را حدث گویند) و فاعل ان یعنی شخصی که کاری ا او صادر می‌شود و به صورت حدوثی دلالت می‌کند. مانند: ذاهِبِ: راه رونده یا ناصِر: یاری کننده، راه رفتن و یاری کردن از کسی صادر می‌شود.

اسم فاعل در ثلاثی مجرد بر وزن فاعل می‌باشد. مانند: کاتِب: نویسنده.

و در غیر ثلاثی مجرد در صیغه اول مضارع آن به جای حروف مضارعه، میم مضموم می‌گذاریم  و ما قبل آخر آن را کسره می‌دهیم« فَاعبُدِاللهَ مُخلِصاً لَهُ الدّین» که در اینجا( مُخلِص) اسم فاعلی است که از باب افعال ساخته شده است.

نکته: اسم فاعل خود نیازمند نقش ترکیبی است مانند مثال بالا که مخلصاً هم اسم فاعل است و هم حال و منصوب[3].

اسم مفعول: اسمی که بر حدث و مفعول آن به صورت حدوثی دلالت می‌کند. مانند: مضروب: زده شده یا منصور: یاری شده. زده شده دلالت می‌کند بر شخصی که زدن بر او واقع می‌شود در واقع زده شدن: حدث و شخص زده شده: مفعول حدث می‌باشد.

اسم مفعول در ثلاثی مجرد بر وزن مفعول است. مانند: مکتوب: نوشته شده.

اما اگر از فعل غیر ثلاثی مجرد ساخته شود در صیغه اول مضارع مجهول به جای حروف مضارعه، میم مضموم می‌گذاریم و ما قبل آخر آن را فتحه می‌دهیم.

نکته: اسم مفعول هم نیازمند نقش ترکیبی  در جمله است. مانند: «کانَ عَهدُاللهِ مَسئولاً» که در این آیه (مسئولاً) اسم مفعول و خبر افعال ناقصه می‌باشد. [4]


[1] . البیان، ج 1، ص542.

[2] . البیان، ج 1، ص 541.

[3] . نحو سر آغاز، ص 237 و ص 233.

[4] . نحو سر آغار، ص 243.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *