يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ

با خدا و مؤمنان نيرنگ مى‏ بازند ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى‏ زنند و نمى‏ فهمند

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: خودفریبی منافقان


با توجه به تعبیر«یُخادِعونُ الله»، آیا منافقین قادر به فریب دادن خداوند هستند؟

درآیه ۸ و۹ بقره می‌فرماید:گروهی ازمردم هستندکه می‌گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‌ایم، درحالیکه ایمان ندارند.

می‌خواهند خدا و مومنان را فریب دهند، درحالیکه جز خودشان را فریب نمی‌دهند(ولی) نمی‌فهمند.

اسلام با گروهی روبرو شدکه نه اخلاص و نه شهامت برای ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح.

این گروه که قرآن ازآنان به عنوان«منافقین» یاد میکند، خطر بزرگی برای اسلام محسوب می‌شدند زیرا مسلمانان مأمور بودند هر كس اظهار اسلام مى‌كند، با آغوش باز از او استقبال كنند، و از تفتيش عقائد در مورد اشخاص خوددارى نمايند و ازآنجا که  منافقان ظاهر اسلامی داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود لذا قرآن نشانه‌های دقیقی برای آنها بیان می‌کند و الگویی به دست مسلمانان می‌دهد.

منافقین از این فرصت استفاده کرده و عمل خود را یک نوع زرنگی وتاکتیک، به حساب می‌آورند. اين گروه با پيش گرفتن اين راه، فكر مى‌كردند مى‌توانند خداوند و مؤمنان را براى هميشه فريب دهند، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مى‌دادند و با انحراف از صراط مستقیم، عمری را در گمراهی سپری می‌کنند و نیروها و امکانات خود را برباد می‌دهندکه جز عذاب الهی بهره‌ای نمی‌گیرند.[1]

 در حقیقت آنها از این حقیقت غافلند که هيچ كس خدا را نمى‌تواند فريب بدهد؛ چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است، بنابراين تعبير به «يُخادِعُونَ اللَّه» يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤمنان، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است، (در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مى‌شود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مى‌دهد).

و يا اين كه بر اثر عدم شناخت صفات خدا، با افكار كوتاه و ناقص خود، به راستى فكر مى‌كردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى‌شود.

  حاصل اين كه، خدعه منافقان نسبت به اهل ايمان، عين خدعه آنان نسبت به خودشان است: «وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»و هم عين خدعه كيفري خداوند نسبت به آنان: «وَهُوَ خَادِعُهُمْ» و اين همان معرفت لطيفي است كه منافقان كوردل از فهم آن ناتوانند «وَمَا يَشْعُرُونَ ».

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . برگرفته از تفسیر تسنیم، ذیل آیه

تجریه

يُخَادِعُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید (مفاعله)، از ماده «خدع»، صحیح سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.

اللَّهَ: ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللّهَ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل مثال واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه (علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف.

وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل

الَّذِينَ: اسم موصول خاص، جمع مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف.

آمَنُوا : فعل ماضی، جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید (اِفعال)، از ماده «أمن»، صحیح ناسالم (مهموزالفاء)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف.
[در اصل «أَأمَنُوا» بوده، دو همزه کنار هم، اولی متحرک و دومی ساکن، تخفیف قلبی همزه صورت گرفته است.«آمنوا»]

وَ: حرف عطف یا حالیه، مبنی، غیرعامل.

مَا: حرف نفی، مبنی، غیرعامل.

يَخْدَعُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «خدع»، صحیح سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.

إِلَّا: حرف استثناء (ادات حصر و قصر)، مبنی، عامل.

أَنْفُسَ: اسم، ثلاثی مزید، جمع (مکسر قلّه)، مؤنث مجازی، سالم، از ماده «نفس»، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف.

هُمْ: ضمیر متصل (متصل به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.

وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی، غیرعامل.

مَا: حرف نفی، مبنی، غیرعامل

يَشْعُرُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «شعر»، صحیح سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.

ترکیب

يُخَادِعُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

اللَّهَ: مفعولٌ‌به، برای «یُخَادِعُونَ» و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

الَّذِينَ: اسم موصول، مبنی بر فتح، محلاً منصوب، بنابرتبعیت، معطوف بر «اللّه».

آمَنُوا: فعل ماضی، مبنی بر ضمّ.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

وَ: حرف عطف یا حالیه، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

مَا: حرف نفی، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

يَخْدَعُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون.
ضمیر بارز و متّصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

إِلَّا: حرف استثناء، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

أَنْفُسَ: مفعولٌ‌به برای «یَخدَعُونَ» و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری.

هُمْ: ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف‌الیه.

وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

مَا: حرف نفی، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

يَشْعُرُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

اعراب جملات آیه «9»

  1. یُخَادِعُونَ اللّهَ: الف) جمله فعلیه، جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
    ب) جمله فعلیه، حالیه برای فاعل «یَقُولُ»، محلاً منصوب.
    ج) جمله فعلیه، حالیه برای فاعل «مُؤمِنِین»، محلاً منصوب.
  2. ءَامَنُوا: جمله فعلیه، صله برای «الذین»، محلّی از اعراب ندارد.
  3. مَا یَخدَعُونَ: الف) جمله فعلیه، معطوف بر جمله یُخَادِعُونَ، محلّی از اعراب ندارد یا محلاً منصوب بنابر تبعیت.
    ب) جمله فعلیه، حالیه (حال برای فاعل «یُخَادِعونَ»)، محلاً منصوب.
  4. مَا یَشعُرُونَ: الف) جمله فعلیه، معطوف بر «مَا یَخدَعُونَ»، محلّی از اعراب ندارد یا محلاً منصوب بنابر تبعیت.
    ب) جمله فعلیه، مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.

سؤال 1. چرا «أَنفُسَ» نقش مستثنی نگرفته است؟

زیرا استثنای مفرّغ[1] است و در استثنای مفرّغ، مستثنی نقشی را می‌گیرد که در جمله به آن نیاز است.

در اینجا فعل «یَخدَعُونَ» متعدی است و به مفعول احتیاج دارد. پس «اَنفُسَ» را به عنوان مفعولٌ‌به، فعل «یَخدَعُونَ» در نظر می‌گیریم.

سؤال 2. آیا باب «مفاعَلَه» همیشه معنای مشارکت می‌دهد؟

معنای غالبی باب «مُفاعَلَه» مشارکت است ولی معمولاً هرگاه از باب «مُفاعَلَه» فعلی به خداوند نسبت داده می‌شود به معنای ثلاثی مجرد آن است.[2]

نکته بلاغی

در تعبیر «یُخَادِعُونَ اللّهَ» از فنون بلاغت، فنّ استعاره تمثیلی به کار رفته است به خاطر این که در ظاهر ادعای ایمان کرده و در باطن کفر را کتمان می‌نمودند. لذا حال آن‌ها را در مقابل خداوند متعال به حال رعیّت‌هایی که قصد فریب سلطان و پادشاه خود را دارند، تشبیه می‌کند و اسم «مشبّهٌ‌به» را برای «مشبّه» به استعاره گرفته است و این از قبیل مجاز عقلی می‌باشد.[3]

موضوع: انواع استثناء

تعریف: خارج نمودن اسم واقع بعد از ادات شرط از حکم ماقبلش، استثناء نام دارد.

ارکان استثناء

1- مستثنی‎منه            2- مستثنی               3- ادات استثناء

ادات استثناء

1- حرف: إلاّ

2- فعل: لَیسَ ، لایکونُ

3- مردد بین اسم و فعل: خلا ، حاشا ، عدا.[4]

انواع استثناء

1- استثناء تام: مستثنی‌منه در آن ذکر شده است.

2- استثناء مفرّغ: مستثنی‌منه در آن محذوف است.

استثناء تام

1- متصل: مستثنی جزئی از مستثنی‌منه است.

2- منقطع: مستثنی جزئی از مستثنی‌منه نیست.

– هرکدام از استثناءهای متصل و منقطع به جملات مثبت و منفی تقسیم می‌شوند.

الف) استثناء مثبت: جمله استثناء با ادوات نفی و نظایر آن منفی نشده است.

ب) استثناء منفی: جمله استثناء متضمن نفی یا نظیر آن است.

مثال 1. «مَا جاءَ الطُّلاّبُ اِلاّ عَلیّاً».[5]

در مثال بالا، استثناء تام، متصل و منفی است؛ زیرا هم مستثنی‌منه (الطُّلابُ) موجود است (تام) و علی نیز جزئی از دانش‌آوزان است (متصل) و جمله استثناء متضمن معنای نفی است (منفی).

مثال 2. «رَکِبَ الطُّلاّبُ اِلاّ زیداً».[6]

در مثال بالا، استثناء تام، متصل و مثبت است؛ زیرا مستثنی‌منه (الطّلاب) موجود است (تام) و زید از جنس دانش‌آوزان است (متصل) و جمله، معنای نفی نمی‌دهد (مثبت).

مثال 3. «فَسَجَدَ المَلائِکَهُ کُلُّهُم اَجمَعُونَ * اِلاّ اِبلِیسَ اَبی اَن یَکُونَ مَعَ السّاجِدینَ».[7]

در این مثال، استثناء تام، منقطع و مثبت است؛ زیرا مستثنی‌منه (الملائکِهُ) موجود است (تام) و مستثنی (اِبلیسَ) از جنس مستثنی‌منه (الملائکه) نیست[8] (منقطع) و جمله معنای منفی نمی‌دهد (مثبت).

مثال 4. «مَا جاءَ المُسَافِرُونَ اِلاّ کُتُبَهُم».[9]

در این مثال، استثناء تام، منقطع و منفی می‌باشد؛ زیرا مستثنی‌منه (المُسافِرُونَ) در جمله موجود می‌باشد و مستثنی (کُتُبَهُم) از جنس مستثنی‌منه نیست (منقطع) و جمله متضمن معنای نفی است (منفی).

مثال 5. «مَا ذَهَبَ اِلاّ سعیدٌ».[10]

در این مثال، استثناء مفرّغ است؛ زیرا مستثنی‌منه در جمله موجود نمی‌باشد و محذوف است.

احکام استثناء به اِلاّ

1- وجوباً منصوب: هرگاه استثناء تام و مثبت باشد، واجب است که مستثنی منصوب شود.

مثال: «رَاَیتُ قَومِی اِلاّ سعیداً».[11]

در مثال بالا، «سَعیداً» واجب است که منصوب باشد.

2- جوازاً منصوب: هرگاه استثناء تام و منفی باشد، جایز است که مستثنی منصوب باشد یا حرکتش مطابق مستثنی‌منه باشد. (بدل از مستثنی‌منه).

مثال: «مَا جاءَ القومُ اِلاّ عَلِیّاً».[12]

در این مثال، «عَلیّاً» می‌تواند منصوب باشد یا جایز است از اعراب «القومُ» پیروی می‌کند. هر دو صحیح است.   «مَا جاءَ القومُ اِلاّ عَلِیٌّ».

3- بر حسب نیاز جمله (منصوب، مرفوع یا مجرور): هرگاه استثناء مفرّغ باشد، مابعد «اِلاّ» بر حسب آن چه جمله به آن احتیاج دارد، اعراب می‌شود. مانند اینکه «اِلاّ» در جمله وجود ندارد.

مانند: «مَا اَخطَأَ اِلاّ سَمیرٌ».[13]  (سَمیرٌ: فاعل برای «اَخطَأ» و مرفوع)

       «مَا سَمِعتُ اِلاّ المتکلِّمِینَ».[14]   (المتکلّمینَ: مفعولٌ‌به برای «سَمِعتُ» و منصوب)

       «مَا سَلَّمتُ اِلاّ عَلَی الفُصَحَاءِ».[15]    (الفَصحاء: اسم مجرور به حرف جرّ عَلی)[16]


[1] . در استثنای مفرّغ، مستثنی منه محذوف است.

[2] . زبان قرآن 1، صرف متوسطه، ص 102 و 103 .

[3] . البیان، ج 1، ص 394 .

[4] . ترجمه موسوعه النحو الصرف و الاعراب، ص 36 .

[5] . دانش‌آموزان نیامدند مگر علی.

[6] . دانش‌آموزان سوار شدند مگر زید.

[7] . پس همه فرشتگان بدن استثناء سجده کردند * مگر ابلیس که از اینکه با سجده‌کنان باشد، امتناء کرد. (30 و 31 / الحجر)

[8] . ابلیس جن هست و از جنس فرشتگان نیست.

[9] . مسافران نیامدند مگر کتابهایشان.

[10] . نرفت مگر سعید.

[11] . دیدم قوم خود را مگر سعید.

[12] . نیامد قوم مگر علی.

[13] . سمیر خطا نکرد.

[14] . نشنیدم مگر از سخنوران.

[15] . سلام نکردم مگر بر کسانی که زبان گویا دارند.

[16] . برگرفته از کتاب ترجمه موسوعه النحو و الصرف و الاعراب، ص 37 .

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

يُخَادِعُونَ، يَخْدَعُونَ، يَشْعُرُونَ: حرف «ع» از وسط حلق به نرمی ادا می‌شود و دارای صفت توسط است.

اللَّهَ: حرف «ل» لفظ جلاله الله در مجاورت حرکت فتحه تغلیظ (درشت و پرحجم) ادا می‌شود.

أَنْفُسَهُمْ: حرف «ن» ساکن در کنار حرف «ف» اخفاء می‌شود همراه با غنه و دو حرکت کشش

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *