أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويشند و آنان همان رستگارانند

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: رستگاری

با توجه به آیه مذکورکدام هدایت به فلاح و رستگاری میانجامد؟

 در قرآن کریم هدایت به دو گونه مطرح شده است:

1. هدایت اولیه همان دعوت عام پیامبر و ائمه و علماست و به معنی نشان دادن راه است( ارائه الطریق).

2. هدایت ثانویه برای افراد خاصی است یعنی همان ها که با هدایت اولیه و دعوت پیامبر و قرآن به سوی خدا گام برداشتند و این هدایت به معنی رساندن فرد به خود مقصد است(ایصال الی المطلوب) .

از مصادیق هدایت ثانویه می توان صفای قلب و نور توفیق رغبت به طاعت رویاهای صادقه هدایتگر و مکاشفاتی که به کلی شخص را دگرگون کرده و ایمانش را مستحکم تر می‌کند نام برد.[1]

عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ  [2] پروا پیشه گان بلند مرتبه از هدایتی بهره مندند که چونان مرکبی رهوارآنان را باسهولت به مقصد می رساند و رفعت می‌بخشد و این همان هدایت پاداشی و تکوینی الهی است که زمینه‌ساز بهره‌وری کامل از هدایت قرآن است آن بلندپایگان که بر هدایت الهی مستقرندچنان که تقوای شان زمینه‌ساز بهره مندی از قرآن است منشاء رستگاری آنان نیز خواهد بود آنان از همه موانع می رهند و به مقصد اصیل خویش می رسند و چون فلاح انسان در رسیدن به کمال مطلق است و کمال مطلق به جز خدای سبحان نیست پس فلاح پروا پیشه گان در لقاء الله است و برای رسیدن به« لقاءالله»گام های نخست را باید با هدایت فطری و تقوای اعتقادی، عبادی و مالی برداشت و آنگاه باید تا رسیدن به مقصود نهایی از رهبری قرآن ناطق و صامت( ثقلین) پیروی کرد.[3]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] .تفسیر نسیم حیات، ج۱ ، ص۶۷

[2] . حرف «علی»به مفهوم تسلط برچیزی یاقرارگرفتن روی آن است و معمولاً در جائی به کار میرود که تسلط و علو و استیلاء را می رساند

“علی هدًی” یعنی آنها بر هدایتی از پروردگارشان هستند(هدایت همچون مرکبی است که آنهابرآن سوارند)یعنی بر هدایت خاص ربانی استوارند.

[3] . تفسیرتسنیم، ج۲،ص ٢۰۶

تجزیه

اُولَئِکَ: اولاء: اسم اشاره به دور، جمع مذکر و مؤنث، معرفه، مبنی، جامد
کَ: حرف خطاب، مبنی

عَلی: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.

هُدیً: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر(سماعی)، مفرد، مذکر، ناسالم (معتل، ناقص یایی)، از مادۀ «هدی»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
[در اصل «هُدَیِن» بوده، حرف عله متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف شده (هُدان)، در التقاء ساکنین، حرف علّه حذف می‌شود.
(هُدن هُدًی)

مِنْ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.

رَبِّ: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ناسالم(مضاعف)، از مادۀ «ربّ»، معرفه به اضافه، جامد (اگر مصدر باشد) یا مشتق (اگر صفت مشبهه باشد)، منصرف، متصرف

هِمْ: ضمیر متصل (به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.

وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل

اُولَئِکَ: اولاء: اسم اشاره به دور، جمع مذکر و مؤنث، معرفه، مبنی، جامد
کَ: حرف خطاب، مبنی

هُمُ: ضمیر منفصل، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف

المُفلِحُونَ: ال: موصول اسمی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
مُفلِحُونَ: اسم، ثلاثی مزید، جمع مذکر سالم، از مادۀ «فلح»، معرفه، معرب، مشتق(اسم فاعل)، منصرف، متصرف.

ترکیب

اُولَئِکَ: اسم اشاره، مبنی بر فتح، محلاً مرفوع، مبتدا

عَلی: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

هُدیً: اسم مجرور به حرف جرّ عَلی، علامت جرّ: کسره مقدّر.

عَلی هدیً: جارومجرور، متعلّق: محذوف (افعال عموم)، خبر «أُولئکَ»، محلاً مرفوع.

مِنْ: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

رَبِّ: اسم مجرور به حرف جرّ«مِن»، علامت جرّ: کسره ظاهری

مِنْ رَبِّ: جارومجرور، متعلّق: عامل مقدّر(یَکونُ محذوف).

هِمْ: ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف الیه برای «رَبِّ».

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد. می‌گویم

اُولَئِکَ: اسم اشاره، مبنی بر فتح، محلاً مرفوع، مبتدا

هُمُ: 1. ضمیر منفصل، مبنی بر سکون، ضمیر فصل یا عماد، محلّی از اعراب ندارد.

2. ضمیر منفصل مرفوعی، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، مبتدای دوم

المُفلِحُونَ: 1. خبر برای «أولئکَ»، مرفوع، علامت رفع: واو

2. خبر برای «هُم» و مرفوع، علامت رفع: واو

اعراب جملات آیه «5»

1- أولئِکَ عَلی هُدًی مِن رَبِّهِم: جمله اسمیه، جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
2- عَلی هُدًی: شبه جمله، جارومجرور با متعلقش، خبر برای «أولئِکَ»، محلاً مرفوع.
3- مِن رَبِّ: شبه جمله، جارومجرور با متعلقش، نعت «هُدًی»، محلاً مجرور بنابر تبعیت.
4- أولئکَ هُمُ المُفلِحُون: جمله اسمیه، عطف بر جملۀ مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
5- هُمُ المُفلِحُونَ: جملۀ اسمیه، خبر برای «أولئِکَ»، محلاً مرفوع، (اگر «هُم» مبتدا باشد).

سؤال: نظرات مختلف نحویون درمورد اعراب ضمیر فصل یا عماد چیست؟
درباره اعراب ضمیر فصل یا عماد، چهار قول وجود دارد:
1- اسم است و محلّی از اعراب ندارد.
2- محلّی از اعراب ندارد و در اعراب، تابع اسم مابعد خود می‌باشد.
3- محلّی از اعراب دارد و در اعراب تابع اسم ماقبل می‌باشد.
4- از حیث محل مستقل می‌باشد و به هیچ وجه تابع ماقبل یا مابعد خود نبوده و دائماً مرفوع می‌باشد، چون مبتداست و مابعدش خبر آن می‌باشد.

نکته بلاغی

1- در عبارت «عَلی هُدًی» استعاره تصریحیّه[1] به کار رفته است؛ اهل تقوی با احراز اوصاف متقین، عظمت پیدا کرده، مانند آنکه در فضای باز و ارتفاع بلندی اوج گرفته و إشراف روحی و معنوی پیدا کرده‌اند؛ چون با هدایت خداوندی بر تمامی وجود خویش تسلّط دارند، فلذا فرمود: «عَلی هُدًی» (نه فی هُدًی)

2- تکرار اسم اشاره «أولئکَ» به لحاظ توجه و عنایت به حال و مقام اهل تقوی، می‌باشد.

3- ضمیر «هُم» را به دلیل افادۀ حصر، بیان فرموده است؛ گویا می‌فرماید: صرفاً فقط اهل تقوی موفق و رستگار هستند.

موضوع: انواع متعلّق محذوف (واجب الحذف)

  • موارد وجوبی حذف متعلّق

1- جار و مجرور به عنوان «نعت؛ صفت» واقع شود.

2- جار و مجرور به عنوان «حال» واقع شود.

3- جارومجرور به عنوان «صله» واقع شود.

4- جار و مجرور به عنوان «خبر» واقع شود.

 هرگاه اولاً، جار و مجرور دارای نقش‌های ترکیبی (صفت، حال، صله و خبر) در کلام باشد و

ثانیاً، متعلّق جار و مجرور از افعال عموم[2] باشد؛ واجب است که متعلّق آن حذف شود.

  •  جار و مجرور، در نقش «نعت»

این زمانی است که جار و مجرور بعد از اسم «نکره» واقع شود که در این صورت واجب است، متعلّق آن محذوف باشد.

مانند: «لایَرجُوَنَّ أَحَدٌ مِنکُم اِلاّ رَبَّهُ»

مِنکُم: جار و مجرور، متعلّق: محذوف (یکونُ)، نعت برای «اَحَدٌ» و محلاً مرفوع، (متعلّق، واجب الحذف)

  • جار و مجرور در نقش «حال»

هرگاه جار و مجرور پس از اسامی «معرفه» واقع شود در این صورت واجب است متعلّق آن محذوف باشد.

  • جار و مجرور در نقش «صله»

هرگاه جار و مجرور بعد از اسم موصول (خاص و مشترک) قرار بگیرد؛ در این صورت واجب است متعلّق آن محذوف باشد.

مانند: «یَا ایُها النّاسُ اعبُدُوا…. وَ الّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقُونَ» (21/ بقره)

مِن قَبلِ: جار و مجرور، متعلّق: محذوف (کانوا)، صله برای «اَلَّذینَ» و محلّی از اعراب ندارد. (متعلّق، واجب‌الحذف)

مانند: «هُوَ الّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الأرضِ جَمیعًا…» (29/ بقره)

فِی الأرضِ: جار و مجرور، متعلّق، محذوف (یَکونُ)، صله برای «ما» موصوله، محلّی از اعراب ندارد. (متعلّق، واجب‌الحذف)

  • جار و مجرور در نقش «خبر»

هرگاه در جمله مبتدا داشته باشیم و معنای خبر آن با جار و مجرور کامل شود؛ در این صورت جارو مجرور با متعلقش خبر برای مبتدا واقع می‌شود که متعلّق آن واجب‌الحذف است.

مانند: «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِینَ» (2/ حمد)

لِلّهِ: جارومجرور، متعلّق: محذوف (یکونُ)، خبر برای «الحَمدُ»، محلاً مرفوع. (متعلّق، واجب‌الحذف)


[1] . استعاره مصرّحه: عبارت است از استعاره‌ای که مشبّه‌به در آن صراحتاً آمده باشد. مانند: رَأَیتُ اَسدًا یَرمی.

[2] . افعال عموم، افعالی هستند که بر صرف وجود و ثبوت دلالت می‌کنند؛ مانند: «کون» و «وجود».

عَلَى: حرف «ع» به نرمی از وسط حلق ادا می‌شود دارای صفت توسط است.

هُدًى مِنْ : حرف «ن» ساکن تنوین در کنار حرف «م» ادغام می‌شود همراه با غنه و دو حرکت کشش

مِنْ رَبِّهِمْ: حرف «ن» ساکن تنوین در کنار حرف «ر» ادغام می‌شود بدون غنه و بدون کشش

الْمُفْلِحُونَ: حرف «ح» از وسط حلق همراه با گرفتگی ادا می‌شود دارای صفت بحه و رخوه است.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *