ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ
اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع1: هدایت
سرّ اختصاص هدایت به متقین با وجود عمومی بودن هدایت و دعوت قرآن چگونه اثبات میشود؟
خدای سبحان در آیاتی:
- قرآن کریم را کتاب هدایت همه انسانها معرفی میکند «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ» و اطلاق این گونه آیات مفید همگانی و همیشگی بودن هدایت قرآنی است.
- از سوی دیگر آیاتی مانند آیه مورد بحث و عباراتی، همچون «رحمت للمومنین» هدایت قرآن را ویژه پرهیزگاران، مومنان و محسنان معرفی میکند. این اختصاص ناظر به بهرهوری انسانها از قرآن است.
قرآن کریم در مقام هدایت تشریعی و بذرافشانی هدایت هیچگونه اختصاصی به گروه مخصوص ندارد ولی برخی هدایت و دعوت قرآنی را نشنیده میگیرند[1]و اگر هم بشنوند ترتیب اثر نمیدهند[2]و برخی نه تنها اجابت نمیکنند بلکه وحی و نبوت و رسالت بشر را از ریشه انکار میکنند.
اما پرهیزگاران از هدایت قرآن بهره میگیرند.
بنابراین قرآن گرچه دعوت و هدایتش عمومی است ولی تنها راهنمای کسانی است که آن را بپذیرند و در برابر ظهور حق، جدال باطل نکرده و از احسن الاقوال پیروی کنند.
مراد از هدایت در این آیه کریمه، هدایت تکوینی پاداشی است، نه هدایت تشریعی ابتدایی و سرِّ اختصاص مزبور، آن است که متقین سرمایه پذیرش هدایت قرآن را که همان «سلامت فطرت» است حفظ کردهاند.
آنان پیش از عمل به هدایت تشریعی و ابتدایی قرآن، از هدایت تکوینی و ابتدایی فطرت، بهره میگیرند و این تقوای فطری، زمینهساز پذیرش هدایت تشریعی قرآن است.
سپس در پرتو عمل به ره آورد وحی، مشمول هدایت تکوینی پاداشی قرآن می شوند.[3]
به تعبیر دیگر در تمامی هدایتها (تکوینی و تشریعی) علاوه بر «فاعليت فاعل» «قابليت قابل» نيز شرط است.[4]
موضوع2: اشاره به دور
با وجود آنکه قرآن در دسترس همگان است، وجه استعمال اسم اشاره بعید (ذلک ) به چه علت است؟
مىدانيم كلمه «ذلِك» در لغت عرب اسم اشاره بعيد است، بنابراين «ذلِكَ الْكِتاب» مفهومش «آن كتاب» است، در حالى كه در اينجا بايد از اشاره به نزديك استفاده مىشد، و «هذَا الْكِتاب» مىگفت؛ چرا كه قرآن در دسترسى مردم قرار گرفته بود.
اين به خاطر آن است كه: گاهى از اسم اشاره بعيد براى بيان عظمت چيز، يا شخصى استفاده مىشود، يعنى آن قدر مقام آن بالا است كه گوئى در نقطه دور دستى در اوج آسمانها، قرار گرفته است، در تعبيرات فارسى نيز نظير آن را داريم فى المثل در حضور افراد بزرگ مىگوئيم: «اگر آن سرور اجازه دهند چنين كارى را مىكنيم». در حالى كه بايد اين سرور گفته شود، اين تنها براى بيان عظمت و بلندى مقام است. در بعضى ديگر از آيات قرآن تعبير به «تِلْكَ» شده كه آن هم اشاره بعيد است مانند: (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ).[5]
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[1] . اعراف،آیه198
[2] . فاطر،آیه 14
[3] . برگرفته ازتفسیر المیزان, ج1, ذیل آیه2
[5] . تفسیرنمونه، ج۱،ص ۹۷
تجزیه
ذَلِكَ :اسم اشاره به دور، مفرد مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف.
ذا: اسم ثنایی، مفرد مذکر، معرفه، مبنی
لِ: لام بعید یا مؤکد در بعید
ک: کاف خطاب
الکِتَابُ: ال: حرف تعریف عهد ذهنی یا حضوری، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
کِتَابُ: اسم، ثلاثی مزید، مصدر[1]، مفرد، مذکر(مجازی)، سالم، از ماده (کتب)، معرفه به ال، معرب، جامد، متصرف
لا: حرف نفی جنس، مبنی، عامل، مختص اسم.
رَیبَ: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، ناسالم (معتل، اجوف یایی)، از ماده «ریب»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیر متصرف.
فی: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
هِ: ضمیر متصل (به هر سه قسم کلمه)، مفرد مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
هُدیً: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر (سماعی)، مفرد، مذکر، ناسالم (معتل ناقص یایی)، از ماده«هدی»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
لِـ: حرف جرّ، مبنی، عامل
المُتَّقِینَ: ال: موصول اسمی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
مُتَّقِینَ: اسم، ثلاثی مزید، جمع سالم، مذکر، ناسالم (معتل، مثال واوی و ناقص یای، لفیف مفروق)، از ماده «وقی»، معرفه به ال، مشتق (اسم فاعل)، منصرف، متصرف
[در اصل «مُوتَقِیِینَ» بوده، طبق قاعده ابدال باب افتعال، «واو» به «تاء» تبدیل و در «تاء» دوم ادغام میشود (مُتَّقِیِینَ)، حرف علّه متحرک، حرکتش را به ماقبل میدهد؛ (مُتَّقِیینَ)، در التقاء ساکنین حرف علّه حذف میشود (مُتَّقِینَ)]
لِلمُتَّقِینَ: جار و مجرور، متعلّق: هُدیً
ترکیب
ذلک: اسم اشاره، مبنی بر فتح، محلاً مرفوع، مبتدا
الکتاب: 1. عطف بیان برای «ذَلِک» و مرفوع بنابر تبعیت، علامت رفع: ضمه ظاهری
2. بدل کل از کل برای «ذَلِکَ» و مرفوع بنابر تبعیت، علامت رفع: ضمه ظاهری
3. خبر[2] برای «ذَلِکَ» و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
لا: حرف نفی جنس (استغراق)، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
رَیبَ: اسم لای نفی جنس، مفرد، مبنی بر فتح، محلاً منصوب.
فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
هِ: ضمیر متصل مجروری، مبنی بر کسر، محلاً مجرور به حرف جرّ «فِی»
فِیهِ: جار و مجرور، متعلّق: عامل مقدّر (کائنٌ)، محلاً مرفوع، خبر برای لای نفی جنس
هُدیً: 1. خبر دوم برای «ذَلک» و تقدیراً مرفوع
2. حال برای ضمیر «هِ» در «فِیهِ» و تقدیراً منصوب
3. خبر[3] سوم برای «ذَلِکَ» و تقدیراً مرفوع
لِـ: حرف جرّ، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
المُتَّقِینَ: اسم مجرور به حرف جرّ «لِ«، علامت جرّ: یاء
اعراب جملات آیه 1 و 2
1- ذَلِکَ الکِتَابُ لا رَیبَ فیه: جمله اسمیه، جمله مستأنفه، محلی از اعراب ندارد.
2- لا رَیبَ فِیه: الف) جمله اسمیه، جمله خبریه (خبر اول ذَلِک)، محلاً مرفوع.
ب) جمله اسمیه، جمله حالیه[4]، محلاً منصوب.
3- فِیهِ: شبه جمله، جار و مجرور با متعلقش، خبر برای لای نفی جنس، محلاً مرفوع.
4- لِلمُتَّقینَ: شبه جمله، جار و مجرور با متعلقش برای «هُدی» و محلاً منصوب یا محلاً مرفوع بنابر تبعیت.
سؤال: چرا «لِلمُتَّقِینَ» میتواند صفت برای «هُدیً» باشد؟
زیرا «هُدیً» نکره است و معمولاً بعد از نکرات، صفات میآید.
پس شبه جمله «لِلمُتَّقِینَ» میتواند با متعلقش، صفت برای «هُدیً» واقع شود.
نکته بلاغی
در تعبیر «هُدیً لِلمُتَّقِینَ» از فنون بلاغت، فنّ مجاز مرسل استفاده شده است. برای اینکه به افرادی «متّقی» گفته میشود که استعداد ایمان و تقوی را دارند و در پی رسیدن به حقیقت تقوی هستند. علاقه مجاز به اعتبار «ما یُؤَوّل» و با نظر به آینده میباشد، یعنی «متقین» افرادی هستتند که در پی تقوی میباشند اگرچه فعلاً تمامی شرایط آن را دارا نیستند.
موضوع: «لای نفی جنس»
تعریف: حرفی است که بر جمله اسمیه وارد میشود؛ آنگاه مبتدا را به عنوان اسم خود، منصوب و خبر را به عنوان خبر خود، مرفوع میکند و خبر را از جنس مابعدش صریحاً نفی میکند یعنی نفی عام.
مانند: «لارَجُلَ فِی البَیتِ؛ هیچ مردی در خانه نیست.»
شرایط عمل کردن لای نفس جنس
لای نفی جنس با سه شرط عمل نصب اسم و رفع خبر را انجام میدهد:
الف) اسم و خبر «لا» نکره باشد.
مانند: «لا زَیدٌ فِی الدّارِ و لا خَلیلٌ»
چون «زَید» معرفه است «لا» عمل نکرده و تکرار میشود.
ب) بین «لا» و اسمش فاصلهای ایجاد نشود.
مانند: «لا فِی الدّارِ رَجُلٌ و لا اِمرَأَهٌ»
بین «لا» و اسم آن فاصله ایجاد شده، پس «لا» عمل نمیکند و تکرار میشود.
ج) بر سر «لا» حرف جر نیاید.
مانند: «سَافَرتُ بِلا زادٍ»
چون بر سر «لا» حرف جر آمده، از عمل بازمانده است.
اعراب اسم «لا»:
هرگاه اسم «لا» مفرد[5] باشد، مبنی بر علامت نصب و محلاً منصوب است.
مانند: «لا رَجُلَینِ عِندَنَا»
رَجُلَینِ: مبنی بر علامت «یاء» و محلاً منصوب، اسم «لا»
هرگاه اسم «لا» مضاف یا شبه مضاف[6] باشد، منصوب است.
مانند: «لا بائعَ صُحُفٍ موجودٌ»
بائعَ: اسم «لا»، مضاف و منصوب
مانند: «لا راغباً فِی الشَّرِّ مَحمُودٌ»
راغِباً: اسم «لا»، عامل و متعلّق «فِی الشَّرِّ» و منصوب.
[1] . مصدر ثلاثی مجرد به معنای مکتوب یا مصدر باب «مُفاعله» به معنای مکاتبه میباشد.
[2] . اعرابُ القرآنِ الکریمِ، ج 1، ص 38 .
[3] . اِعرابُ القرآنِ الکریمِ، ج 1، ص 38 .
[4] . اعرابُ القرآنِ الکرِیمِ، ج 1، ص 38 .
[5] . مفرد در اینجا یعنی مضاف و شبه مضاف نباشد.
[6] . شبه مضاف، اسمی است که در مابعد خود، عامل است.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
ذَلِكَ: حرف «ذ» از حروف نوک زبانی است، دارای صفت استفال، رخوه
رَيْبَ: حرف «ر» حرف زنشی است با درشتی و تفخیم ادا میشود.
هُدًى لِلْمُتَّقِينَ :ادغام کامل، تنوین فتحه به حرف«ل» رسیده، نون ساکن تنوین، حذف شده و لام به صورت مشدد ادا میشود.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه