••••••༻﷽༺••••••

       •••┈✾~~✾┈•••

أَوَّلُ‏ الدِّينِ‏ مَعْرِفَتُهُ‏ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ تَصْدِيقِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه.

سرآغاز دین خداشناسی است و کمال شناخت خدا باور داشتن او و کمال باور داشتن خدا شهادت به یگانگی اوست و کمال توحید اخلاص؛ و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است؛ زیرا هر صفتی نشان می‌دهد که غیر از موصوف و هر موصوفی گواهی می‌دهد که غیر از صفت است، پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده و با نزدیک کردن خدا به چیزی دوگانگی(بین ذات وصفات) مطرح شده؛ و با طرح شدن دوگانگی، اجزایی برای او تصور نموده؛ و با تصور اجزا برای خدا او را نشناخته است و کسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می‌کند، او را محدود کرده به شمارش آورد.

ترجمه لغات

اَلدِّین: در لغت با این معانی آمده است: عادت، طاعت، خوار شمردن، جزا، مکافات، و در عرف شرعی به دستورهایی که از سوی پیامبران الهی صادر شده اطلاق می شود. (شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج1 ص108)

ثنّاه:دو تا قرارداد او را. مصدر. تثنية ث ن ى-  ثنى، فعل ماضى مفرد مذكر غايب باب تفعيل. (شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج1 ص108.)

شرح اجمالی

این بخش در حقیقت یک دوره ی کامل خداشناسی است. امیر المومنان علیه السلام در این بخش، در عبارات بسیار کوتاه و فشرده و پرمعنی، به گونه ای خداوند را معرّفی فرموده که از آن بالاتر تصوّر نمی‌شود و اگر تمام درسهای توحید و خداشناسی را جمع کنیم چیزی فراتر از آن نخواهد بود.

شایان ذکر است در فراز مذکور، پنج مرحله برای معرفت و شناخت خداوند  و علل ضرورت آنها ذکر شده است که می‌توان اینگونه خلاصه کرد:

1-شناخت اجمالی و ناقص (أَوَّلُ‏ الدِّينِ‏ مَعْرِفَتُهُ)

2-شناخت تفصیلی (وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ)

3-مقام توحید ذات و صفات (وَ كَمَالُ تَصْدِيقِهِ تَوْحِيدُهُ)

4-مقام اخلاص (وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ )

5-مقام نفی صفات (وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ )

مرحله اول: شناخت اجمالی و ناقص

أَوَّلُ‏ الدِّينِ‏ مَعْرِفَتُهُ ؛ سرآغاز دین، خداشناسی است.

1.گام اول دینداری از منظر امیر مؤمنان علی  علیه السلام چگونه معرفی شده است؟

  شناخت خدا هم گام اول و هم پایه اصلی برای تمام اصول و فروع دین است که بدون آن، این درخت پربار هرگز به ثمر نمی نشیند. (پیام امام، ج1، ص82) مدار و محور زندگی و رفتار انسان، «شناخت ها» و «باورهای» اوست. هرچه شناخت های انسان درست‌تر، عمیق‌تر و جامع‌تر باشد، حرکت او در مسیر کمال و هدف خلقت بیشتر خواهد بود. از این رو تلاش برای کسب معرفت‌های لازم و شناخت‌های مفید، ارزنده و ضروری است. (پایگاه اطلاع رسانی حوزه)

می‌توان گفت آگاهی نسبت به خداوند عاملی برای حرکت انسان به سوی دینداری و کمال است. حقیقت و جوهر دین عبودیت است و کسی که می‌خواهد عبد باشد ابتدا باید معبود را بشناسد بنابراین اوَّلُ الدِّین مَعرِفَتِهِ.

2.روند تکامل انسان همگام با معرفت الهی به چه نحو ارتقاء می یابد؟

 هدف خلقت، معرفت الله است. پس هر کسی باید تا آنجا که می‌تواند از معرفت الهی و شناخت اسماء و صفات او بهره بگیرد چرا که نفسِ این معرفت، برای انسان، مایه تکامل و قرب الی الله است؛ همچنین توجّه به این اوصاف کمال و جمال تأثیر بسیار مهمی در تربیت نفوس انسان‌ها دارد و توجّه به کمال مطلق، انسان را به سوی همانندی – هرچند در مرحله بسیار پایینی باشد- سوق می‌دهد. به عبارت روشن‌تر: هنگامی که ما می‌گوییم خداوند نسبت به همه چیز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش می‌ستاییم و حمد و ثنا می‌گوییم، چگونه می‌پسندیم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانی کامل باشیم. آن حمد و ستایش  و معرفت، ما را به کسب کمال بیشتر و قدرت و توان فزون‌تر دعوت می‌کند. ( ر.ک پیام امام ج، ص88 )

اهمیت دینداری و آفت ضعف در شناخت آن

3. بصیرت دینی بندگان چه نقشی در سعادت و شقاوت آنها ایفا می‌کند؟

دین، مجموع قواعد اعتقادی و فقهی و اخلاقی و حقوقی است که از آن به «باید و نباید اصلی و فرعی» یاد می‌شود و تدوین آن، فقط در اختیار خداست و هیچ کس شایسته تدوین آن نیست و تنها راه پی بردن به قوانین دینی، وحی پیامبران است و هیچ راهی در عرض راه مستقیم وحی خدا وجود نخواهد داشت (تنها راهِ دریافت دستورات الهی، وحی است.) و عقل و نقل فقط در حکم سراج منیرند که صراط الهی را می‌بینند و آن را گزارش می‌دهند، بی کمترین حقِ افزایش و کاهش. (سلونی قبل ان تفقدونی، ج1، ص107.)

به دلیل اهمیت دین و پیوند سعادت و شقاوت انسان با دین‌داری و بی‌دینی، پیشوایان اسلام سفارش اکید به شناخت دین کرده‌اند. در آیات و روایات فراوانی به موضوع شناخت دین و دین‌داری پرداخته شده است.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند: «أُفٍّ لِكُلِّ مُسلِمٍ لا يَجعَلُ في كُلِّ جُمُعَةٍ يَوماً يَتَفَقَّهُ فِيهِ أَمرَ دِينِهِ وَ يَسأَلُ عَن دِينِهِ»؛ وای بر هر مسلمانی که روزی را در ایام هفته اختصاص به این نمی‌دهد که در آن به ژرف‌نگری و پرسیدن از دین خود بپردازد؟» ( بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج1، ص176.)

برخی از مردم، در دین خود سطحی نگرند. نگاه سطحی و شناخت کم عمق از دین، زمینه انحراف و لغزش را فراهم می آورد. آنچه از ما خواسته‌اند، «بصیرت دینی» است. اگر شناخت دینی ضعیف باشد، مرحله عملی زندگی مسلمان هم دچار آفت و آسیب می‌شود و انسان در معرض وسوسه‌ها و شک‌ها و انحرافات قرار می‌گیرد و از رسیدن به هدف باز می‌ماند. (پایگاه اطلاع رسانی حوزه)

به راستی آن کسی که در پی همه شناخت‌ها و معلومات می‌رود و برای کسب آگاهی‌های گوناگون وقت می‌گذارد و زحمت می‌کشد، اما برای «دین شناسی» اهمیتی قائل نیست و وقت نمی‌گذارد، چه جوابی دارد…؟

4.تفاوت کاربرد واژگان «معرفت» و «علم» چگونه تبیین می‌شود؟

معرفت در لغت به معنای دانستن و شناختن و ادراک است. معرفه در مقابل نکره و ضد انکار است و نوع خاصی از علم را شامل می‌شود؛ به این معنا که دانشی با ویژگی‌های خاص را معرفت گویند. راغب اصفهانی (ابوالقاسم حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانی معروف به سید سیراب لغت شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود.) در این باره می‌نویسد: «درک و فهم چیزی از روی تفکر و تدبّر در آثارش را معرفت گویند». در جای دیگر آمده: «معرفت اخص از علم است؛ چرا که معرفت، علم به خود شیء به صورت مفصل است؛ در حالی که علم، هم می تواند مجمل (ابوالقاسم حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانی معروف به سید سیراب لغت شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود.)  باشد و هم مفصل.» (حسن بن عبد الله عسکری در کتاب الفروق فی اللغه.)

با توجه به معانی ذکر شده برای علم، طُریحی  (فخر الدین طریحی از مفسران قرآن و عالمان دینی امامیه در قرن یازدهم و مولف کتاب مجمع البحرین است. او نخستین عالم شیعی است که واژگان مشکل قران و حدیث را همزمان در یک کتاب شرح کرده است.) با استناد به اینکه شناخت [ذات] خداوند ممکن نیست و شناخت ما از خداوند، منحصر به آیات و آثار اوست، می نویسد: «درباره شناخت بندگان از خدا عبارت «یَعرِفُ الله» به کار می رود نه «یَعلَمُ الله»؛ چرا که معرفت بشر به خدا، از روی تدبّر در آثار پروردگار است نه درک ذات پروردگار». راغب اصفهانی استعمال کلمه علم را در مورد شناختی که بندگان از خدا پیدا می کنند، ممنوع می‌داند. از سوی دیگر، او با توجه به همین ویژگی معنای معرفت معتقد است درباره علم پرورگار به مخلوقات باید از عبارت «الله یَعلَمُ کَذا» استفاده کرد نه «الله یعرف کذا»؛ چرا که معرفت، علم قاصری است که با تفکر به دست می آید و خداوند، منزه از آن است که علمش به اشیاء از روی دلیل و اثر باشد. مؤید این مطلب قرآن کریم است که هرگز واژه معرفت را برای خدا به کار نبرده است.

مراتب معرفت دینی

5.ابن میثم بحرانی  مراتب معرفت الهی را چگونه بیان کرده است؟

معرفت خداوند سبحان دارای مراتبی است:

اولین مرتبه: بنده بداند که برای جهان آفریدگاری است.

دومین مرتبه: انسان وجود صانع را تصدیق کند.

سومین مرتبه: بنده جذب عنایات الهی شده و به توحید گراید و او را از شریک مبرّا بداند.

چهارمین مرتبه: اخلاص در عقیده داشته باشد.

پنجمین مرتبه: صفاتی را که ذهن برای خدا اعتبار می‌کند از او نفی کند و این نهایت شناخت و عرفان و منتهای تکامل معنوی انسانی است.

لازم به ذکر است هر یک از مراتب تا مرتبه چهارم مبدا و پایه برای مرتبه بعدی است و هر یک از مراتب بعدی کمال برای مرتبه قبلی می‌باشد.

بر این اساس، معرفت کامل که نهایت کوشش عارف است از آغاز امر حاصل نمی‌شود؛ بلکه نیازمند وصول به مراتب دیگر معرفت است و تحصیل کامل معرفت، نیازمند ریاضت، زهد و عبادت و پذیرفتن اوامر الهی از روی تسلیم و رضامندی است. پذیرفتن اوامر الهی، وسیله کمال دینِ شخص شده و به انسان آمادگی می‌دهد که اولاً وجود خدا را از روی یقین تصدیق کند، سپس یگانگی او را بپذیرد و برای او اخلاص بورزد و در نهایت، هر چیزی (مانع وصول به کمال معرفت) غیر از خدا را نفی کند. آن‌گاه است که در دریای عظمت خدا غرق می‌شود، هر مرتبه ای را که ادراک کند نسبت به مرتبه قبل به کمال رسیده تا سرانجام به کمال و معرفتی که مطلوب اوست بر حسب استعدادش دست یافته و با کمال معرفت، دینش کامل می‌شود و سیر الی الله را به پایان می‌رساند. (شرح نهج البلاغه ابن میثم، صص265 و 266)

معرفت الهی منشأ عبودیت

6.تحقق مقام عبودیت و بندگی در انسان به چه امری بستگی دارد؟

همان‌گونه که گفته شد، قرآن کریم یکی از اهداف خلقت را عبادت و عبودیت برای خدای متعال می‌داند و عبودیت، به معنای وابستگی بی قید و شرط بنده به مولا است، به گونه‌ای که چیزی از خود نداشته باشد و با همه وجود، مطیع و تسلیم او گردد؛ نه دنبال تمایل قلبی خود باشد و نه در مقابل معبود، به اندیشه خود تکیه کند، از این رو رسول اکرم  در تفسیر آیه  «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُوهُ وَ لَمْ یَخْلُقْهُمْ لِیَعْصُوهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عزّوجلّ».خداوند، جن و انس را خلق کرد تا عبد و مطیع او باشند، نه اینکه او را معصیت کنند». ( تفسیر نور الثقلین،ج5، ص132، ذیل آیه56 سوره ذاریات.) تحقق این معنا، یعنی وابستگی مطلق جز با معرفت و شناخت خداوند ممکن نیست، از این رو در روایات آمده است: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلا لِیعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ …؛ ای مردم! همانا خداوند متعال بندگان را نیافرید، مگر برای آنكه او را بشناسند. پس در آن هنگام كه او را شناختند، بندگی او را خواهند كرد… » (تفسیر نور الثقلین، ج5، ص132، ذیل آیه)

امام باقر علیه السلام  نیز به ابوحمزه ثمالی فرمود:«انَّما یَعْبُدُ الله مَنْ عَرَفَ الله؛ فقط کسی خدا را می‌پرستد که او را شناخته باشد.» (بحار الانوار، ج27، ص57.)

7.آیا معرفت نسبت به پروردگار امری فطری است؟

این نکته معلوم است که معرفت اجمالی در درون فطرت و نهاد آدمی نهفته است وحتی نیاز به تبلیغ هم ندارد. آنچه پیامبران بدان مبعوث شده‌اند، این است که این معرفت و شناخت اجمالی تبدیل به شناخت تفصیلی و کامل گردد و شاخ و برگ آن رشد و نمو کند و علف هرزه های مزاحم که به صورت افکار شرک آلود در اطراف این درخت برومند نمایان می‌گردد، زدوده شود. (پیام امام، ج1،ص 83)  پس شعار توحید، نخستین پیام و رسالت همه پیامبران الهی بوده است. لذا در آیات متعددی از قرآن در آغاز دعوت بسیاری از پیامبران شعار «یا قَومِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُه؛ ای قوم، خداوند یگانه را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست» (اعراف/59) دیده می‌شود.

مرحله دوم: شناخت تفصیلی

وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِیقُ بِه؛ کمال شناخت خدا باور داشتن اوست.

امیر مؤمنان علی علیه السلام  پس از شناخت خدای سبحان، از تصدیق به وی سخن می‌گوید. انسان در این منزلگاه به خضوع و عبادت پرداخته و در پرتو این پذیرش، اعتقادش را استوار می‌سازد. امیرمؤمنان علی علیه السلام همراهی علم و عمل را ضروری می‌داند: «الْعِلْمُ‏ مَقْرُونٌ‏ بِالْعَمَلِ‏ فَمَنْ عَلِمَ عَمِل؛ علم، همراه عمل است، آن که بداند، عمل کند». ( نهج البلاغه، حکمت 366)‏ بنابراین مرحله تصدیق را تکامل یافته  شناخت معرّفی و عالمان را به عمل سفارش می‌کند: «اِذَا عَلِمْتُمْ‏ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُو؛ عمل کنید، هنگامی که دانستید و قدم بردارید، زمانی که یقین داشتید.» (نهج البلاغه، حکمت 274)

تصدیق هستی خدا

8.چگونه تصدیق الهی منجر به اعتقاد نسبت به معاد و نبوت می‌شود؟

اگر انسان خدای سبحان و توحید الهی را درست بشناسد، در تحقق نبوت و معاد شکی نخواهد داشت، زیرا معاد بازگشت انسان به خداست؛ خدایی که پیامبرانی را برای راهنمایی جوامع به معاد و توحید فرستاده است. پس ممکن نیست خدای متعال درست شناخته شده باشد و در ضرورت نبوت و معاد شکی باقی بماند، از این رو معرفت خدا ریشه  همه معارف است و خدای سبحان مشرکان را از این جهت طرد و رد می‌کند که سبب انکار نبوت و معاد این است که خدا را نشناختند:« ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ» (حج/74) خدا را آنگونه نشناختند که باید بشناسند؛ خدا قوی و شکست ناپذیر است. آری آنان مقام خدا را نشناختند که خدا، ذاتی بی‌نهایت توانا و بی‌همتاست؛ وگرنه بت را خدا نمی‌خواندند. آنها خدا را درست به «رَبِّ الْعَالَمین» نمی‌شناختند و باور نداشتند، از این رو مولی‌الموحدین علیه السلام  می‌فرماید:«وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِیقُ بِه ». اگر معرفت خدا کامل باشد، به مرحله تصدیق خواهد رسید و آدمی از دوگانگی و بت پرستی دست خواهد کشید.» (سلونی، ج1، ص113)

تفاوت معرفت و تصدیق

9.چه تفاسیری درباره تفاوت میان معرفت خداوند و تصدیق او وجود دارد؟

– منظور از معرفت در اینجا شناخت فطری و مراد از تصدیق، شناخت علمی و استدلالی است.

– معرفت، اشاره به آگاهی نسبت به خداوند است. ولی تصدیق، اشاره به ایمان است زیرا می‌دانیم علم از ایمان جداست، ممکن است انسان به چیزی یقین داشته باشد ولی ایمان قلبی _که عبارت است از تسلیم در برابر آن و به رسمیّت شناختن در درون دل، یا به تعبیری دیگر اعتقاد به آن_ نداشته باشد.

– معرفت، همان آگاهی قطعی نسبت به چیزی است ولی ممکن است جنبه سطحی داشته باشد و در عمق وجود انسان و روح او نفوذ نکند، اما هنگامی که در اعماق روح نفوذ کرد و به مرحله یقین و باور رسید و انسان بنای قلبی بر این گذاشت که آن را به رسمیّت بشناسد نام ایمان(تصدیق) به خود می‌گیرد. (پیام امام، ج1، ص83)

مرحله سوم: مقام توحید ذات و صفات

وَ کَمالُ التَّصْدیقُ بِهِ تُوحِیدُه؛ و کمال تصدیق به ذات پاک او همان توحید اوست.

توحید بالاترین مرتبه تصدیق

10.چه زمانی تصدیق ذات پاک خداوند به مرحله کمال می‌رسد؟

بدون شک هنگامی که انسان خدا را با معرفت تفصیلی یا به تعبیری دیگر با استدلال و برهان شناخت، هنوز به مرحله توحید کامل نرسیده است. توحید کامل آن است که ذات او را از هر گونه شبیه و نظیر و مانند، پاک و منزّه بداند. زیرا کسی که شبیه و مانندی برای او بپذیرد، در حقیقت آنچه را که شناخته است خدا نبوده، زیرا خداوند وجودی است نامحدود از هر جهت و بی نیاز از هر کس و هر چیز. چیزی که شبیه و مانند داشته باشد طبعاً محدود است، چرا که هر یک از آن دو وجودِ شبیه به هم از دیگری جداست و فاقد کمالات دیگری است. پس هنگامی تصدیق به ذات پاک او به مرحله کمال می‌رسد که انسان او را یگانه و یکتا بداند نه یگانه و یکتای عددی، بلکه یگانه و یکتا به معنی بی‌همتا بودن و نداشتن شبیه و نظیر و مانند. ( پیام امام، ص84)

(تا کنون سه مکتب فلسفی رشد و نمو کرده است: 1- مکتب فلسفی مشاء: شیوه بحث در این مکتب فلسفی، تفکر برهانی و استدلال عقلی است. 2- مکتب فلسفی اشراق: در این مکتب فلسفی تنها به براهین عقلی استناد نمی شود بلکه از شیوه ذوق و عرفان هم بهره گیری می شود. 3- حکمت متعالیه: در این مکتب روش برهان و عرفان با هم به کار گرفته شده و در موارد مختلف به آیات و روایات نیز استشهاد نموده است.)

در اسلام گوهر دین‌داری، معرفت توحیدی و شناخت صفات جمال و جلال الهی است به گونه‌ای که منشأ اعمال صالح گردد. و اگر انسان کاری را بدون معرفت انجام دهد و یا در انجام آن کار، نیّت خالصانه و الهی و توحیدی نداشته و آن کار را به قصد تقرب به خدا انجام ندهد، بی‌ارزش خواهد بود و اثری بر آن مترتب نخواهد شد. از این رو قرآن کریم فرموده: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ؛ به آنها دستوری داده نشده جز آن که خدا را بپرستند در حالی که به توحید گرویده‌اند ودین خود را برای او خالص کنند» ( بینه/5). بنابراین جوهر دین و به عبارتی محور و مرکز اساسی دین، باور توحید و تجلی ثمرات آن است. (پرتال جامع علوم اسلامی/ نویسنده: عبدالله جوادی آملی)

ابعاد مختلف توحید

11.یگانگی حضرت حق از چه ابعادی قابل بررسی است؟

این پرسش از آن رو اهمیت دارد که شناخت درست توحید، شرط لازم برای اسلام و ایمان محسوب می‌شود. در حقیقت، ارزش و آثار توحید نیز بر درک درست از توحید استوار است که برگرفته از اصول مسلّم عقلی و قطعیات کتاب و سنت است. توحید به معنای یگانگی باری‌تعالی است، این یگانگی از جنبه‌های مختلفی قابل بررسی است که مهم‌ترین آنها توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی و توحید عبادی است.

  • توحید ذاتی: از دیدگاه حضرت علی علیه السلام  توحید ذاتی به معنای نفی شریک، شبیه و جزء از ذات مقدس ربوبی است. یعنی اینکه پروردگار یگانه است و مثل و مانند ندارد و ما سوا همه مخلوق او هستند و دون درجه و مرتبه او در کمال، بلکه اصلاً قابل نسبت به او نیستند. آیه کریمه «…فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِه شَیء…» و یا  «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد» مبین توحید ذاتی است.
  • توحید صفاتی: یعنی صفات خداوند از قبیل علم، قدرت، حیات، سمیعیّت و بصیریّت، حقایقی غیر از ذات پروردگار نیستند، عین ذات پروردگارند. به این معنی که ذات پروردگار به نحوی است که همه این صفات بر او صدق می‌کند و یا (به قولی) به نحوی است که آثار این صفات بر او مترتب است.
  • توحید افعالی : مراد از توحید افعالی آن است که در دار تحقق هیچ فعل و انفعالی انجام نمی‌گیرد مگر اینکه تحت سلطنت حضرت حق و به مشیت و اراده و اذن اوست. پرواضح است که این امر هیچ‌گونه منافاتی با اختیاری بودن افعال انسان ندارد زیرا از جمله مقدمات فعل اختیاری، خود اختیار است که خدای تعالی قدرت این اختیار را به انسان تملیک کرده و اراده و مشیت او بر فعل اختیاری انسان تعلّق گرفته است. ( نظرات سه گروه اشاعره، معتزله و امامیه در توحید افعالی: فرقه اشاعره با استناد به توحید افعالی قائل به جبر شده و انسان را مختار نمی دانند و فاعل تمام افعال را خداوند می دانند. (عقیده جبریه)فرقه معتزله (مفوضه) توحید افعالی را می پذیرند، اما افعال اختیاری انسان را فعل خدا نمی دانند و فقط به خود انسان نسبت می دهند. (عقیده تفویض) شیعه امامیه هر دو دیدگاه را نادرست می داند و بر این باورند که انسان مختار است و توحید افعالی با اختیار انسان منافات ندارد افعال اختیاری انسان را در طول فعل خدا می‌دانند؛ بنابراین افعال انسان را هم فعل خدا می‌دانند و هم فعل انسان (عقیده بین الامرین))
  • توحید عبادی: یعنی جز پروردگار هیچ موجودی شایسته عبادت و پرستش نیست، پرستش غیر خداوند مساوی است با شرک و خروج از دایره توحید اسلامی.

مرحله چهارم: مقام اخلاص

کَمالُ تُوحِیدِهِ الاِخلَاصُ لَه؛ و کمال توحید اخلاص برای اوست.

اخلاص اعتقادی

12. اخلاص در عبارت «کَمالُ تُوحِیدِهِ الاِخلَاصُ لَه» بر اخلاص اعتقادی اشاره دارد یا عملی؟

مراد از اخلاص در اینجا، کاربرد اصطلاحی در عبادات نیست، زیرا در این خطبه، سخن از عمل نیست، اخلاص می‌تواند عملی یا قلبی یا اعتقادی باشد؛ اما در اینجا منظور خالص ساختن اعتقاد نسبت به پروردگار است، یعنی او را از هر نظر یگانه و یکتا، بی‌نظیر و بی‌شبیه دانستن و از اجزای ترکیبی پاک و منزّه شمردن. (ر.ک پیام امام، ج1، ص85.)

نکته: انسان موحد، نظام هستی را برای خدا و در اختیار او می‌ببیند و غیر او را مالک و مَلِک چیزی نمی‌داند؛ خواه این «غیر»، خود انسان باشد یا دیگران. البته یکی از فروعات اخلاص اعتقادی، اخلاص عملی برای خدای متعال است:«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ *أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِص؛ پس خدا را پرستش کن و دین خود را برای او خالص گردان! آگاه باشید که دین خالص از آن خداست‏». ( سوره زمر، آیه2 و 3.) یعنی عمل خود را تنها برای خدا انجام دهد و آن را به ریا و سُمعه آلوده نسازد که از مراتب شرک خفی است. این نوع از اخلاص، گرچه از بالاترین کمالات عملی است، وابسته به آغاز برنامه سلوک اعتقادی و علمی به سوی خداست. (سلولی قبل ان تفقدونی، ج1، ص115.)

توحید خالص

13.تقویت باور توحیدی چه انعکاسی در دایره اخلاص دارد؟

وقتی خداوند متعال را از هر محدودیتی که در ذهن برایش تصور شده است، تسبیح می‌کنیم در واقع عظمت پروردگار جلوه بیشتری پیدا می‌کند. یعنی خداوندا تو را حمد و تسبیح می‌کنم از هر تصوری که در توصیف تو به وجود آمده است؛ این حمد و تسبیح، به توحید در ذات و توحید در عبادت و اطاعت خداوند منجر می‌شود تا آنجا که در برخورد با هر امری، عظمت پروردگار یادآوری می‌شود و آن امر، با امر پروردگار سنجیده می‌شود که آیا در راستای اطاعت پروردگار هست یا نه؟ یعنی خدایا من در هر کاری تو را در نظر می‌گیرم. پس توحید منجر به اخلاص می‌گردد و هر چه دیدِ توحیدی تقویت شود، اخلاص هم قوی‌تر خواهد شد.

مرحله پنجم: مقام نفی صفات

کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة أنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف أنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللهُ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَ مَنْ ثنّاهُ فَقَدْ جَزَّاهُ وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَیْهِ وَ مَنْ اَشارَ اِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ؛ و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است، زیرا هر صفتی نشان می‌دهد که غیر از موصوف، و هر موصوفی گواهی می‌دهد که غیر از صفت است. پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده و با نزدیک کردن خدا به چیزی، دو خدا مطرح شده؛ و با طرح شدن دو خدا، اجزایی برای او تصور نموده؛ و با تصور اجزا برای خدا، او را نشناخته است. و کسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می‌کند و هر کس به سوی خدا اشاره کند، او را محدود کرده، به شمارش آورد.

نفی صفات زائد بر ذات

کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْهُ؛ و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است.

14.نفی صفات از خداوند شامل نفی چه نوع صفاتی از ذات اقدس الهی است؟

برای اخلاص در توحید باید هرگونه صفاتی را که مخلوق دارد از او نفی کرد، خواه این صفت، داشتن اجزای ترکیبی باشد یا غیر آن. چه این که می‌دانیم تمام ممکنات حتی عقول و نفوس مجرّده (نفس روحانی و غیر مادی) نیز در واقع مرکّبند( حداقل ترکیبی از وجود و ماهیت) حتی مجرّدات، یعنی موجودات مافوق مادّه نیز از این ترکیب بر کنار نیستند و اما موجودات مادّی، همه دارای اجزای خارجی می‌باشند، ولی ذات پاک خداوند، نه اجزای خارجی دارد و نه اجزای عقلی، نه در خارج قابل تجزیه است و نه در فهم و درک ما و کسی که به این حقیقت توجّه نکند، توحید خالص را نیافته است و از اینجا روشن می‌شود، مولا علی علیه السلام در این قسمت به نفی صفات زائد بر ذات نظر دارد؛ نه اصل صفات جمال و جلال که در سراسر قرآن حکیم ُ(وَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم‏.) (هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُون‏.)

  و روایات اهل بیت علیهم السلام بیان شده‌اند. پس اینکه می‌فرماید: کمال توحیدش نفی صفات از اوست، منظور صفاتی است که ما همیشه به آنها خو گرفته‌ایم و آنها را شناخته‌ایم یعنی صفات مخلوقات که همه جا آمیخته به نقص است. مخلوقات دارای علم و قدرتند امّا علم و قدرتی ناقص و محدود و آمیخته با جهل و ضعف و ناتوانی، در حالی که ذات پاک خداوند از چنین علم و قدرتی منزّه است. ( ر.ک: پیام امام، ج 1، ص86)

لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة أنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف أنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ؛ زیرا هر صفتی نشان می‌دهد که غیر از موصوف، و هر موصوفی گواهی می‌دهد که غیر از صفت است.

15.نفی صفات ممکنات از خداوند سبحان به چه علت ضروری است؟

صفات الهی، چونان ذات او نامحدودند، از این رو حضرت علی علیه السلام همه دلیل‌های نفی صفت را به ازلی بودن خدای یکتا پیوند زده و چنین می‌فرماید: صفتی که افزون بر ذات است، گواهی می‌دهد که غیر از موصوف است و موصوفی که صفت وی زائد بر ذات او باشد، نیز همین گونه بوده، یعنی شهادت می‌دهد که غیر از صفت است، بنابراین خدای «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء» (شوری/11) را نمی‌توان به صفات افزون بر ذات او ستود و بر این پایه، کمال معرفت خدا، نفی این گونه صفات، در نتیجه اثبات همه صفات کمالی‌ای است که عین ذات او و همانند ذات وی، نامحدود و نامتناهی‌اند. (سلونی قبل ان تفقدونی، ج1، ص125.)

 توضیح بیشتر: هنگامى که مى‌گوییم ما علم داریم، علم چیزى است و ما چیزى دیگر، در آغاز عالِم نبودیم و تدریجاً علم آموختیم، اگر از آغاز هم معلوماتى مى‌داشتیم، باز «علم» ما غیر از اصل وجود ماست، یا صحیح تر بگوییم: گوشه‌اى از وجود ما را تشکیل مى‌دهد.

همچنین قدرت و توانایى ما که در عضلات و اعصاب ما نهفته است، گوشه دیگرى از وجود ما را تشکیل مى‌دهد و این هر دو با هم اختلاف دارند و دو گوشه متمایز از وجود ما هستند؛ این وضع «صفات» ماست که نه عین ذات ما و نه عین یکدیگر هستند.

امّا در خداوند چنین نیست، ذات او عین علم، عین قدرت و عین حیات و ادراک است؛ یعنى علم او گوشه‌اى از ذات پاک او و قدرت گوشه دیگرى را تشکیل نمى‌دهد، تمام ذات او علم و تمام آن قدرت است. بنابر این قدرت او هم عین علم او مى‌باشد.

برای مثال: نور و شعاع آن را در نظر بگیرید، همه چیز در پرتو آن روشن و هویداست؛ بنابراین «کاشفیّت» و «آشکار ساختن» یکى از صفات و کیفیّات نور است، ولى آیا این خاصیّت در گوشه‌اى از وجود نور قرار گرفته یا نه؟ بلکه نور سراپا کاشفیّت است.

16.بزرگترین خطر در مسیر توحید و خداشناسی چیست؟

در حقیقت بزرگترین خطر در مسیر توحید و خداشناسی، افتادن در وادی «قیاس» است یعنی مقایسه‌ی صفات خدا با صفات مخلوقات که آمیخته به انواع نقص‌ها و کاستی‌هاست و یا اعتقاد به وجود صفات زاید بر ذات است، آنگونه که اشاعره  به آن گرفتار شده اند. (پیام امام، ج1، ص87)

(اشاعره: پیروان ابوالحسن اشعری هستند و اعتقاد به معانی دارند و منظور آنها از معانی این است که مفهوم صفات مانند عالمیت، غالبیت و … مانند ذات خداوند قدیم و ازلی هستند و در عین حال غیر از ذات اویند و به این ترتیب اعتقاد به وجود چند امر ازلی دارند یا به اصطلاح قائل به تعدد قدما می باشند. عقیده ای که مصلا با توحید خالص سازگار نیست.)

پیامدهای وصف خداوند به صفات زائد بر ذات

فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ

پس كسي كه خدا را با صفت مخلوقات تعريف كند او را به چيزي نزديك كرده، و با نزديك كردن خدا به چيزي، دو خدا مطرح شده و با طرح شدن دو خدا، اجزايي براي او تصوّر نموده و با تصّور اجزا براي خدا، او را نشناخته است.

17.عبارت «کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده است» ناظر به چه معنایی است؟

در واقع کلام مولا علی علیه السلام ناظر به این معنی است که اثبات صفاتی همانند مخلوقات، برای خدا لازمه‌اش ترکیب در وجود مقدّس اوست، یعنی همان گونه که انسان ترکیبی از ذات و صفات است او نیز باید چنین باشد و این معنی با واجب الوجود بودن سازگار نیست زیرا هر مرکّبی نیاز به اجزای خود دارد و نیاز داشتن (فقر) با واجب الوجود بودن سازگار نمی‌باشد. (پیام امام، ج1، ص88) و امّا آن که خدا را قرین چیزى بداند او را دو گانه دانسته است بدین لحاظ است که هر که خداوند را به چیزى از صفات مقرون کند در مفهوم خدا دو امر را گنجانده است: یکى ذات و دیگرى صفت ، بنابراین لازم مى‏آید که واجب الوجود عبارت از دو یا چند چیز باشد ، لذا تصوّر کثرت لازم مى‏آید و از این ترکیب این نتیجه حاصل مى‏شود که توصیف خداوند سبحان موجب دوگانگى است. (همان، ص89)

18.وصف خدای سبحان با صفات مخلوقات چه نتیجه ناشایستی در بر خواهد داشت؟

توصیفات مخلوقات واجد  ویژگی‌هایی است که ما نمی‌توانیم خالق خود را با آن صفات بخوانیم و این امر در فرازهای ذیل به ترتیب ذکر شده است:

  • فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ؛ پس كسي كه خدا را با صفت مخلوقات تعريف كند او را به چيزي نزديك كرده است.
  • وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ؛ و با نزديك كردن خدا به چيزي، دوگانگی مطرح می‌شود.
  • وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ؛ و با طرح شدن دوگانگی، اجزايي براي او تصوّر می‌شود.
  • وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ؛ و با تصّور اجزاء براي خدا، او نشناخته نشده است.
  • وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَیْهِ؛ وکسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می‌کند.
  • وَ مَنْ أشارَ اِلَیهِ فَقَدْ حَدَّهُ؛ و هرکس به سوی خدا اشاره کند، او را محدود می‌کند.
  • وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ؛ هر کس خدا را محدود کند او را به شمارش می‌آورد.

در نهایت نوعی دیدگاه شرک آلود  همچون بت‌پرستی و فرقه‌هایی همانند مشبه و مجسمه  و… که همگی ناشی از جهل می‌باشد نصیب انسان می‌شود.

(مشبّهه: دو قسم هستند؛ عده ای خداوند را با ذات اشیاء شبیه و حتی یکسان می دانند. و عده ای دیگر با درک نادرست از اسماء الهی و خلط آنها با حالات و کیفیات به توجیه بعضی صفات در مورد خداوند پرداخته اند.

مجسمه گروهی بودند که تصور می کردند خداوند در عرش نشسته است. آنها در واقع برای ذات باریتعالی جایگاه ویژه و مشخصی قرار داده بودند.)

ممنوعیت اشاره به خدا

وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَیْهِ وَ مَنْ أشارَ اِلَیهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ؛ وکسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می‌کند و هرکس به سوی خدا اشاره کند، او را محدود می‌کند و هر کس خدا را محدود کند او را به شمارش می‌آورد.

19.چه احتمالاتی در خصوص اشاره به سوی خداوند مطرح می‌شود؟

در خصوص اشاره به سوی باری‌تعالی دو احتمال وجود دارد:

احتمال نخست این‌که منظور، اشاره عقلی باشد؛ هنگامی که انسان خدا را با آن حقیقت نامحدود و بیکران و نامتناهی‌اش نشناسد، در ذهن خود مفهوم محدود خاصّی برای وی در نظر می‌گیرد و به تعبیر دیگر با اشاره عقلی به او اشاره می‌کند، در این حالت طبعاً او را محدود دانسته؛ چرا‌که نامحدود و نامتناهی برای انسانی که خود محدود و متناهی است قابل درک و تصوّر نیست. انسان چیزی را درک می‌کند که به آن احاطه پیدا کند و در فکر محدود او بگنجد و چنین چیزی حتما موجود محدودی است. در این حال خداوند در ردیف معدودات و اشیاء قابل شمارش قرار می‌گیرد، زیرا لازمه محدود بودن، امکان تصور موجود دیگری در جایی دیگر، همانند اوست. تنها نامحدود از جمیع جهات است که دومی ندارد و در عدد و شمارش نمی‌گنجد.

احتمال دیگر این است که: «اشاره» هم اشاره عقلی را شامل شود و هم حسّی را، چرا که سرچشمه اعتقاد به جسمانیّت خداوند نیز جهل است و نتیجه آن محدود ساختن ذات او و در شماره قرار دادن و شریک و همانند و نظیر برای او قائل شدن است.

امام باقر علیه السلام درباره وهم و گمان و تصور خداوند می‌فرمایند: «کلُّ ما میّزتموه بِاَوْهامِکُمْ فِی ادقّ؛ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم؛ هر چیزی را که در وهم و گمان و فکر خود تصوّر کنید هر قدر دقیق و ظر یف باشد مخلوق شماست و به شما باز می‌گردد». (و ساخته و پرداخته خود شما و هماهنگ با وجود شماست و خدا برتر از آن است که هماهنگ مخلوقی باشد).

20.گام نهادن در وادی معرفت الهی همراه با شناخت اجمالی است یا تفصیلی؟

توجه به یک نکته باریک –که هم در این جا راه گشاست و هم در قسمت های دیگر- پاسخ این سؤال روشن می‌شود و آن این است که معرفت و شناخت، دو گونه است: معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی. یا به تعبیر دیگر، شناخت کنه ذات و شناخت مبدأ افعال.

به تعبیری روشن‌تر هنگامی که به جهان هستی و این همه شگفتی‌ها و موجودات بدیع، با آن ظرافت و در عین حال عظمت می‌نگریم و یا حتّی نگاهی به وجود خود می‌کنیم، اجمالاً می‌فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئی دارد. این همان علم اجمالی است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان درباره خداست(منتهی هرچه به اسرار هستی آگاه‌تر شویم، به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالی او قوی‌تر خواهیم شد) امّا هنگامی که از خود می‌پرسیم او چیست؟ و چگونه است؟ و دست به سوی حقیقت ذات پاک او دراز می‌کنیم، چیزی جز حیرت و سرگردانی نصیبمان نمی‌شود و این است که می‌گوییم راه به سوی او کاملاً باز است و در عین حال راه کاملاً بسته است.

به عنوان مثال نیروی جاذبه را همه ما حتی کودکان درک می‌کنیم؛ چون هر جسمی با رها شدن سقوط می‌کند(شناخت اجمالی). این نیرو برخلاف آنچه در جهان ماده می‌شناسیم ظاهرا برای انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر به زمان نیاز ندارد. این چه نیرویی است که این آثار را دارد؟ حقیقت آن چگونه است؟ وقتی درباره «جاذبه» که یکی از مخلوقات است تنها، علم اجمالی داریم و از علم تفصیلی به کلی دوریم، چگونه می‌توان درباره خالق جهان ماده و ماورای ماده که وجودی بی‌نهایت در بی‌نهایت است آگاهی تفصیلی داشته باشیم.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من                با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

موسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *