حکمت پنجم

الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الآْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ؛ دانش، میراثی گرانبها و آداب، زیورهای همیشه تازه و اندیشه، آیینه ای شفاف است.

مقدمه

مولا علی علیه السلام در این حکمت اخلاقی، سیاسی، اجتماعی به سه فضیلت والای انسانی اشاره نموده و چنان با تشابیه زیبا آنها را معرفی می فرماید که انسان، هرچه بیشتر به آنها ترغیب می شود؛ نخست علم را میراثی گرانبها می نامد و به یقین علم مفید و با عمل است که میراث گرانبها خواهد بود، در بخش دوم آداب را همچون زیورهایی می داند که علاوه بر زینت صاحبش، هرگز کهنه یا تکراری نمی شود و نهایتاً در بخش آخر اندیشه را به آیینه شفاف تشبیه نموده زیرا آنگونه که صُور در آیینه نقش می بندد نتیجه امور نیز با تفکر در ذهن منقش می شود.

بخش اول: الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ

ترجمه لغات:

العِلمُ: دانش

وِراثَةٌ: منتقل شدن مالى است به انسان از ديگرى بدون خريدن و نظير آن.( مفردات نهج البلاغه، علی اکبر قرشی بنایی، ج2، ص 1129)

کَریمَةٌ: ارزشمند، گرانبها

تعریف اصطلاحی علم

   در اسلام دانش بطور کلی در دو مفهوم به کار رفته است: یکی را حقیقت و اصل دانش و دیگری را ظاهر و فرع آن می نامیم. از نظر اسلام، دانش حقیقت و جوهری دارد و ظاهر و پوسته ای. انواع دانش های رسمی، اعم از اسلامی و غیر اسلامی، پوسته ی دانش محسوب می شوند و حقیقت دانش و معرفت، چیز دیگری است. ارزش حقیقت دانش، مطلق و ارزش دانش های رسمی، مشروط است؛ شرط ارزشمند بودن دانش های رسمی این است که در خدمت انسان باشند و بدون جوهر دانش، دانش های رسمی نمی توانند در خدمت انسان قرار گیرند و چه بسا بر ضد انسان به کار گرفته شوند. (دانش و حکمت، محمد محمدی ری شهری، ص 14)

چو علم آموختی از حرص                               آنگه ترس کاندر شب                                                                                                     

چو دزدی با چراغ آید                                     گزیده تر برد کالا را ( سنایی)

منظور از میراث گرانبها چیست؟

وقتی از میراث سخن به میان می آید، اغلب در ذهنمان، مال و ثروت تداعی می شود، اما باید دانست که میراث، تنها به مادیات محدود نیست ومیراثی نافع خواهد بود که وارثش را به سعادت و کامیابی رساند. ما نمیگوییم که ثروت یقینا فاقد این اصل است چنانچه کسانی بوده اند که از مال خود بهره ها برده اند و نام نیک از خود به یادگار گذاشته اند، ولیکن ماندگاری علم و سود همگانی آن به مراتب افزون تر از مال است.

از چه رو علم میراث کریم( گرانبها) نامیده شده است؟

منظور از کریم بودن علم، بهره مندی افراد بی شمار از آن است و افزون بر بهره های معنوی بسیار که وارث، از علم به ارث رسیده می برد، برای خود ارث گذار(عالمان و دانشمندان ) هم مفید و نتیجه بخش خواهد بود؛ زیرا باقیات الصالحات محسوب می شود. پيامبر صلی الله علیه و آله فرموده‏اند: هر گاه مؤمن بميرد و از او يك برگ باقى بماند كه بر آن علمى باشد، همان برگ روز رستاخيز پرده ميان او و آتش خواهد بود و خداوند در قبال هر حرفى كه بر آن برگ نوشته شده است، شهرى به او مى‏بخشد كه هفت بار گسترده‏تر از جهان است. (روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 31)

مال بهتر است یا علم؟

در بخش های گذشته اشاره کردیم که علم از مال بهتر است. در حقیقت نیز، علم، میراث ارزشمند است و منظور از ارث در این حکمت، ارث معنوی است؛ زیرا مال میراث گرانبها نیست و چه بهتر است از علم استفاده معنوی کرد تا استفاده مادی، روایات فراوان در مورد برتری علم بر مال وجود دارد از جمله:

1ـ الْعِلْمُ‏ خَيْرٌ مِنَ‏ الْمَالِ‏ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرِسُ الْمَالَ؛ دانش بهتر از مال است؛ زیرا علم نگهبان توست و مال را، تو باید نگهبان باشی.( نهج البلاغه، حکمت 147)

2ـ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِه‏؛ مال با بخشش کاستی می پذیرد؛ اما علم با بخشش فزونی می گیرد و مقام و شخصیتی که با مال بدست آمده است، با نابودی مال نابود می شود.( نهج البلاغه، حکمت 147)

3ـ أَنَ‏ كَثْرَةَ الْمَالِ‏ مَفْسَدَةٌ فِي‏ الدِّينِ‏ مَقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ‏ وَ أَنَ‏ كَثْرَةَ الْعِلْمِ‏ وَ الْعَمَلَ‏ بِهِ‏ مَصْلَحَةٌ فِي الدِّين؛ مال بسیار، دین را فاسد کند، دلها را سخت گرداند و علم بسیار توأم با عمل، دین را اصلاح کند.‏( تحف العقول، ابی محمد الحسن بن علی بن حسین بن شعبه الحرّانی ـ مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، علی ابن حسن طبرسی، ص 138)

شاگردان، وارثان استادان

پدر یا جد انسان، پس از خود دارایی هایش را برای فرزندان یا خویشاوندانش باقی می گذارد؛ عالم نیز از استادی که او را تربیت می کند و آگاهی می دهد، علم خویش را کسب می کند؛ پس گویی علم را از او به ارث می برد( شرح ابن ابی الحدید، ج 18، ص 91) زیرا به فرمایش مولای متقیان حضرت علی علیه السلام، پيوند خويشاوندى با علم پيوند مى‏يابد (روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 31) پس گویی استاد و شاگرد قوم و خویش اند.

حکایت

عبد الملك مروان، اديبى فاضل بود و جز با اديبان همنشينى نمى‏كرد. هيثم بن عدى، از مسعر بن كدام، از سعيد بن خالد جدلى نقل مى‏كند كه مى‏گفته است: عبد الملك پس از كشته شدن مصعب به كوفه آمد و مردم را به حضور فرا خواند و مقررى آنان را مقرر مى‏داشت. ما هم به حضورش رفتيم، پرسيد: از كدام قبيله‏ايد گفتيم: از جديله.

گفت: يعنى جديله عدوان گفتيم: آرى، سپس اين ابيات را خواند: «چه كسى از سوى قبيله عدوان كه سخت دلير و همچون مار زمين‏اند، پوزش خواه من است، همان گروهى كه بر يكديگر ستم روا داشتند و رعايت حال يكديگر را نكردند…» آن گاه به مردى از ما كه تنومند و زيبارو بود و او را بر خود مقدم داشته بوديم، رو كرد و گفت: اين شعر را كه خواندم كدام يك از شما سروده است گفت: نمى‏دانم.

من گفتم: مى‏دانم، اين شعر را ذوالاصبع سروده است. عبد الملك مرا رها كرد و دوباره روى به همان مرد كرد و پرسيد: مى‏دانى نام ذو الاصبع چه بوده است گفت: نمى‏دانم، من گفتم: مى‏دانم نام او حرثان بوده است. عبد الملك همچنان مرا رها كرد و از همان مرد پرسيد: چرا معروف به ذو الاصبع شده است گفت: نمى‏دانم. من گفتم: مى‏دانم، انگشت او را مار گزيد و از آن سبب به ذو الاصبع معروف شد. عبد الملك همچنان مرا رها كرد و از او پرسيد: ذو الاصبع از كدام خاندان شما بوده است گفت: نمى‏دانم. گفتم: مى‏دانم، از خاندان بنى تاج است كه شاعر در باره ايشان چنين سروده است: «بنى تاج را فراياد مياور [ فراوان یاد مکن] و چشم از پى كسى كه نابود است، مدار.» عبد الملك به آن مرد تنومند روى كرد و پرسيد: مقررى تو چه قدر است؟ گفت: هفتصد درهم. روى به من كرد و پرسيد: مقررى تو چند است؟ گفتم: چهار صد درهم.

عبد الملك گفت: اى ابا الزعيزعة- دبير و گنجور او بوده است- سيصد درهم از مقررى اين مرد تنومند بكاه و بر مقررى اين مرد بيفزاى. سخت شاد شدم كه مقررى من هفتصد درهم شد و مقررى او به چهار صد درهم كاسته شد. (جلوه تاریخ در شرح ابن ابی الحدید، عزالدین ابو حامد ابن ابی الحدید، ج 7، ص 231)

بخش دوم: الآْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ

ترجمه لغات:

الاداب: جمع (الأَدَب)، اخلاق، علم اخلاق، دانش و فرهنگ و به طور كلّى بر امتيازات، شايستگى و برازندگى شخص يا چيزى اطلاق مى‏شود.(فرهنگ ابجدی، بستانى، فؤاد افرام‏، ص 2)

حُلَل: زیورها

مُجَدَّدَة: همیشه تازه

معنای اصطلاحی ادب

حفظ حد و اندازه هر چيزى و تجاوز ننمودن از آن را ادب‏ آن چيز گويند.

برای مثال، زبان انسان بايد چيزى نگوید كه باعث خوارى و ذلت انسان شود؛ بنا براين اگر كسى فحش و ناسزا مى‏گويد، چون زبان او، حدّ و مرز خود را رعايت نكرده، از ادب‏ زبان خارج شده است و مى‏توان او را بى‏ادب ناميد.( الآداب الدينية للخزانة المعينية /ابو على فضل بن حسن طبرسى ملقّب به «امين الاسلام» و «امين الدين» ترجمه عابدى ص 199)      

شناخت آداب

آداب را می توان مجموعه ای از کارها دانست که شخص با عمل به آن یا خودداری از برخی از آنها نفس خود را تأدیب و تربیت می کند و رفتارهای اجتماعی اش طوری بروز می کند که عموم مردم آن را تحسین و تمجید می کنند و از صاحب آن به نیکی یاد می کنند، زیرا ادب، تمرين دادن نفس به ارزشهاى اخلاقى است‏. ص199

همچنین شخص باادب در بندگی خداوند نیز سربلند است، امام علی علیه السلام می فرماید:« بِالْأَدَبِ‏ تُحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ؛ به يارى فرهنگ و ادب‏ مى‏توانى خدمت خدايت را پسنديده انجام دهى». (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين ، فتال نیشابوری محمد ابن احمد، ج‏1، ص11 )

مقصود امام علیه السلام در این حکمت والا، آداب شرعی و اخلاقی پسندیده است.(ابن میثم، ج 8، ص 6)

جایگاه ادب در اجتماع

ادب و تربیت نیکو از جایگاه مهمی درعرصه های زندگی برخوردار است، به طوری که علاوه بر زندگی مسالمت آمیز و پسندیده، در سایه آن، شخص باادب محبوب دل ها قرار می گیرد، امام علی علیه السلام می فرماید: «لَا عَقْلَ‏ لِمَنْ‏ لَا أَدَبَ‏ لَهُ‏؛ هرکس ادب ندارد، دین ندارد».( غررالحکم، عبد الواحد آمدی، ص 259)

اسلام بر رعایت آداب تأکید فراوانی کرده است و این مسأله در آیات و روایات مشهود می باشد، ولی این به این معنا نیست که آداب، تنها مختص اسلام ومسلمین باشد، بلکه آداب در تمام آیین ها و مذاهب و بر هر انسانی نیکو و ضروری است، پس آداب در شهرها و كشورهاى مختلف، تغيير کرده و آداب هر منطقه مخصوص همان مكان است. مردم دنيا در معناى ادب با يكديگر تفاوت و اختلاف ندارند، اما در مصداق آن هر ملتى با ملت ديگر تفاوت دارد.(ص 201)

علت تشبیه آداب به زیورهای انسانی

همان گونه که استفاده از زیورآلات، موجب زیبایی و جذابیت در میان عموم است، رعایت آداب و رفتارهای مناسب نیز نظر دیگران را جلب می کند و تحسین آنان را برمی انگیزد. ازعوامل جلب مردم به سوی رسول خدا صلی الله و آله مشاهده جلوه های زیبای آداب در رفتار و گفتار ایشان بود؛ چنانچه فرموده:« أَدَّبَنِي‏ رَبِّي‏ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ».( ارشاد القلوب الی الصواب، حسن ابن محمد دیلمی، ج1، ص 160)

قرآن آموزگار ادب

در روايتى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده است كه: «اين قرآن ادبستان خدا است»؛ يعنى قرآن كريم كتاب ادب است و خداوند از مردم خواسته است كه از اين كتاب ادب بياموزند.( الآداب الدينية للخزانة المعينية، فضل ابن حسن طبرسی، ص 200)

خداوند متعال در قرآن مجید با هر آیه و سخن قصد آموزش و تربیت بندگان را داشته است و اگر گروه خاصی را مخاطب قرار می دهد، منظور عموم انسانها می باشند، همچنین خداوند عالمیان در خطاب به بندگان رعایت کمال ادب نموده است؛ برای نمونه در قرآن هرگز به طور صریح به روابط زناشویی اشاره نشده است وبه جای آن عباراتی نظیر… الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُم‏( بقره،187) … وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ (بقره، 222) … لامَسْتُمُ النِّساء( مائده، 6)

از خدا جوییم تو فیق ادب                         بی ادب محروم گشت از لطف رب

بی ادب تنها نه خود را داشت بد               بلکه آتش در همه آفاق زد(مولانا)

حکایت

ابوعلی بن سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی، طبیعی، ریاضی و دینی زمان خود، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد.با کمال غرور گردویی را به جلوی ابن مسکویه افکند و گفت: « مساحت سطح این را تعیین کن». ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود ( کتاب طهارة الاعراق) به جلو ابن سینا گذاشت و گفت: « تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاج تری از من به تعیین مساحت سطح این گردو». بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاق او در همه عمر قرار گرفت. ( داستان راستان، شهید مطهری، صص97و98)                                          

بخش سوم: الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ

ترجمه لغات:

فکر: الفکر: اسم التفکر: فکر فی امره: فکر که اسم آن تفکر است، اندیشیدن درباره ی کاری است( العین، ج 5، ص 358)

مرآة: آیینه

صافیة: صاف

معنای تفکر از نظر اصطلاحی

فکر از دو حرکت تشکیل می شود: از مبادی به سوی مقصد و از مقصد به سوی انسان حرکت می کند و حقایق اشیاء را به او نشان می دهد.(پیام امام، ج 15، ص 40)

اهمیت تفکر

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:« قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا…؛ بگو به امت که من به یک سخن شما را پند می دهم، این که خالص برای خدا دو نفر دو نفر با هم یا هر یک تنها قیام کنید و درباره من عقل و فکر به کار بندید…».( سبا، 46)

دلیل آن هم روشن است؛ زیرا ریشه تمام نیکی ها و پیشرفت ها، موفقیت ها در تفکر و اندیشه صحیح است.(پیام امام، ج 12، ص 55)

تفکر در هر امری ضروری است

با این که تفکر در امور الهی، بالاترین عبادت است به طوری که در حدیثی می خوانیم:« لَا عِبَادَةَ مِثْلُ التَّفَكُّر»( مکارم اخلاق، حسن ابن فضل طبرسی، ص 444) اما همواره باید در نظر داشت تفکر در تمام امور زندگی نظیر مسائل اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و … از ضروریات می باشد و هر عمل بدون تفکر صحیح، عواقب ناخوشایندی خواهد داشت.

امام علی علیه السلام می فرماید:« اذا قدمتَ الفکرَ فِی افعالکَ حَسُنَت عَواقِبُکَ فِی کُلِّ اَمرٍ؛ اگر کارهای خود را با فکر آغاز کنی پایان تمام کارهای تو خوب خواهد بود». ( غرر الحکم، ح 597)

علت تشبیه فکر به آیینه چیست؟

1ـ فكر ـ كه آلت ارتسام صور معلومات درعقل است – آينه صافى است براى رسيدن به يقين (تنبيه‏الغافلين ‏و تذكرةالعارفين، سید رضی، ج 2، ص 576)

2ـ همان طور که انسان با نظر در آیینه، دلیل امری در ظاهر خود را می یابد؛ با تفکر در صنع الهی یا امور زندگی نیز، به حکمت بسیاری از امور پی می برد.

3ـ انسان با نگاه به آیینه، به نقاط ضعف و قوت خود پی می برد و به رفع عیوب و آراستگی بیشتر خود اقدام می کند؛ با تفکر در اعمال ظاهر و باطن نیز این عمل رخ می دهد.

4 ـ با تفکر دقیق در هر کاری نتیجه آن در ذهن نقش می بندد؛ همان طور که شکل اجسام در آیینه نقش می بندد، پس اندیشه کننده به سود و زیان کار خود برمی خورد.(فیض الاسلام؛ ص 1090)

آیا هرگونه تفکری همچون آیینه است؟

خیر، بسیار دیده شده افرادی پس از تفکرو اندیشه، نه تنها به نتایج بهتر دست نیافته اند، بلکه گاه تفکرات غلطشان، موجب آسیب یا نابودی دیگران شده است؛ پس آن اندیشه ای که از هوا و هوس و حجاب های معرفت دور بماند، آییینه ای شفاف خواهد بود که چهره حقایق را به انسان نشان می دهد و راه صحیح در پرتو آن یافت می شود.( پیام امام، ج 12، ص 55)

حکایت

امام صادق علیه السلام می فرماید: مردی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد که ای رسول خدا، مرا سفارشی فرما. حضرت تا سه مرتبه فرمود: آیا اگر تو را سفارشی نمایم، سفارشم را می پذیری و به آن عمل می کنی؟ مرد در هر مرتبه عرض کرد: آری، ای رسول خدا! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس من تو را سفارش می کنم که هرگاه آهنگ انجام کاری را نمودی، در عاقبت و پایان آن کار اندیشه کن؛ پس اگر انجامش درست و صواب بود، انجام بده و اگر ناصواب بود، از انجام آن بازایست.( جهاد النفس وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ص 149)

مؤسسه نورالیقین

مرکز آموزش تفسیر و علوم قرآن


 1. مفردات نهج البلاغه، سید علی اکیر قرشی بنایی، ج2، ص11292. دانش و حکمت، محمد محمدی ری شهری، ص143. سنایی4. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، محمد ابن احمد فتال نیشابوری، ص315. نهج البلاغه، ح1476. نهج البلاغه، ح1477. تحف العقول، ابی محمد الحسن بن علی بن حسین بن شعبه الحرّانی، ص196ـ مشکاة الانوار فی غررالاخبار، علی بن حسن طبرسی، ص1388. شرح ابن ابی الحدید، ج18، ص919. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، محمد ابن احمد فتال نیشابوری، ص3110.جلوه تاریخ در شرح ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد ابن ابی الحدید،ج7، ص23111. فرهنگ ابجدی، فؤاد افرام بستانی، ص212. الاداب الدینیة للخزانة المعینیة، ابو علی فضل بن حسن طبرسی، ص19913. الاداب الدینیة للخزانة المعینیة، ابو علی فضل بن حسن طبرسی، ص19914. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، محمد ابن احمد فتال نیشابوری، ج1، ص11 15. شرح ابن میثم، ج8،ص616. غررالحکم، عبدالواحد آمدی، ص25917. الاداب الدینیة للخزانة المعینیة، ابو علی فضل بن حسن طبرسی، ص20118. ارشاد القلوب الی الصواب، حسن بن محمد دیلمی، ج1، ص16019. الاداب الدینیة للخزانة المعینیة، ابو علی فضل بن حسن طبرسی، ص20020. بقره، 18721. بقره، 22222. مائده، 623. مولانا24. داستان راستان، شهید مطهری، ص9725.26. پیام امام، آیة الله مکارم شیرازی، ج15، ص4027. سباء، 4628. پیام امام، آیة الله مکارم شیرازی، ج12، ص5529. مکارم اخلاق، حسن بن فضل طبرسی، ص44430. غررالحکم، عبدالواحد آمدی، ح59731. تنبیه الغافلین و تذکرة العارفین، سید رضی، ج2، ص57632. شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص109033. پیام امام، آیة الله مکارم شیرازی، ج12، ص5534. جهادالنفس وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ص149

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *