وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ كَائِنُ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَة فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه

«و هر کس بگوید خدا در چیست؟ او را در ضمن چیزی پنداشته و هرکس بپرسد بر روی چه قراردارد؟ جایی را ازاو خالی دانسته. همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده. وجودی است که سابقه عدم برای او نیست. با همه چیز همراه است، اما نه اینکه قرین آن باشد و با همه چیز مغایر است، اما نه اینکه از آن بیگانه و جدا باشد. او انجام دهنده (هرکاری) است، اما نه به آن معنی که حرکات و ابزاری داشته باشد. بیناست حتی در آن زمانی که موجود قابل رویتی از خلقش وجود نداشته است. یگانه و تنهاست زیرا کسی نیست که با او انس گیرد و از فقدانش ناراحت و متوحّش شود».

ترجمه لغات

کائِن: اسم فاعل از «کان»، چیزی که هستی دارد و موجود است.

مُقارَنة: از باب «مفاعله»، نزدیک بودنِ یکسان و یک شکلِ دو طرف با هم، مانند نزدیکی دو چشم با یکدیگر.

مُزَایِلَة: دور شدن با جدایی. (ر.ک، لسان العرب، ج11، صص316 و 317.)

سَکَن: منزل و محل سکونت.(همان، ج13، ص 212.) «سکَّن» به معنای عیال و اهل خانه نیز آمده است. (ر.ک، کتاب العین، ج5، صص 312 و 313.)

شرح اجمالی

در این بخش حقیقت نامتناهی، وجودی ازلی دارد و هرگز از نیستی به هستی نیامده و با همه واقعیت‌ها هست؛ نه بدان صورت که کنار او قابل جستجو باشد؛ وی غیر از دیگر چیزهاست؛ ولی از هیچ چیز فاصله ندارد، چون فاصله برای نا متناهی، بی مصداق است. او خود ابزار آفرین است، پس در آفریدن به ابزار نیاز ندارد و برای دیدن او احتیاجی به موجود قابل دیدن نیست؛ از ازل بینا و تا ابد یکتاست، وی را دمسازی نیست و از تنهایی به وحشت نمی‌افتد. (سلونی قبل ان تفقدونی، ج1، ص 137.)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در بخش سوم از خطبه معرفة الله به موضوعات زیر اشاره کرده اند:

  1. نفی محدودیت مکانی برای خداوند (وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ)
  2. نامحدود بودن از نظر زمان (كَائِنُ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ)
  3. رابطه خالق با مخلوق( حقیقت معیّت الهی ) (مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَة)
  4. فاعلیت خداوند (فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ)
  5. بینایی خداوند (بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ)
  6. وحدانیت خداوند (مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه)

موضوع اول: نفی محدودیت مکانی برای خدا

وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ و مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ؛ و هر کس بگوید خدا در چیست؟ او را در ضمن چیزی پنداشته و هر کس بپرسد بر روی چه چیزی قرار دارد جایی را از او خالی دانسته است.

  1. علت ممنوعیت پرسش از مکان خداوند متعال از دیدگاه امیرمؤمنان علیه السلام چیست؟

برای ردّ دیدگاه قائلین به مکان در خصوص وجود مبارک حق تعالی دلایل ذیل قابل ذکر است:

الف) اولین دلیل را خود حضرت در ادامه فراز مذکور با عبارت «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ‏ » بیان کرده‌اند.

چرا که واژه «فی» (و معادل فارسی آن «در») جایی به کار می رود که موجودی ظرف وجود دیگری شود و بر آن احاطه داشته باشد، مانند بودن انسان در خانه یا گل در باغ یا حتی گلاب در لابه‌لای ذرات گلبرگ‌ها و نتیجه آن محدود بودن ذات اوست.(پیام امام، ج1، ص96)

ب) دلیل دوم اینکه اگر کسی بپرسد خدا بر روی چیست؟ حتماً این توهم ایجاد شده که جایی خالی از خداست. (مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ‏)

در حالی که در جای جای قرآن کریم اشاره شده که خداوند متعال همه جا حضور دارد. 

«…فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏…؛ پس به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آورده اید».(بقره/115)

«… وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم‏…؛ او( خداوند) با شماست هرجا که باشید».(حدید/4)

ج) خداوند هرگز در مختصات مکان و زمان نمی‌گنجد؛ گرچه برای توصیف هر چیز نامحسوس مثل معنویات هم ناگزیریم از الفاظ محسوسی که آشنای ذهن بشر است استفاده کنیم.

مثلا اغلب اوقات اگر بخواهیم به خدا اشاره کنیم یا با او مناجات کنیم، به سمت بالا نگاه می‌کنیم؛ ولی این امر دلیل بر این نیست که خداوند، فقط در آسمان باشد. (امير مؤمنان علی علیه السلام فرمود: هرگاه كسى از نماز فارغ شود بايد دست‌هايش را به‌سوى آسمان بلند كند، بكوشد و به دعا پردازد. عبد اللَّه بن سبا عرض كرد: يا اميرمؤمنین مگر خداوند عزوجل در همه جا حاضر نيست؟ آن حضرت فرمود: بلى. گفت: پس چرا بنده هنگام دعا دست‌هايش را به سوى آسمان بلند مى‏كند؟ آن حضرت‏ فرمود: مگر در قرآن اين آيه را نمى‏خوانى: «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ‏؛ و روزى شما در آسمان است و بهشت و هر آنچه از قضا و تقديرات خير كه به شما وعده داده‏اند در آسمان است».[1] پس به اين ترتيب روزى را جز از محلى كه در آنجا واقع شده از كجا بايد طلب كرد. محلى كه روزى و آنچه خداوند عزوجل وعده فرموده همگى آسمان است.)

د) باور به مکان برای حق تعالی، انسان را به وادی شرک از جمله  فرقه های انحرافی مانند مشبّهه رهنمون می‌شود.

«أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ ساوَاكَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ وَ الْعَادِلُ‏ بِكَ‏ كَافِر؛ گواهی می‌دهم آنان که تو را با چیزی از آفریده های تو مساوی شمارند، از تو روی برتافته‌اند و آن که از تو روی گردان شود، کافر است». (خطبه 91 نهج البلاغه)

آیات متشابهی از قرآن به وصف برخی اوصاف الهی پرداخته اند که اگر به آیات محکم بازگشت داده نشوند و به طورظاهری، مغرضانه یا حتی از روی ناآگاهی و پایین بودن سطح علمی بررسی شوند، اشتباهاتی در زمینه های مختلف ایجاد می‌شود و اعتقادات واهی و نادرستی از فرقه‌های مختلف بروز می‌کند، مثل «مجسمه»(مجسمه گروهی بودند که تصور می کردند خداوند در عرش نشسته است. آنها در واقع برای ذات باریتعالی جایگاه ویژه و مشخصی قرار داده بودند.) و «حلولیه»(حلولیه گروهی بودند که می گفتند خداوند در فرد یا افرادی حلول کرده و یا آنها در ذات الهی حلول کرده اند.) و … .

  • کسانی که عرش را محل استقرار  و مقرّ خاصّ خداوند می‌دانند با چه اشکالاتی مواجه هستند؟

افرادی که محل خاصی را جهت استقرار خداوند قائل هستند باید به دو اشکال پاسخ دهند: یکی محدود ساختن ذات خداوند در جهت خاص، که این محدودیت از ویژگی‌های جسم و آفریدگان است و اصلاً با واجب الوجود و الوهیّت سازگار نیست؛

دوم آنکه جهات دیگر از وجود الهی خالی دانسته شده است. البته این گروه در این رابطه استدلال عقلی ندارند و فقط به ظاهر آیه «الرّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی» (طه/5) تمسک کرده‌اند و «اِسْتَوی» را به معنی نشستن و استقرار بر عرش پنداشته‌اند، در حالی که اگر به آیات دیگر توجّه می‌کردند، هرگز به این عقیده فاسد کشیده نمی‌شدند، مانند: «وَ هُوَ اللهُ فِی السَمواتِ و فِی الارضِ یَعلَمُ سِرَّکُم وَ جَهرَکُم؛ و خداوند در آسمانها و زمین (همه جا) است که باطن و ظاهر شما را می‌داند»(انعام/3) و یا «هوَ مَعَکُم أینَ ما کُنتُم؛ و او( خداوند) با شماست هرجا که باشید» (حدید/4). بنابراین معنای آیه  شریفه «الرّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی» این است که خداوند با علم و قدرت خویش بر همه جا از جمله «عرش» تسلط دارد. (واژه «عرش» کنایه از مقام تدبیر جهان و واژه «اِستوی» کنایه از استیلا و چیرگی است.) و هرگز به معنای استقرار در محل خاصی نیست. (شرح ابن میثم، ج1، ص126و پیام امام ص96.)

موضوع دوم: نامحدود بودن از نظر زمان

 كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ؛ خدا همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است.

  • برای دو جمله «كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ» و «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ» چه تفاسیری بیان شده است؟

خداوند با همه مخلوقات متفاوت است زیرا آنها همه، سابقه حدوث(ابتدا نبوده اند و سپس حادث شده و به وجود آمده اند.) و عدم دارند. تنها وجودی که دارای این سابقه نیست، ذات پاک اوست. اصولاً به کار بردن واژه های «کَائِن» و «مَوْجُود» برای حضرت حق بدون آن که مفهومش از صفات مخلوقات و سابقه عدم پیراسته شود، امکان پذیر نیست. بدین معنا که باید اصطلاح «لَا عَنْ حَدَثٍ» و «لَا عَنْ عَدَمٍ» به کلمات «کَائِن» و «مَوْجُود» (وجود خداوند) ضمیمه شود.

زیرا واژه حدوث، معمولا بر حدوث زمانی ( حدوث زمانی آن است که چیزی در پهنه زمان به وجود آید، یا به تعبیر دیگر زمانی بگذرد که موجود نباشد و سپس موجود شود.)گفته می‌شود ولی قابلیّت حمل بر حدوث ذاتی(منظور از حدوث ذاتی آن است که قطع نظر از پیدایش جهان ماده، چیزی در ذات خود حادث باشد. به تعبیر دیگر یعنی وجودش از درون ذاتش نجوشیده باشد بلکه وابسته و معلول وجود دیگری باشد.) نیز دارد. همانگونه که واژه عدم نیز معمولا بر عدم زمانی(با خلقت جهانِ ماده، زمان به وجود آمده پس عدم زمانی مفهوم پیدا می کند زیرا قبل از خلقت جهانِ ماده اصلا زمان نبوده است.) گفته می‌شود و در عین حال بر عدم ذاتی نیز ممکن است اطلاق شود. بنابراین، تأکید بودن این دو جمله، قوی به نظر می‌رسد یعنی هر دو ناظر به نفی حدوث زمانی و ذاتی است به این معنی که هرگونه حدوث و عدم را چه در ذات و چه در زمان، برای ذات پاک خداوند منتفی می‌شمرد. (پیام امام، ص97.)

نکته مهم در این فراز، پیرایش ذات باری‌تعالی از مشابهت با مخلوقات و پدیدگان است که شاید بیشتر انحرافات اعتقادی از همین مورد برخاسته باشد.( برگرفته از منشور جاویدان، ج1، ص48)

 «الدَّالِ‏ عَلَى‏ قِدَمِهِ‏ بِحُدُوثِ خَلْقِه؛ با حدوث آفرینش، ازلی بودن خود را ثابت کرد». (خطبه 185 نهج البلاغه)

شخصی در کوفه از آن حضرت خواست خدا را به گونه‌ای برایش بشناساند که گویا او را می‌بیند و امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «الْأَوَّلُ‏ الَّذِي‏ لَمْ‏ يَكُنْ‏ لَهُ‏ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْ‏ءٌ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ الَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْ‏ءٌ بَعْدَه‏ …؛ خدا اولی است که آغاز ندارد، تا پیش از او چیزی بوده باشد و آخری است که پایان ندارد تا چیزی پس از او وجود داشته باشد.» (خطبه 91 نهج البلاغه)

  • آیا می توان واژه «موجود»  بر خداوند اطلاق کرد؟

ظاهر این تعبیر که می‌فرماید: «موجود لا عن عدم؛ او وجود دارد امّا نه به این معنی که سابقه ی عدم و نیستی داشته باشد»، این است که اطلاق این واژه بر ذات پاک او مانعی ندارد. ولی مسلماً مفهوم اصلی این واژه که اسم مفعول است و معنایش این است که دیگری او را هستی بخشیده درباره ی ذات او صدق نمی کند و موجود در این جا مفهوم دیگری دارد و به معنای دارنده وجودی بدون سابقه حدوث و عدم است.(پیام امام، ص110)

 «وجود» با «پدیده» یکسان نیست. اگر خدای سبحان از نیستی و عدم بیرون آمده باشد باید پدیده باشد ولی خداوند پدید آورنده و وجود حقیقی است. (برگرفته ازمنشور جاویدان، ج1، ص48)

عبارات «كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ» و«مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ» درباره ذات خدای سبحان اند و عبارت های پس از آن (مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ … وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ …) در مورد اوصاف فعلی خداست، زیرا در مقام ذات، چیزی غیر از هستی  محض ازلی، یعنی خود خدا، فرض ندارد، تا خدا با او معیّت بدون مقارن شدن و مانند آن داشته باشد. (سلونی قبل از تفقدونی، ج1، ص152.)

موضوع سوم: رابطه خالق با مخلوق (حقیقت معیّت الهی)

 مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ؛ با همه چیز هست، نه اینکه هم نشین آنان باشد.

 وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَة؛ با همه چیز فرق دارد، نه اینکه از آنها جدا و بیگانه باشد.

این جملات به همراه آیاتی از قرآن بیانگر وسعت احاطه الهی بر همه مخلوقاتش است. در سوره هود فرمود: او قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آنان (موجودات) را می‌داند. (آیه 6. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في‏ كِتابٍ مُبين‏.)  به یقین، اگر خداوند احاطه کامل علمی( احاطه علمی: پروردگار با علمش همه عالم و جزئیان آن را می داند و این در صفحه علم پروردگار است و خداوند به همه چیز آگاهی دارد.) و وجودی( احاطه وجودی: باری تعالی همه جا وجود دارد و هیچ جای عالم خالی از وجود خداوند نیست. فاینما تولوا فثم وجه الله؛ احاطه وجودی خداوند حتی در تفکر ، تخیل، ذهن و روح انسان و لحظه لحظه ی زندگی در همه اعمال و رفتار و گفتار و حتی نگاه های انسان وجود دارد.) بر همه اشیاء نداشت تدبیر امورشان و انجام افعالی نظیر رازقیت غیرممکن بود.

همچنین جهت رفع ابهام در تعریف احاطه وجودی خداوند به برخی احادیث استناد می‌شود مثل:

«داخِلٌ فِی الْاَشْیاءِ لا بِالْمُمازَجَةِ وَ خارِجٌ عَنِ الْاَشْیاءِ لا بِالْمُبایَنَةِ؛ خداوند داخل در اشیاء است نه به نحو ممزوجیت، و بیرون از اشیاء است اما نه به نحو جدایی و بینونیت[1] بینونیت یعنی شیئی بکلی از شیئی دیگر جدا باشد.». (شرح اصول کافی، ج3،ص446)

این جمله اوج کلامی است که بشر به آن دست یافته است. و نشان نفوذ و تسلط کامل و استیلای خداوند بر عالم هستی است.

  • دایره تصدیق شی در عبارت «مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ …»  تا چه حد است؟

این واژه شامل همه مخلوقات است چه به اندازه یک ذره باشد چه به اندازه جهان هستی، چه مادی باشد مانند اجسام و چه غیرمادی باشد مانند اندیشه و تخیلات و چه از قبیل مجردات مانند روح و فرشتگان.

  • حقیقت معیّت الهی در جهان هستی چگونه جلوه گر است؟
  • معیت، یک مفهوم عمومی است که شامل هرگونه «باهم بودن» می شود و ما می دانیم که این با هم بودن، مانند نزدیکی و دمسازی دو جسم با یکدیگر نیست، بلکه مانند کالبد و روح است که اتصال و نزدیکی آن دو به هم از مقوله هم فضایی و هم زمانی و غیره نیست.
  • معیّت در موردی است که دو چیز از بعضی جهات برابر باشند در حالی که چیزی در جهان هستی با خدا برابر نیست، پس خدا با هر چیزی هست ولی هیچ چیز با خدا نیست.

معیّت خدا با خلق در مقام فعل خدا است؛ نه در مقام ذات او. در حقیقت فیض منبسط خدا گستره‌ای است که از کران موجود مجرد تام تا کرانه موجود مادی ناقص را در بر دارد یعنی با همه و در درون همه یافت می‌شود ولی  با مستفیض)مورد افاضه قرار گرفته( متحد نمی‌شود و در آن حلول نمی‌کند تا با زوال آن از بین برود. نشان این که معیت، صفت فعل می‌باشد این است که قبل از وجود خلق، معیّت هم نبوده و همزمان با وجود مخلوق حادث و پس از نابودی آن مخلوق، برطرف می‌شود. )برگرفته از سلونی قبل ان تفقدونی، ص 142(پس معیت خداوند با مخلوقات به معنای حضور دائم است. مخلوقات هر جا که باشند در محضر الهی هستند و در هیچ حالتی از حیطه قدرت و آگاهی او خارج نیستند. )منشور جاویدان، ص50(

  • رابطه خالق و مخلوق چه نوع رابطه ای است؟

در خصوص رابطه مذکور نظرات ذیل قابل طرح است:

  • بسیاری از مردم حتی بسیاری از فلاسفه و دانشمندان رابطه خداوند را با موجودات، رابطه دو وجودِ مستقل با یکدیگر پنداشته اند که یکی، مخلوقِ دیگری است. مثل اینکه شعله عظیمی وجود داشته باشد و شمع کوچکی را با آن روشن کنیم.

 درحالی که حقیقت، چیز دیگری است. تفاوت خالق و مخلوق، تفاوت دو وجود قوی و ضعیفِ  مستقل نیست. بلکه تفاوت، تفاوت یک وجود مستقلِ در تمام جهات و یک وجودِ وابسته است. مثل وابستگی سایه با صاحبش؛ سایه هیچ استقلالی از خود ندارد و وابسته به صاحبش است. [1] منشور جاویدان، ص49 ( یا مثلاً شعاع و پرتوآفتاب گرچه وجود دارد و غیر از قرص خورشید است، ولی پیوسته و وابسته به آن است. یعنی غیر آن است اما نه مغایرت به معنای بیگانگی، جدایی و استقلال (مانند شمع که پس از روشن شدن، مستقل از منبعِ آتش، در حال تابیدن است) و همراه آن است، اما نه به معنای یگانگی و وحدت. [1]ر.ک پیام امام، ج1، ص98(

موضوع چهارم: فاعلیت خدا

 فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ؛ انجام دهنده همه کارها است، بدون حرکت و ابزار و وسیله

هرگز نباید فاعلیت خدا را با فاعلیت موجوداتِ محسوس و محدود این جهان که محتاج اعمال فیزیکی و برایمان مشهود است، مقایسه کرد. خداوند متعال هر کاری را که اراده کند ، در کمتر از لحظه‌ای با فرمان «کُن» انجام می‌پذیرد.

  •  فاعل بودن خداوند متعال در عرصه هستی با توجه به چه نکاتی تبیین می‌شود؟

ویژگی‌های فاعلیت خداوند در قالب عبارات ذیل قابل توضیح است:

  • خداوند جسم ندارد تا مثل موجودات، با استفاده از حرکات اعضا مثل دست و پا وسر کارهایش را انجام دهد.

حد و حدودی برای قدرت الهی نیست؛ یعنی مثل انسان نیست که به ناچار، محدودیت توانش را با ابزار آلاتی نظیر چکش و اره و جرثقیل و … جبران کند. )برگرفته از پیام امام، ج1، ص99( در قدرت نامتناهی، آسان و آسان‌تر، یا سخت و سخت تر، راه ندارد، چون علت آسان و دشوار بودن کاری، فزونی و کم بودن قدرت بر آن کار است و کسی که قدرتش در انجام دادن هر کاری بی نهایت است و کمبودی ندارد، همه کارها برای او یکسانْ آسانند و خسته نمی‌شود. برای فهم بهتر مطلب، تصور قطره یا مورچه‌ای ریز با تصور دریا یا آسمان و زمین برای انسان یکسان است، چون ایجاد صورت هر یک در ذهن، به صِرف اراده است و هیچ نیازی به حرکت و به کارگیری ابزار مادی نیست و هرگز یکی را آسان و دیگری را دشوار یا بیرون از توان خود نمی‌شمارند. )ر.ک سلونی قبل ان تفقدونی، صص145 و 146(

  • اصولاً قبل از آن که وسیله و ابزاری خلق شود، خداوند فاعل بود. اگر نیاز به ابزار و آلتی برای انجام کار داشت، پس باید از خلقت نخستین اشیاء عاجز می‌شد.(همان) زیرا اگر بدون ابزار و ادوات نتواند کاری انجام دهد ناقص و غیر مستقل خواهد بود و در واقع این ابزار و وسایل هستند که به کمک او می‌شتابند و نقص او را برطرف می‌کنند در حالی که در آستان ربوبی نقص و عجز راه ندارد و آنجا هر چه هست بی‌نیازی و کمال مطلق است. پس به جرأت و با قاطعیت می‌توان گفت محال است کار خداوند متوقف بر ابزار باشد بلکه در واقع او خالق ابزار و «فاعل مطلق» و مبرا از نقصانِ ذات و بی‌نیاز از حرکت و ابزار است.

فاعلیت خداوند به معنی «آفرینش و تدبیر اشیاء» است. کلام الهی درواقع، فعل اوست و نیاز به ابزار و مصالح و حرکت نیست. «إِنَّمَا كَلَامُهُ‏ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَه‏»(نهج البلاغه دشتی، خطبه 186) یعنی کلام و فرمان خدا موجب تحقق و ایجاد آن چیز می‌شود. (رک ص 51 منشور جاویدان)

فاعلیت خدای سبحان به گونه‌ای است که هیچ گونه خستگی و ملال در ساحت قدس او راه ندارد: «ابْتَدَعَ‏ مَا خَلَقَ‏ بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ وَ لَا تَعَبٍ وَ لَا نَصَب‏؛ آفریده‌های خود را بدون مثال و صورتی ابداع کرده است که پیشی گرفته باشد و بی رنج و مشقتی که به او رسیده باشد.» ( کافی، ج1، ص135) بنابراین افعالش مادی نیستند؛ وگرنه سنگینی و خستگی و ملال را به همراه داشتند. «و لآ یؤودُهُ حِفظُهُما؛ خدا منزّه از احساس دشواری در نگهداری آسمان‌ها و زمین است» چون آن حضرت در اوج علوّ و عظمت است «وَ هُوَ الْعَلیِ الْعَظیم».( سلونی،ج1، ص148)

  • «اسباب» در تدبیر امور عالم از چه جایگاهی برخوردار است؟   

در حقیقت «مسبب الاسباب» برای هر کاری اسبابی آفریده؛ ولی نه این که نیازی به آنها داشته باشد. پس این چنین نیست که خداوند فرشتگانِ «مدبرات امر» و فرمانبردارانی برای تدبیر خلقت نداشته باشد. بر این اساس رابطه علت و معلول جزء ارکان عالم است و خدا اراده‌اش براین است که هر امری از مجرای طبیعی صورت گیرد.

این اصلِ مهم در آیات و روایات بسیاری مورد اشاره قرار گرفته است.

«فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً؛ قسم به فرشتگانی که به فرمان حق به تدبیر نظام خلق می کوشند.»( نازعات/5.)

«أَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ يُجْرِيَ‏ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا؛ خداوند نمی‌پسندد که چیزها را جاری و برقرار گرداند مگر به وسیله اسبابش، پس برای هر چیزی سببی قرار داد».(بحارالانوار، ج2، ص90)

موضوع پنجم: بینایی خدا

 بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ؛ بینا است حتی در آن هنگام که پدیده‌ای وجود نداشت.

«بصیر» از صفات ذات الهی است نه از صفات فعل؛ یعنی برای  تحقق نیاز به غیر ندارد. مثلاً صفت «رزّاق» وقتی تحقق می‌یابد که روزی خوری وجود داشته باشد. اگر افراد روزی خور نباشند صفت رزاقیت الهی مصداق نخواهد داشت. ولی «بصیر» این چنین نیست بلکه به معنای دانای دیدنی هاست هرچند دیدنی ها به وجود نیامده باشند.( برگرفته از صفحه 53 منشور جاویدا)

  1. بصیر بودن خداوند باری تعالی به چه معناست؟

دیدن معمولی یا از راه خروج شعاع از چشم بیننده و یا از راه انعکاس شیء در چشم او است. ولی این فعل و انفعالات مربوط به مخلوقات است و درباره خدا اصلا مطرح نیست. بصیر بودن خداوند به معنای  علم او به تمام اشیایی است که  قابل رؤیت است و حتی قبل از آن که اشیاء قابل رویت آفریده شوند، بصیر بود. بنابراین بصیر بودنش بازگشت به علم بی پایان او می‌کند و می‌دانیم علم خدا ازلی است، یعنی خداوند پیش از پیدایی پدیده ها، بینا بود. (ر.ک پیام امام ص100)

موضوع ششم: وحدانیت خدا

 مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه‏؛ یگانه و تنها است، زیرا کسی نبوده تا با او انس گیرد و یا از فقدانش وحشت کند.

«متوحد» (یکتا و بی همتا) نیز از صفات ذات الهی است.

  1. مقام متوحد بودن خداوند از چه عللی نشأت می‌گیرد؟

انسان‌ها و همچنین موجودات زنده دیگر، به حکم این که قدرتشان برای جلب منافع و دفع ضررها محدود است، ناچارند از همنوعان و غیر همنوع، کمک بگیرند تا در برابر خطراتی که آنها را تهدید می‌کند احساس امنیت کنند. اینجاست که تنهایی برای انسان وحشتناک و بودن کنار دیگران برایش آرام‌بخش است. گاه انسان کوته فکر خدا را با خود قیاس می‌کند و تعجب می‌کند چگونه قبل از آفرینش مخلوقات تنها بود، چگونه انیس و مونسی ندارد و چگونه در عین تنهایی احساس آرامش می‌کند؟! بی خبر از اینکه او وجودی است بی‌نهایت، نه نیاز به چیزی دارد که از کسی کمک بگیرد و نه از دشمنی هراسان است که از دیگری در برابر او مدد بجوید، نه شبیه و مانندی دارد که با او انس گیرد. به همین دلیل همیشه «متوحد» (بی همدم) بوده و همچنان هست و خواهد بود. (پیام امام، ج1، صص100و101) ذات باری تعالی منزه از کمبود و نیاز است لذا زمینه جذب انس و الفت و دفع وحشت در او منتفی است. (منشور جاودانه، ج1، ص54)

از سوی دیگر یکتایی او به خاطر حاجب و دربان و ایجاد موانع نیست بلکه بدان جهت است که هیچ مخلوق و موجودی در حد او و قابل مقایسه با آن حقیقت نامتناهی ازلی و ابدی نمی‌باشد بنابراین هیچ کس همتای او نیست.(همان)

موسسه نورالیقین


مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *