فهرست مطالب
«مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَب؛ هر شخص گرفتار فتنهای را نمیتوان سرزنش کرد.»
ترجمه لغات
مفتون: اسیر فتنه
یعاتب: عتاب و سرزنش از روی شفقت و دلسوزی، برخورد تند با کسی که با او رابطه دوستی داری.
شرح اجمالی
امیرمؤمنان علیه السلام در آستانه جنگ جمل، با افرادی روبهرو شد که با پنهان شدن پشت «شبهه»ی جنگ با مسلمانان، از یاری حق سرباز زدند. هدف واقعی آنان، فرار از مسئولیت و ایجاد تردید در مشروعیت حکومت امام بود.
ایشان در پاسخ به این افراد، که به ظاهر دلسوز اما در باطن خبیث بودند، فرمودند: «مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَب» (هر گرفتار فتنهای را نمیتوان سرزنش کرد).
این جمله، نه یک عذرپذیری، که سخنی کنایهآمیز و حاکی از ناامیدی است. معنایش آن است که وقتی شبههای از روی عمد و لجاجت در دل بنشیند، قلب مانند سنگ سخت میشود و اندرز و سرزنش در آن اثر نمیکند، همانگونه که «میخ آهنین بر سنگ نمیرود».
پس این حکمت، هرگز به معنای مجوزی برای بیطرفی در برابر حق نیست؛ چرا که امام در جای دیگر تأکید میکنند که همین کنارهگیری، نوعی خذلان حق و کمک به باطل است. این سخن، هشداری است برای کسانی که از پذیرش حق، با وجود دانستن آن، خودداری میورزند.
سوال1) امیرمؤمنان این حکمت بلیغ را چه زمانی بیان فرمودند؟
شیخ مفید نقل کرده است که: هنگامی که امام علی علیه السلام می خواست به بصره رود، خبر رسید که سعد بن ابی وقاص ومحمد بن مسلمه و اسامه بن زید و عبدالله عمر تصمیم به حرکت ندارند؛ از این رو آنها را احضار کرد وبه آنها فرمود: خبرهای ناخوشایندی از شما به گوش میرسد. من شما را بر این حرکت مجبور نمیکنم. آیا شما بر بیعت من وفادار نیستید؟ گفتند: وفاداریم. فرمود: چه چیز شما را بر ترک همراهی من واداشته است؟! هر کدام دلایل وبهانه هایی آوردند. از این رو حضرت آنها را فریب خوردگانی نامید که در خور عتاب و ملامت نیستند. (نبرد جمل، مفيد، محمد بن محمد، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود،صص51و52)
سوال2) سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه با چه بهانه هایی از یاری امیرمؤمنان خودداری کردند؟
بهانه هایی که هرکدام از این افراد آوردند به شرح زیر است:
سعد گفت: میترسم در این جنگ شرکت کنم و مؤمنی را بکشم. اگر شمشیری به من دهی که مؤمن وکافررا از یکدیگر تمیز دهد، ومؤمن را نکشد، با تو خواهم بود!
اسامه گفت: تودر نظر من، عزیزترینی! ولی من با خدا عهد بسته ام که با اهل «لا اله الاّ الله» نجنگم.
(او در عهد پیامبر ص نیزه اش را به سوی مشرکی در حین جنگ پرتاب کرد. جنگجوی مشرک ترسید، وگفت: «لا اله الاّ الله» ولی اسامه او را کشت. پیامبر ص به او فرمود: کسی را کشتی که شهادت به یکانگی خدا می داد؟! عرض کرد: از ترس جانش گفت. فرمود: چرا از کشتن او نترسیدی؟! اوگمان می کرد که تنها باید با مشرک بجنگد، او بعداً توبه کرد.)
عبد الله عمر گفت: در این جنگ چیزی نمی فهمم. تقاضا میکنم مرا بر چیزی که نمی فهمم، مجبور نکنی! (به روایتی او در بستر مرگ گفته است: در دنیا کار ناپسندی نکردم جز این که در جنگ به یاری امام علی علیه السلام بر نخواستم!)
در این زمان حضرت فرمودند: «لَیسَ کُلُّ مَفتُونٍ یُعاتَبُ، اَلستُم عَلی بَیعَتی؟»
هر گرفتار فتنه ای، در خور سرزنش نیست؟ آیا بر بیعت من نیستید؟!
عرض کردند: هستیم.
فرمود: «اِنصَرِفُوا فَسَیُغِنی اللّهُ عَنکُم؛ بروید. خدای متعال به زودی ما را از شما بی نیاز می کند.(همان، صص51 و 52) (برای توضیحات بیشتر به پاورقی (1) مراجعه شود.)
سوال3) از واژه مفتون در این حکمت چه معانی برداشت می شود؟
مفتون از ماده «فِتَن» و «فِتنِه» در اصل به معنای آزمایش کردن است.
ايت الله خويی تعريف« مفتون» را بر اساس ايات قرآن و معنای اصطلاحی ،كسی می داند كه بعد از ايمان آوردن به گمراهی كشيده شود و راه ضلالت را برگزيند. اين افراد اگر خود توبه نكنند و از عمق وجود به سمت نور و نجات برنگردند، هرگز سرزنش بر آنها اثر نخواهد كرد، چرا كه گوش وچشم آنها توسط خداوند بسته شده و هيچ چيز بر آنها موثر نخواهد بود . به همين علت امير المومنين علیه السلام از نصيحت و سرزنش كردن آنها خودداری كرده اند. (خوئی، منهاج البرائه، شرح حکمت 15)
سوال4) میان فتنه گر (فاتن) و گرفتار فتنه (مفتون) چه تفاوت هایی وجود دارد؟
از این حکمت ماندگار چنین استفاده می شود که در ارتباط با مسئله فتنه، همگان یکسان نیستند، بلکه باید آنها را به دو گروه تقسیم کرد: فاتن و مفتون
- فاتن: به کسی گفته می شود که سردمدار فتنه است، اوست که آتش فته را روشن می کند و گروهی را گرفتار می سازد. مثل معاویه و عمرو عاص و … که سردمداران فتنه بودند. قرآن کریم درباره فاتنان می گوید: «إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ»(بروج/10) فاتنان نه تنها مردمی را به فتنه و عذاب می اندازند بلکه گرفتار فتنه اند، و خواسته و ناخواسته در آتش فتنه خود می سوزند. (اندیشه تربیتی سیاسی علوی در کلمات قصار نهج البلاغه، ج9، صص 211 و 212)
- مفتون: به کسانی گفته می شود که در دام فتنه گرفتار شده اند و دو قسمند. آگاهان و ناآگاهان. که هر دو مفلوک و بیچاره اند. مراد از مفتون در اینجا کسی است که کار ناشایسته انجام دهد، پس معنی کلام امام علی علیه السلام چنین است: هرگاه از کسی کار بد و ناپسندی مشاهده کردی، پیش از دانستن سبب و علت آن، او را توبیخ و سرزنش نکن، زیرا ممکن است برای آن کار مجوز شرعی داشته باشد مانند کسی که به اضطرار وناچاری از گوشت مردار استفاده کرده ، البته اگر کسی نه از روی ناچاری و نه از جهل و ندانستن مسئله، بلکه از سر هوا و هوس و بی اعتنایی به احکام خدا، عمل حرامی انجام دهد قابل سرزنش است و باید او را نصیحت و راهنمایی نمود مگر اینکه امیدی به هدایت او نباشد. (مانند عبد الله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه که از بیعت با امیر مومنان علی علیه السلام خودداری کردند و نه به گروه حق پیوستند و نه به گروه باطل)( فی ظلال نهج البلاغه، محمد جواد مغنیه، صص30 و 31)
سوال5) آیا فرمایش امیرمومنان دلیلی بر معذور بودن مخاطبان این حکمت است؟
وقتی طلحه و زبیر آتش جنگ جمل را برافروختند، استاندار بصره را کشتند آنجا را بهم ریختند و مردم را به بهانه دروغین قتل عثمان علیه امیرمومنان شوراندند. حضرت طبق وظیفه شرعی شان (صیانت از کیان امت اسلام) در همان مدینه حکم جهاد دادند به شهرهای مختلف هم نامه و نماینده فرستادند و اعلام آمادگی جنگ با شورشیان بصره فرمودند.
در این ماجرا وقتی حضرت در مسجد مدینه اعلام جهاد کرد عده ای از سران امت بجای سبقت در پذیرش فرمان امام، به عمد در همان مسجد ماندند و آماده قیام نشدند و ابراز داشتند از اینکه با مسلمان بجنگیم نگرانیم، از جهتی ظاهراً درست میگفتند چون در زمان پیامبر و سه خلیفه قبل مسلمان با مسلمانان نجنگیده بود…همواره با مشرک و کفار و غیرمسلمان جنگیده بودند. ولی اینها درواقع پشت این حرف به ظاهر درست پنهان شدند تا؛ اولا : خودشان را از این جنگ معاف کنند
ثانیا: در دل مردم شک و شبهه ایجاد کنند تا اعلام کنند حکومت امیرمومنان درست نیست
بنابراین: ایشان از این سرپیچی، نیت خبیثانه ایجاد شبهه داشتند.
حضرت فرمود: آیا به بیعتی که با من کرده اید، وفادارید؟
گفتند: بله ولکن این جنگ را نمیتوانیم شرکت کنیم، شک در صحت این جنگ داریم.
حضرت فرمود: پس به منزل هایتان بروید؛ یعنی در مسجد نمانید تا مردم هم به دلیل اعتبار و شهرت شما از شما پیروی کنند و گرفتار شبهه شوند.
وقتی میرفتند منزل شان، حضرت پشت ایشان فرمود هر گرفتار فتنه ای را نمیتوان سرزنش کرد.
لحن این حکمت معادل لحن این ضرب المثل فارسی است؛ «خواندن حدیث بر سیه دل چه سودکه نرود میخ آهنین بر سنگ» یعنی کسی که قلبش سیاه شده حق را میفهمد ولی نمیخواهد بپذیرد، حدیث و موعظه بر او چه تاثیری دارد…
اما این رفتار خبیثانه این ۴ نفر در دل برخی اثر کرد؛ از جمله حارث بن حوت یا حوت با فتحه ح که در حکمت ۱۸ آمده وقتی لشکر راهی جنگ جمل شد حارث آمد نزد حضرت و عرض کرد گمان مبر من این جنگ را قبول دارم، من نیز مانند آن ۴ تن این جنگ را درست نمیدانم.
حضرت فرمود: آیا فکر میکنی آنها که ما را یاری نکردند کارشان درست بوده؟ چون ممکن است به غلط چنین برداشت شود که حضرت در حکمت ۱۵ فرموده هرکس شک دارد اشکالی بر او نیست که بی طرف بماند. یعنی کسی چنین تحلیل کند که میتوان بر اساس حکمت ۱۵ نتیجه گرفت منظور حکمت اول این است که در فتنه ها اگر دوست داشتید به کمک حق برخیزید اگر دوست نداشتید ساکت باشید؛ مثل بچه شتر نر دو ساله که نه کسی سواری بگیرد نه از آن بدوشد.
اما حضرت در پاسخ حارث، درباره کسانی که از جنگ جمل به بهانه شک، کناره گیری کردند فرمود: «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل» چنین کسانی پشت حق را خالی کردند گرچه مستقیما باطل را نیز یاری نکردند. همین همراهی نکردن حق، نوعی کمک به باطل است؛ زیرا خذلان و نصرت دو معنای متضاد و مقابل هم است.
بنابراین نباید این حکمت ظاهراً و به اشتباه چنین در ذهن تداعی گر شود که هرکسی را نباید سرزنش کرد، چون شبهه در دلش افتاده مقصر نیست. نه اصلا چنین نیست بلکه این فرمایش امام دلیل بر عدم معذوریت آنان است. این جمله یک نقد شدید و کنایهآمیز است که نشان میدهد آنان به حدی از لجاجت و سختدلی رسیدهاند که حتی ارزش سرزنش را هم ندارند، زیرا سرزنش بر کسی اثر میکند که آمادگی پذیرش حق را داشته باشد. بنابراین، این سخن نه تنها عذری برای آنان محسوب نمیشود، بلکه محکومیتی بس شدیدتر است. (ر.ک: شرح حکمت 15 استاد مهدوی ارفع)
سوال6) چه کسانی قابل عتاب و برخورد تند نیستند؟
- کسانی که در فتنه ها گرفتارند و اصرار بر موضع خود دارند. چنین افرادی باید منتظر بمانند تا فتنه ها فروکش کنند و همه چیز روشن شود آنگاه است که اشتباهاتشان آنها را خواهد سوزاند و چنین اشخاصی قابل عتاب و برخورد تندروانه نیستند. کسانی چون عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و … که امر بر خود مشتبه نموده و به عمد در ظلمت ماندند و با علم به حق از آن کناره گرفتند و یاری حق نشتافتند؛ چنین کسانی که مفتون و اسیر فتنه هستند قابلیت عتاب را ندارند، به همین جهت امیرمؤمنان علی علیه السلام به عمار میگوید: آنها را رها کن که آنها مصداق این آیه شریفه هستند: « وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ؛ اگر خدا در آنها خیر و صلاحی میدید آنها را شنوا میکرد و اگر هم شنوا کند باز رو گردانند و اعراض کنند.»(انفال/23) حتی آنجا که حق را بشنوند و بشناسند پشت می کنند و به عرض می روند چرا که مشکل اینها جهل نیست تا آگاه شوند بلکه ضعف در قلب و حسادت درسینه و دل پر از کینه ضعف اصلی آنهاست که از معیّت و همراهی با ولی خدا و وصی رسول صلی الله علیه و آله و سلم محروم می شوند و پشتیبانی بعضی مانند ابن عمر برای آنها سودی نخواهد داشت.(علی و جاری حکمت، فلسفیان، دفتر اول، صص90 و 91)
علاوه بر مورد بالا که در زمان بیان این حکمت رخ داده است موارد دیگری نیز که قابل عتاب و سرزنش نیستند، یافت می شود که به آنها اشاره خواهد شد.
- اگر بدانیم که عتاب و سرزنش ما مفید نیست و ممکن است طرف مقابل را به لجبازی کشانده و اوضاع را بدتر کند، نباید دست به این کار بزنیم. «الإفراطُ في المَلامَةِ يَشُبُّ نارَ اللَّجاجَة؛ زياده روى در سرزنش، آتش لجاجت را شعله ور مى كند.»(غررالحکم/1768)
- اگر عتاب و تندی باعث بیداری غفلت زدگان شود، مورد قبول است و برای کسی که اشتباهش را قبول نمی کند، اگر این سرزنش باعث بیداری او نشد دیگر نباید ادامه داد زیرا فقط باعث تحقیر واز بین رفتن شخصیت وی می شود.
- کسی که از کردار و رفتار خود شرمنده است دیگر نباید اورا سرزنش کرد؛ مثلا کودکی که اشتباهی کرده و خود نیز پشیمان و شرمنده است اگر سرزنش شود گرفتار عدم اعتماد به نفس و دروغ خواهد شد و اثرات تربیتی خوبی نخواهد داشت.
- گاهی ممکن است فردی بخاطر گرفتاریش در فتنه و مشکل مقصر نباشد؛ حال ممکن است این بلا وگرفتاری کفاره گناهان وی بوده و باعث آمرزش گناهانش شود. یا اینکه آزمایش الهی بوده و برای ارتقاء درجه و مقامات فرد باشد. پس اینگونه افراد را هم نباید سرزنش و ملامت کرد.
سوال7) در چه مواردی عتاب و سرزنش و تندی مفید واقع می شود؟
- جایی که سرزنش و گلایه وعتاب موجب جلوگیری از تکرار خطاها شده و باعث دوستی و مودت بیشتری در روابط شود. «العِتابُ حَياةُ المَوَدّةِ؛گلايه كردن مايه حيات (پایداری) دوستى است». غررالحکم/315)
- عتاب فرد خردمند. امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرمایند: «لا تعاتب الجاهل فيمقتك ، وعاتب العاقل يحببك؛ نادان را سرزنش مکن که با تو دشمن می شود و خردمند را سرزنش کن که با تو دوست می شود.»(المصدر/10215)
- کسی که به خاطر اشتباهات و خطاهای خود گرفتار فتنه ها و مشکلات می شود؛ مثلا کسی که در رانندگی احتیاط را رعایت نکرده و دچار سانحه می شود، خود او مقصر است و گاهی عتاب و تندی با او باعث آگاهی و دقت در او می شود.
سوال8) فتنه جویان با چه پوششی اهداف خود را پیش می برند؟
– فتنه جويان با لباس دين جلو می آیند.
فتنه انگيزان برای ايجاد شبهه و در هم آميختگی حق و باطل خود را در لباس دين و دينداری به مردم معرفی می كنند تا از اعتقادات مردم به نفع اهداف جاهلی خود بهره برداری كنند . اميرمؤمنان علیه السلام در خطبه 151 می فرمايند: «يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ؛ فتنه گران با سوگندها و تظاهر به ايمان مردم را فريب مى دهند.»
فتنه جويان در جريان فتنه با پوشش دينی خود ، انسانهای سست ايمان را فريب داده و جامعه اسلامی را به سوی اهداف اصلی خود كه همان تغيير احكام و دستورات الهی رهنمون ميكنند و حتی رهبری جامعه مسلمين را از دست افرادصالح خارج كرده و از زمامداران خود كه افرادی سلطه جو و دنيا طلب را برای حكومت بر مسلمين استفاده می كنند .
اين ويژگی در در فتنه جمل به خوبی نمايان بود، اصحاب معروف و بزرگ پيامبر در مقابل اميرمومنان علیه السلام قرار گرفتند،كه مردم به خوبی از ظاهر دينی آنها اطلاع داشتند و اينگونه آنها را گرفتار شبهه حق و باطل كردند .
امير مؤمنان علیه السلام در خطبه 4 نهج البلاغه به اين نكته اشاره دارند: «سَتَرَنى عَنْكُمْ جِلْبابُ الدِّينِ، وَ بَصَّرَنيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ؛ چشم پوشيم از شما به خاطر پنهان بودنتان زير لباس دين بود، در حالى كه نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد.»
افراد جبهه باطل با پنهان كردن باطن خود و ايجاد ظاهر فريبكارنه برای خود بزرگترين آسيب ها را به اصول و ارزشهای اخلاقی جامعه اسلامی وارد كرده اند كه توان شناخت آنها برای همه مؤثر نخواهد بود . تنها راه شناخت آنها پيروی از رهبران و صالحان الهی برای رسيدن به بصيرت و وحدت لازم در جامعه اسلامی می باشد .
اميرمؤمنان نيز در نهج البلاغه به دفعات به اين موضوع اشاره دارند كه فتنه ها بعد از پايان كار يا گذشتن آشكار می شوند و زشتی و آسيب برجامانده از آنها ماندگار و دير پا است، چرا كه عمدتاَ آسيبهای حاصله آسيب های ارزشی و اخلاقی مربوط به باور ايمانی افراد می باشد .
«تَبْدَأُ فى مَدارِجَ خَفِيَّة، وَ تَؤُولُ اِلى فَظاعَة جَلِيَّة. شِبابُها كَشِبابِ الْغُلامِ، وَ آثارُها كَآثارِ السَّلامِ؛ آن فتنه هايى كه از مدارج پنهان شروع، و به سختى و زشتى آشكارى منتهى مى شود. رشد آن فتنه همچون رشد جوانى سريع و نيرومند، و آثارش همچون آثار سنگ محكم و سفت است.» (خطبه 151 نهجالبلاغه)
کلام آخر
گاهی برای انسان شرایطی پیش می آیدکه مسائل و جهات آنها برایش روشن نیست و این انسان است که با موضع گیری مناسب از آن شرایط بهره مند می شود و برای او خیر می شود و از آن فتنه سرفراز خارج می گردد که این موضع گیریِ مناسب، همان برخورد شایسته ای است که حق از تو خواسته و تو با اطاعت او از ظلمت و فِتَن آزاد می شوی: «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ “مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً” مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ؛ آگاه باشيد آن كس كه تقوا پيشه كند و از خدا بترسد، از فتنه ها نجات مى يابد و با نور هدايت از تاريكى ها مى گريزد». نهج البلاغه، خطبه183) کسی که موضع گیری او در شرایط بحرانی و موقعیتی ، تقوا و اطاعت از حق باشد خداوند راه خروجی به همراه نور و روشنایی برای او فراهم می کند و خود این هماهنگی با هستی، موانع و تاریکی ها را بر می دارد و پرده های ظلمت را کنار می زند، اما آنجا که هماهنگ نبودی و نوری همراه نداشتی تا در دل فتنه راهی به رهایی بیابی اسیر فتنه و شرایط مبهم و پیچیده و تاریک می شوی و مفتون می گردی. چنین انسان اسیر فتنه ای را نمی شود به جدال دعوت کرد؛ چرا که در شرایط غبارآلود و بدون نور راهی به جایی برده نمی شود و شخص برای خود خیرها و حجت هایی را ردیف کرده که آن ها را قابل خدشه نمی داند که رسول الله می فرماید: « و اتقوا جدال کل مفتون فان کل مفتون یُلقَّن حجته الی انقضا مدّته فاذا انقضت مدته رست به خطیئة و احرقته» (مستدرک الوسائل، ج2، 372) چنین شخصی که پافشاری و اصرار بر موضع خود دارد باید منتظر شود تا فتنه ادبار نماید و اشتباه های او، او را بسوزاند چنین شخصی قابل عتاب و برخورد تندروانه نیست و عتاب داروی کسانی است که در آنها روحیه طلب و تسلیم باشد و بخواهند که از این بحران خارج شوند آنجاست که مربی و مصلح خیرخواه می تواند با یک تشر و تندی او را برگردانده و به راه بیاورد. (علی و جاری حکمت، صص90 و 91)
1) سبب اصلى خوددارى سعد بن مالك (نام اصلى ابى وقاص، پدر سعد، مالك است و گاهى به جاى سعد بن ابى وقاص، سعد بن مالك مىگويند. رجوع كنيد به ابن عبد البر، استيعاب؛ ج 2، ص 18 در حاشيه الاصابة فى تمييز الصحابة ابن حجر عسقلانى، چاپ مصر، 1328. م.) از يارى دادن امير مؤمنان علیه السلام حسد بود، زيرا سعد طمع داشت كه خود به مقام خلافت رسد و چون از آن نااميد شد و به آن مقام نرسيد، حسد موجب آمد كه از نصرت امیرمؤمنان علیه السلام خوددارى كند و با رأى و انديشه او مخالفت ورزد، و در واقع طمع سعد درباره كارى كه شايستگى آن را نداشت و گستاخى او در اينكه خود را همپايه امیرمؤمنان بداند او را به تباهى كشاند و اين موضوع از آنجا سرچشمه مىگرفت كه عمر بن خطاب، سعد را هم از اعضاى شوراى شش نفرى قرار داد و شايستگى او را براى رسيدن به خلافت تصويب كرد و سعد هم پنداشت كه شايستگى احراز مقام امامت و رهبرى را دارد و اين فكر دنيا و دين او را تباه ساخت و سرانجام هم به آنچه اميد بسته بود نرسيد و تهيدست از دنيا رفت.
اما اسامة بن زيد را پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بيمارى قبل از رحلت خود بر ابو بكر و عمر و عثمان فرماندهى بخشيد ولى پس از رحلت آن حضرت آن قوم از لشكرگاه اسامه برگشتند و با او مكر و خدعه كردند و متعهد شدند كه خلافت از ايشان و فرماندهى لشكر از او باشد و چون از حركت كردن با او و اطاعت فرمانش سرپيچى كردند او را بدين گونه فريفتند و او هم فريفته شد و بازى دادن آنان را پذيرفت و خوب مىدانست كه امير المؤمنين على علیه السلام هرگز با او معامله نخواهد كرد و چون آنان او را به بازى نخواهد گرفت و او را از منزلت واقعى خودش برتر نخواهد داشت و سمتهايى را كه آنان به او دادهاند نخواهد داد؛ و با او چون بردگان آزاد شده و كسانى كه بر ايشان حق نعمت دارد رفتار مىكند. چنانكه مىدانيم رسول خدا پدر اسامه، يعنى زيد را پس از آنكه برده بود آزاد كرده بود و پس از پيامبر (ص) اين حكم درباره اسامه هم جارى بود. و به هر حال اسامه از آن طبقه كه موالى هستند بوده است و از اين جهت بيم آن داشت كه از مقام و مناصبى كه ديگران به او دادهاند در افتد و گويا چارهاى جز كفران نعمت و مخالفت با سرور و سيد خود نديده و نفسش او را به اين كار كشانده بود.
اما محمد بن مسلمه از دوستان ويژه و سرسپرده عثمان بن عفان بوده و همين موضوع او را وادار به معاونت خونخواهان عثمان كرده است، در عين حال دوست نمىداشت كه تظاهر به همراهى با طلحه و زبير كند، چون راه آنان با راه او تفاوت داشت. از سوى ديگر نمىخواست دشمنان آنان را هم يارى دهد، اين بود كه بر خلاف ميل باطنى خود مصلحت ندانست در سركوبى طلحه و زبير هم شركت كند و براى نهان داشتن بدسرشتى خود چنان عذر و بهانهاى تراشيد.
اما عبد الله بن عمر مردى نادان و كم خرد بود و دشمنى نسبت به امير المؤمنين على (ع) را هم از گذشته خود به ارث برده بود و مودت و عداوت پدران را نسبت به اشخاص، فرزندان به ارث مىبرند. وانگهى على (ع) او را با مهدور الدم دانستن برادرش- عبيد الله بن عمر كه هرمزان را كشته بود- به وحشت انداخته بود. عبد الله برادرش را از مدينه بيرون برد و او در سرزمينهاى ديگر سرگردان بود و در امان نبود كه اگر به او دسترسى پيدا كنند قصاص خواهد شد و به اين سبب عبد الله بن عمر تن به اطاعت از امير المؤمنين على (ع) نداد و خشم او مانع شد كه آن حضرت را يارى دهد و در مورد لزوم جنگ با سركشان تجاهل كرد و مدعى شد كه در آن مسأله سرگردان است.
در مورد انگيزه هاى اين قوم در يارى نكردن امير المؤمنين على علیه السلام همين مطالب از خود آن حضرت هم روايت شده است و اگر آن روايت صحيح باشد، موجب تأكيد بيشتر است و اگر ثابت هم نشود كسى كه چنان اعتراضى مى كند نمى تواند از اهل علم و داراى فكر درست و زيركى باشد. ((نبرد جمل، مفيد، محمد بن محمد، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود،صص51و52 و 53)
موسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآن
بدون دیدگاه