«خَذَلُوا الْحَقَ‏ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ حق را خوار کرده، باطل را نیز یاری نکردند.»

شرح اجمالی

این جمله کوتاه از امیرمومنان، یکی از ظریف‌ترین و خطرناک‌ترین بیماری‌های اخلاقی و اجتماعی را نمایان می‌سازد. این عبارت، تنها توصیف یک رفتار نیست، بلکه ترسیم کننده «منطقۀ خاکستری» فاجعه‌باری است که جامعه و فرد را به ورطۀ نابودی می‌کشاند.

در نگاه اول: این جمله به گروهی اشاره دارد که نه طرفدار حق هستند و نه حامی باطل. اما این بی‌طرفی، ستوده نیست؛ خوارسازی حق است. آنان با سکوت، بی‌تفاوتی یا کناره‌گیری خود، اجازه می‌دهند حق، بی‌پناه و ضعیف بماند. حضور غیرفعال آنان، عملاً میدان را برای چیرگی باطل باز می‌گذارد.

 امام علیه السلام در اینجا به نقد «سکوت» و «بی‌عملی» می‌پردازد. ایشان  در پی تفهیم این نکته است که در نبرد  همیشگی حق و باطل، هیچ منطقه امنی وجود ندارد. اگر انسان یاور حق نباشد،

-حتی اگر مستقیماً به باطل هم خدمت نکرده باشد- با «خوار کردن حق» در واقع نقشه باطل را اجرا کرده‌ است. این حالت، گاهی از حمایت آشکار از باطل نیز خطرناک‌تر است، زیرا در پشت نقاب «بی‌طرفی» پنهان شده و وجدان فردی و جمعی را فلج می‌کند.

در قلمرو اخلاق و جامعه این حکمت، هشداری است برای همه کسانی که در برابر ظلم، فساد و نادرستی سکوت می‌کنند و خود را با این توجیه که «ما کار اشتباهی نکرده‌ایم» آرام می کنند. امام به ما می‌آموزد که «ترک امر به معروف و نهی از منکر» و «عدم یاری حق» خود نوعی گناه و خیانت است. جامعه‌ای که افرادش به این حالت دچار شوند، به تدریج روحیه غیرت، شجاعت و مسئولیت‌پذیری را از دست داده و بستر را برای حاکمیت مطلق باطل فراهم می‌کند.

در نهایت این جمله، نقدی کوبنده بر «بی‌طرفی منفعلانه» است و پیام نهای اش این است: در میدان زندگی، یا باید سرباز حق بود، یا ناخواسته، خدمت‌گذار باطل خواهی شد. میان‌این دو، هیچ راه سومی وجود ندارد.

سوال1) علت ایراد این حکمت از سوی امیر مؤمنان چه بود؟

خداوند متعال فرمود:«أَطِيعُوا اللَّهَ‏ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ‏ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏» ۵۹/ نساء

اطاعت از امامت، یک  واجب عینی است و مسلمین ملزم هستند، همگی از فرامین پیشوایشان اطاعت کنند تا از تفرقه و هرج و مرج جلوگیری شود. زیرا به فرمایش امیرمؤمنان علی علیه السلام: «وَ مَكَانُ‏ الْقَيِّمِ‏ بِالْأَمْرِ مَكَانُ‏ النِّظَامِ‏ مِنَ‏ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ؛جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهره ها را متحد ساخته است». (خطبه ۱۴۶ نهج البلاغه)

زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این امر تا حد زیادی محقق بود ولی پس از رحلت آن حضرت، امت دچار فتنه شد. صحابه هایی که سوابق درخشان در جهاد و جانفشانی و عبادت و اطاعت داشتند، چنان با نیرنگ های شیطان اغوا شدند که در حمایت از وصی نبی در مقابل کفر مطلق، دچار تردید شدند و با توسل به بهانه های واهی، از این تکلیف مهم و حساس الهی شانه خالی کردند. این پیمایندگان بیراهه های ضلالت، جهاد را با فتنه اشتباه گرفتند؛ جالب اینکه توهم این داشتند که با بی طرفی از گناه مصون مانده اند، حال آنکه با تضعیف حق، در واقع آب به آسیاب باطل می ریختند. به گفته ابن ابی الحدید، این حکمت سیاسی  راجع به اخلاق نظامی است درمورد عبدالله بن عمربن خطاب، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل، اسامة بن زید محمد بن مسلمه و انس بن مالک بوده، که همه از پیشگامان در اسلام بودند ولی عاقبت امرشان خیر نشد؛ چون از اجابت دعوت مولا و ولی امرشان عذر خواستند، بهانه تراشیدند و در جنگ جمل و صفین شرکت نکردند.

سوال2) آیا  افرادی که از یاری امام کناره گیری کردند با امیرمومنان بیعت کرده بودند؟

الف) در بعضی از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولی به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند.

ب) بسیاری از شارحان هم معتقدند که این افراد زیر بار بیعت نرفتند، در این صورت هم گناهشان نابخشودنی و عذابشان سخت است زیرا به حکم قرآن شرکت در جهاد وظیفه هر مسلمان است.

در اینجا این سوال پیش می آید که اگر بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپیوندند و با باطل مبارزه کنند.

پاسخ این سوال روشن است زیرا اولاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت برای همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگی بود که از آنها سر زد. ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولی وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند. یعنی همانگونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند به آیه شریفه: «فَقاتِلُوا الَّتي‏ تَبْغي‏ حَتَّى تَفي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّه‏…؛ اگر یک گروه به گروه دیگر تعدی کرد، با آن که تعدی کرده بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد»  نیز باید گردن نهند. (پیام امام.صص ۱۲۵.۱۲۶)

 سؤال3) چه عواملی منجر به این بی طرفی های منفی گردید؟

یاری نکردن حق می تواند ریشه در عوامل پیچیده فردی و اجتماعی داشته باشد که برخی از آنها عبارت است از:

  1. عدم معرفت حقیقی به مقام امیرمؤمنان علیه السلام

     یکایک افرادی که از یاری حق، امتناع ورزیدند و حتی دشمنان آن حضرت، به خوبی امیرمؤمنان و نسب پاک ایشان را می شناختند واز صدق کلام رسول صلی الله علیه و آله که فرمود:« عَلِيٌ‏ مَعَ‏ الْحَقِ‏ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِي»‏  آگاه بودند؛ ولی افسوس، از معرفت حقیقی به جایگاه والا و معنوی مولا محروم بودند؛ اگرنه همچون عمار و ابوذر و سلمان رحمة الله علیهم سر بر آستان ولایت می نهادند و تا نفس آخر برای احیای حق می کوشیدند. «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون‏؛ و اگر خدا خیری در آنان می یافت شنوایشان می ساخت و اگر هم آنان را شنوا ساخته بود باز هم رویگردان می شدند». ۲۳/ انفال

2- سَبُک مغزی

با نگاهی به تاریخ و بررسی زندگینامه این خاذلان حق درمی یابیم ایشان، ایمان را خلاصه در عبادت و نماز و تلاوت قرآن می دیدند، حال آنکه عمل به قرآن نداشتند و در عرصه عمل به ندای قرآن ناطق، لبیک نگفتند. غافل بودند از اینکه، مسلمان حقیقی باید، وقت شناس باشد و بتواند در لحظات حساس بهترین تصمیمات را اتخاذ کند و داغِ خواری حق را بر دل دشمن بگذارد، نه این که با کناره گیری های نابجا و سفیهانه باطل را تقویت کند.

امام حسین علیه السلام می فرماید:« لَا يَكْمُلُ‏ الْعَقْلُ‏ إِلَّا بِاتِّبَاعِ‏ الْحَقِ؛ عقل به کمال نرسد مگر با پیروی از حق‏».(اعلام الدين.ص ۲۹۸ )

عبد الله بن عمر مردى نادان و كم خرد بود و دشمنى نسبت به امير المؤمنين على (ع) را هم از گذشته خود به ارث برده بود و مودت و عداوت پدران را نسبت به اشخاص، فرزندان به ارث مى‏برند. وانگهى على (ع) او را با مهدور الدم دانستن برادرش- عبيد الله بن عمر كه هرمزان را كشته بود- به وحشت انداخته بود. عبد الله برادرش را از مدينه بيرون برد و او در سرزمينهاى ديگر سرگردان بود و در امان‏ نبود كه اگر به او دسترسى پيدا كنند قصاص خواهد شد و به اين سبب عبد الله بن عمر تن به اطاعت از امير المؤمنين على (ع) نداد و خشم او مانع شد كه آن حضرت را يارى دهد و در مورد لزوم جنگ با سركشان تجاهل كرد و مدعى شد كه در آن مسأله سرگردان است.(نبرد جمل، مفيد، محمد بن محمد، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود،صص51و52 و 53)

3- نداشتن استقلال فکری

به اعتقاد مرحوم خویی سرچشمه این کناره گیری که خاذلان حق موفق به اتخاذ عقیده ای که برای آن بجنگند نشدند. در حالی که حیات معنوی انسان عقیده و جهاد است و کسی که عقیده و باور مشخصی، چه حق و چه باطل ندارد مانند جمادات است که درک و شعوری ندارند. در حالی که جنگیدن در راه اعتقاد باطل بهتر از نداشتن عقیده است. ظهور فتنه ها و بروز جنگ ها بین مسلمانان ناشی از اعتزال این خاذلان حق است.( خویی، ج21، ص34)

نه دنبال حقّ و نه جویای باطل             تو انسان نه ای، پیکری هستی از گل

4- رذایل اخلاقی

سبب اصلى خوددارى سعد بن مالك‏  از يارى دادن امير مؤمنان علیه السلام حسد بود، زيرا سعد طمع داشت كه خود به مقام خلافت رسد و چون از آن نااميد شد و به آن مقام نرسيد، حسد موجب آمد كه از نصرت امیرمؤمنان علیه السلام خوددارى كند و با رأى و انديشه او مخالفت ورزد، و در واقع طمع سعد درباره كارى كه شايستگى آن را نداشت و گستاخى او در اينكه خود را همپايه امیرمؤمنان بداند او را به تباهى كشاند و اين موضوع از آنجا سرچشمه مى‏گرفت كه عمر بن خطاب، سعد را هم از اعضاى شوراى شش نفرى قرار داد و شايستگى او را براى رسيدن به خلافت تصويب كرد و سعد هم پنداشت كه شايستگى احراز مقام امامت و رهبرى را دارد و اين فكر دنيا و دين او را تباه ساخت و سرانجام هم به آنچه اميد بسته بود نرسيد و تهيدست‏ از دنيا رفت. (نبرد جمل، مفيد، محمد بن محمد، مترجم: مهدوى دامغانى، محمود،ص52)

سوال4) خذلان حق و سکوت در برابر باطل چه سرنوشتی به دنبال دارد؟

بر اساس آموزه‌های دینی، خذلان حق و سکوت در برابر باطل، سرنوشتی جز خسران دنیوی و اخروی به دنبال ندارد. این عمل نه تنها گناهی بزرگ شمرده می‌شود و فرد را در زمره یاران باطل قرار می‌دهد بلکه جامعه را نیز به ورطه نابودی می کشاند. در ادامه به برخی از آثار منفی اشاره می‌شود:

. تطمیع باطل

     باطل همواره از سکوت و بی تفاوتی شخصیت های برجسته برای نابودی حق و غلبه بر آنان بهره برده است. در حالی که به اصطلاح بی طرفانی غافل بودند از اینکه با تسلط کفر، خودشان هم زیان می بینند و باید بردگی  آنان را بپذیرند تا از گزندشان در امان باشند.

     مولای متقیان فرمود:« أَيُّهَا النَّاسُ لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ الْبَاطِلِ لَمْ‏ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُم‏؛ ای مردم اگر دست از یاری حق برنمی داشتید و در خوار ساختن باطل سستی نمی کردید، هیچ گاه آنان که به پایه شما نیستند در نابودی شما طمع نمی کردند».  خطبه ۱۶۶ نهج البلاغه

    • ضلالت

     امیرمؤمنان همواره در خطبه های وحی گونه خود مردم را از سرنوشت شوم و ذلت باری که به دست بنی امیه در انتطارشان بود، هشدار می داد و می فرمود: فتنه های بنی امیه پیاپی با چهره ای زشت و ترس آور و ظلمتی با تاریکی عصر جاهلیت بر شما فرود می آید. نه نور هدایتی در آن پیداست و نه پرچم نجاتی در آن روزگاران به چشم می خورد.  ولی کوفیان عهدشکن گویا بر گوش و چشم و قلبشان مهر نهاده شده بود و مصداق این آیه بودند. «وَ قالُوا قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في‏ آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون؛ گفتند: دل هایمان از قبول دعوتت محجوب و گوش ما از شنیدن سخنت سنگین و میان ما و تو حجاب است؛ تو به کار خود پرداز ما هم البته به کیش خود عمل می کنیم‏».(۵ / فصلت)

    امام حسن عسگری علیه السلام فرمود:« مَا تَرَكَ‏ الْحَقَ‏ عَزِيزٌ إِلَّا ذَل‏؛ هیچ صاحب عزتی حق را ترک نکرد مگر اینکه خوار شد». (بحار الأنوار : 72/232/3)

    • ورود به دوزخ همراه اهل باطل

    ابن ابی الحدید معتقد است این فرمایش مولا درمورد خاذلان حق، به این معنی است که آنان از نکوهش سلامت ماندند؛ زیرا امامشان از ایشان خشنود شد.  این نظر اشتباه است گروه نامبرده به یقین مجرم و سزاوار آتش دوزخ هستند. همین ها بودند که با عصیانگری و نفاق، خون به دل وصی بر حق خاتم الانبیا کردند، از طرفی هم کناره گیری این گونه افراد که به عنوان شخصیت های معروف جامعه اسلامی شناخته می شدند، ضربات شدیدی بر پیکر حق وارد کرد.  

    امام حسین علیه السلام می فرماید:« مَن رَأى سُلطاناً جائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرَمِ أو تارِكاً لِعَهدِ اللَّهِ، ومُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، فَعَمِلَ في عِبادِ اللَّهِ بالإثْمِ والعُدوانِ، ثُمَّ لَم يُغَيِّر عَلَيهِ‏ بِقَولٍ وَلا فِعلٍ، كانَ‏ حَقَّاً عَلى‏ اللَّهِ‏ أَن‏ يُدخِلَهُ‏ مُدخَلَه‏؛ هر مسلمانی با سلطان ستمگری مواجه شود که حرام خدا را حلال می کند و پیمان الهی را در هم می شکند و با سنت پیامبر به مخالفت برخواسته ودر میان بندگان خدا، راه گناه و دشمنی را در پیش گرفته است، ولی او در مقابل چنین حاکمی با عمل یا گفتار اظهار مخالفت نکنند بر خدا است که این فرد را به جایگاه همان طغیانگر داخل کند». (بحارالانوار، ج44، ص381)

     درس برای امروز: این حکمت، خطابی به همه انسان‌های آزاده و متعهد است که در برابر حوادث اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمانه خود مسئولند. سکوت در برابر ظلم، بی‌تفاوتی در قبال تبلیغات دروغ و کناره‌گیری از صحنه‌های اصلاح‌طلبانه، مصداق بارز «خذلان الحق» است؛ حتی اگر شخص مرتکب هیچ گناه فعالی نشود.

     در حدیثی ازپیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده( الساکت عن الحق شیطان اخرس)کسی که نسبت به حق بی طرف و بی تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگی است. (پیام امام ص ۱۲۶)

      بنابراین وظیفه مؤمن«نفی فعال باطل» و «اثبات فعال حق» در حد توان است. این توانایی می‌تواند با زبان، قلم، حضور فیزیکی، مالی یا حتی نفرت قلبی باشد. آنچه رد می‌شود، «بی‌تفاوتی» مطلق است.

    این حکمت، چراغ راهی است برای تشخیص وظیفه در فضای خاکستری جامعه که مرزهای حق و باطل گاهی با ابهام روبرو می‌شود، اما اصل «لزوم حمایت از حق و مقابله با باطل» همواره ثابت و ضروری است.

    حکایت

    «هرثمة بن سلیم» یکی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت می جنگید.

    وی می گوید: وقتی از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم به سرزمین «کربلا» رسیدیم هنگام نماز بود پس به امامت امیرمؤمنان علیه السلام نماز جماعت را اقامه نمودیم، پس از نماز، حضرت مقداری از خاک کربلا را برداشته و بوئید و فرمود: «واهاً لَک ایها التُرْبَه، لَیحشَرَنَّ مِنْک قومٌ یدخُلُونَ الجنَّة بِغَیرِ حِسابٍ؛ «خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند».

    پس از آن به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام باز گشتم و به همسرم گفتم: از «اباالحسن» (علی علیه السلام) ماجرای را برایت تعریف کنم آنگاه ماجرای فوق را برایش گفتم و اضافه کردم که علی (علیه السلام) ادعای علم غیب می کند.

    همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها بردار، آنچه امیرمؤمنان بگوید حق است. هرثمه می گوید: من همچنان در شک و تردید بودم تا سرانجام ماجرای عاشورای سال 61 هجری رخ داد و سپاه دشمن برای کشتن امام حسین علیه السلام بسوی کربلا لشکر کشید. من ابتدا از سربازان لشکر عمر بن سعد بودم، یکباره به یاد سخن علی علیه السلام افتادم که براستی حق بود، از این رو از لشکر عمر سعد جدا شدم و در یک فرصت مناسب سوار بر اسب به سوی امام حسین علیه السلام گریختم.

    همین که بر حضرت وارد شدم حدیث پدرش (امیرمؤمنان علیه السلام) را برایش باز گو کردم حضرت فرمود: اکنون که این خبر غیبی را محقق یافته دیدی تو از موافقین ما هستی یا از مخالفان؟ گفتم: هیچکدام فعلًا در فکر اهل و عیال خود هستم…

    حضرت فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین فرار کن، زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و به یاری ما بر نخیزد جایگاهش آتش دوزخ است.

    هرثمه، این انسان سیه بخت بیچاره در این نقطه حساس راه بی تفاوتی را پیش گرفت و در حالی که امام زمانش غریب و تنها بود، از آن سرزمین گریخت.(پیکار صفین، نصربن مزاحم، ص196)

    موسسه نورالیقین

    مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآن

    بدون دیدگاه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *