متعلَّق جارّ و مجرور یا در جمله مذکور است مانند مثال های ماقبل؛ و یا محذوف است و حذف متعلّقِ جار و مجرور، وجوبی است یا جوازی.
موارد وجوبی حذف متعلَّق
سؤال: چه موقع حذفِ متعلَّق جار و مجرور، لازم (واجب) است؟
متعلَّق جار و مجرور محذوف است اگر:
الف) جار و مجرور دارای نقش ترکیبی در کلام باشد.
- متعلَّق جار و مجرور از افعال عموم[1] باشد.
نکته: برای حذف وجوبی متعلَّق، هر دو شرط باید محقّق شود.
نقش های ترکیبیِ جار و مجرور با متعلَّق واجب الحذف:
- وقوع در جمله به عنوان صفت
- وقوع در جمله به عنوان حال
- وقوع در جمله به عنوان صله
- وقوع در جمله به عنوان خبر
- وقوع در جمله به عنوان صفت: آن زمانی است که جار و مجرور بعد از اسم نکره واقع شود، در اینصورت متعلَّق آن واجب الحذف است.
مثال1: «لا یَرجُوَنَّ اَحَدٌ مِنکُم اِلّا رَبَّه» [2]
[ترکیب: لا: لای نافیه، مبنی بر سکون/ یَرجُوَنّ: فعل مضارع مؤکد به نون ثقیله، مبنی بر فتح/ احَدٌ: فاعل و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ کم: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ مِنکُم: جارّ و مجرور با متعلَّق محذوف (یکونُ)، صفت برای «احدٌ»/ اِلّا: ادات استثنا، مبنی بر سکون/ رَبّ: مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]
مثال2: «زادَهُ بَسطَةً فِی العِلمِ وَ الجِسمِ»[3]
[ترکیب: زادَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر هو: محلاً مرفوع، فاعل/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعول به/ بَسطةً: مفعولٌ به دوم و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ العلمِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی العلمِ: جارّ و مجرور با متعلَّق محذوف(کائنةً)، صفت برای «بسطة»/ واو: حرف عطف، مبنی بر فتح/ الجسمِ: معطوف به «علم» و مجرور بنابر تبعیت]
مثال 3: «وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَ الجوعِ…»[4]
[ترکیب: وَ: واو استینافیه، مبنی بر فتح/ لام: رابطه جواب قسم مقدر، مبنی بر فتح/ نَبلُوَنَّ: فعل مضارع موکد به نون تأکید ثقیله، مبنی بر فتح. ضمیر مستتر نحن : مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ کم: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعولٌ به/ ب: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ شیءٍ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ بشیءٍ: جارّ و مجرور، متعلِّق به «نَبلُوَنَّ»/ مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ الخوفِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ من الخوفِ: جارّو مجرور با متعلَّق محذوف (یکونُ)، صفت برای «شیءٍ»/ وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح/ الجوعِ: معطوف به «الخَوفِ» و مجرور بنابر تبعیت]
مثال 4: «…لا نُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِن رُسُلِهِ…»[5]
[ترکیب: لا: حرف نفی، مبنی بر سکون/ نُفَرِّقُ: فعل مضارع منفی مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری، ضمیر مستتر «نحن»: ضمیر، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ بَینَ: مفعول فیه، مبنی، ظرف و متعلِّق به «نُفَرِّقُ»/ اَحَدٍ: مضاف الیه و مجرور، علامت جرّ کسره ظاهری/ مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ رسلِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ من رسلِ: جارّ و مجرور با متعلَّق محذوف (کائنٌ)، صفت برای «احدٍ»/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]
- وقوع در جمله به عنوان حال: آن زمانی است که جار و مجرور بعد از اسم معرفه واقع شود، در اینصورت متعلَّق آن واجب الحذف است.
مثال1: «فَخَرَجَ عَلی قَومِهِ في زینَتِهِ…»[6]
[ترکیب: فَ: عطف، مبنی بر فتح/ خَرَجَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح. ضمیر مستتر «هو» : مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ علی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ قومِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ علی قومِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به «خرج» / ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ زینتِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی زینتِ: جارّ و مجرور با متعلَّق محذوف (کانَ یا کائنٌ)، محلاً منصوب، حال برای مضاف الیهِ «قوم»/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]
مثال2: «وَ أُزلِفَتِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقینَ»[7]
[ترکیب: وَ: استینافیه، مبنی بر فتح/ أُزلِفَتِ: فعل ماضی، مبنی بر فتح/ الجَنَّةُ: فاعل، مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ لِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ المُتَّقینَ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ «یاء»/ لِلمُتَّقینَ: جارّ و مجرور، متعلِّق به عامل مقدر کان، محلاً منصوب، حال برای الجنة]
مثال3: «وَ لَقَد عَلِمتُمُ الّذینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبتِ…»[8]
[ترکیب: واو: حرف عطف، مبنی بر فتح/ لام: لام جواب قسم، مبنی بر فتح/ قد: حرف تحقیق، مبنی بر سکون/ عَلِمتُم: فعل ماضی، مبنی بر سکون. «تم»: ضمیر متّصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ الذین: اسم موصول، مبنی، محلاً منصوب، مفعولٌ به/ اِعتَدَوا: فعل ماضی، مبنی بر ضمه مقدّر. «واو»: ضمیر متّصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ کم: ضمیر متّصل، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ منکم: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (کائنینَ)، محلاً منصوب، حال برای فاعل «اعتدوا»/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ السّبتِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی السّبت: جارّ ومجرور، متعلِّق به «اعتدوا»]
مثال4: «أَعجَبَنی السَّمکُ فِی الماءِ»[9]
[ترکیب: أَعجَبَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح/ ن: نون وقایه/ ی: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعولٌ به/ السَّمکُ: فاعل و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ الماءِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی الماء: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (کانَ)، محلاً منصوب، حال برای «السّمک»]
- وقوع در جمله به عنوان صله: هنگامی که جارّ و مجرور بعد از اسم موصول قرار بگیرند، متعلَّق جارّ و مجرور، واجب الحذف است.
مثال1: «وَ لَهُ مَن فِی السّمواتِ وَ الاَرضِ…» [10]
[ترکیب: وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح/ لَ: حرف جرّ، مبنی بر فتح/ ه: ضمیر متّصل، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ له: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (یکونَ)، محلاً مرفوع، خبر مقدم/ مَن: اسم موصول، مبنی، محلاً مرفوع، مبتدای مؤخر/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ السّمواتِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی السَموات: جار و مجرور، متعلِّق به محذوف (موجودٌ)، صله برای اسم موصول «مَن» / واو: حرف عطف، مبنی بر فتح/ الارض: معطوف به «السّموات» و مجرور بنابر تبعیت]
مثال2: …كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ...[11]
- وقوع در جمله به عنوان خبر: آن زمانی است که جار و مجرور بعد از اسم معرفه واقع شود، در اینصورت متعلَّق آن واجب الحذف است.
مثال1: «أَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین»[12]
[ترکیب: الحمدُ: مبتدا و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ لله: جارِ و مجرور، متعلِّق به محذوف (مستقرٌّ)، محلاً مرفوع، خبر برای «الحمد»/ رَبِّ: صفت برای «اللّه» و مجرور، علامت جرّ کسره ظاهری/ العالمینَ: مضاف الیه و مجرور، علامت جرّ «یاء»]
مثال2: …وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ[13]
[ترکیب: وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، غیر عامل/ لَكُمْ: جار و محلا مجرور، متعلق به عامل مقدر یکونُ، خبر مقدم، محلا مرفوع/ فِي: حرف جرّ، مبنی بر سکون، عامل/ الْأَرْضِ: اسم مجرور بحرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/فِي الْأَرْضِ: جار و مجرور، متعلق به مُستقَرٌّ/ مُسْتَقَرٌّ: مبتدای موخر و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، غیر عامل/ مَتَاعٌ: معطوف به مستقرٌ و مرفوع بنابر تبعیت/ إِلَی: حرف جرّ، مبنی بر سکون، عامل/ حِينٍ: اسم مجرور بحرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ إِلَى حِينٍ: جار و مجرور، متعلق به عامل مقدر موجودٌ، صفت برای متاعٌ و محلا مرفوع بنابر تبعیت]
(بیشتر بدانیم)
نکته: علاوه بر موارد مذکور، چهار مورد دیگر به متعلَّق واجب الحذف ضمیمه می شود:[14]
1. حذف متعلَّق در جمله قَسَم
2. حذف متعلَّق در ضرب المثل و شِبه آن
3. حذف متعلَّق به شرط تفسیر آن
4. شبه جمله، عاملِ رفع اسم ظاهر
- حذف متعلَّق در جمله قَسَم: هرگاه حرف جرّ، بیانگر معنای قَسم باشد، در اینصورت نیز متعلَّق جار و مجرور لازم است حذف گردد مشروط به اینکه حرف قَسم، غیر از «باء» باشد.
مثال: «وَالفجرِ» [15]
[ترکیب: واو: حرف جرّ، مبنی بر فتح/ الفجر: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ والفجرِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به «اُقسِمُ» محذوف]
تذکر: در مورد متعلَّق حروف قسم لازم است بدانیم:
1. متعلَّق حروف «واو» و «تاء» واجب الحذف و متعلَّق حرف «باء» جائز الحذف است.
2. متعلَّق حروف قسم، واجب است که فقط فعل باشد.
3. متعلَّق حروف قسم از افعال خصوص مانند: «اُقسِمُ» یا «اَحلِفُ» یا «اُشهِدُ»یا … تقدیر می شود.
- حذف متعلَّق در ضرب المثل و شِبه آن :
مثال: «بِالرَّفاءِ وَ البَنینَ»
[ترکیب: بِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ الرَّفاءِ: اسم مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ بالرفاء: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (تَزَوَّجتَ، اَعرَستَ)/ و: حرف عطف، مبنی بر فتح/ البَنینَ: معطوف به «الرَّفاءِ» و مجرور، علامت جرّ «یاء»]
توضیح: این ضرب المثل را درجاهلیت، به عروس و داماد می گفتند: «عروسیت با خوشی و فرزندان همراه باشد»[1] [2] .
ولی پیامبر(ص) ازگفتن این جمله نهی کرد و فرمود: لا، بل، عَلَی الخَیرِ وَالبَرَکَةِ.
چون منظورشان از «البنین»، پسران بود و از گفتن «البنات» اکراه داشتند.
- حذف متعلَّق به شرط تفسیر آن: این مورد در باب اشتغال پیش می آید و نبودن متعلّق این جار و مجرور، خللی در معنا ایجاد نمیکند.[16]
مثال: «أ یومُ الجمعةِ صُمتَ فیه؟»[17]
[ترکیب: أ: حرف استفهام، مبنی بر فتح/ یومُ: مبتدا و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری/ الجمعةِ: مضاف الیه و مجرور، علامت جرّ کسره ظاهری/ صُمتَ: فعل ماضی، مبنی بر سکون، تَ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل، این جمله فعلیه محلاً مرفوع، خبر برای مبتدا/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ فیه: جارّ و مجرور، متعلّق به محذوف (کائنٌ)]
توضیح: اشتغال عبارت است از مقدم شدن یک اسم و مؤخر شدن عامل از آن که این عامل در ضمیری عمل می کند که به اسم سابق برمی گردد یا اینکه در اسم مضاف به ضمیری که به اسم سابق برمی گردد، عمل می کند.[18]
در مثال فوق، متعلَّق «فیهِ» بنابر اشتغال، واجب الحذف است.
- شبه جمله، عاملِ رفع اسم ظاهر: هرگاه ظرف و جار و مجرور عامل بوده و اسم بعد از خود را بنابر فاعلیت، رفع دهد.[19] ابن مالک گفته اسم مرفوع فاعل است.
مثال: «أ فی اللّهِ شکٌ»[20]
[ترکیب: أ: حرف استفهام، مبنی بر فتح/ فی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ اللّهِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ فی اللّه: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (کائنٌ)، محلاً مرفوع، خبر مقدم/ شکٌ: مبتدای مؤخر و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری یا فاعل برای «أ فی اللّهِ» ]
نکته: هرگاه جار و مجرور، به عنوان خبر، حال، صله، صفت واقع شود یا بعد از اسم استفهام یا نفی باشد می تواند اسم بعدش را مرفوع کند.[21]
موارد جوازی حذف متعلَّق
سؤال: در چه مواردی متعلَّق جارّ و مجرور جایزالحذف است؟
- هرگاه «نشانه و قرینه ای» در کلام باشد.
- متعلَّق از افعال خصوص باشد.
مثلا در جواب کسی که می پرسد: «اَینَ اِعتَکَفتَ؟» میگوییم «فی المسجدِ» و این جارّ و مجرور به قرینه، متعلِّق به «اِعتَکَفتُ» محذوف است. (قرینه: اِعتَکَفتَ در سؤال)
[ترکیب: إلی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ ثمودَ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ فتحه بدل از کسره/ الی ثمودَ: جارّ و مجرور، متعلِّق به عامل مقدر (اَرسَلنا)/ اخا: مفعول به و منصوب، علامت نصب الف/ هم: : ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]
توضیح: قرینه حذف دراین آیه، آیه 45/ نمل می باشد. «وَ لَقَد أرسَلنا إلی ثمودَ اخاهُم صالِحاً»
مثال2: «بِالوالِدَینِ إِحساناً»[23]
[ترکیب: بِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ الوالِدَینِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ یاء/ بِالوالِدَینِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به عامل مقدر (أَحسِنوا)/ إحساناً: مفعول مطلق برای فعل(احسنوا محذوف) و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری]
(قرینه: إحساناً)
توضیح: در این آیه عامل «بالوالدین» مصدر،یعنی «إحسان» نیست چرا که مصدر در معمولِ متقدّم عمل نمی کند به خصوص زمانی که از باب تأکید باشد، بنابراین عامل در «بالوالدین» فعلی از جنس احسان، یعنی «أحسِنوا» می باشد که به قرینه محذوف است.[24]
نکته: گاهی در موارد جوازی حذف متعلَّق، متعلَّق از افعال خصوص می باشد بدون آنکه قرینه ای در کلام موجود باشد و به حال مخاطب بستگی دارد.
مثال: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ»
[ترکیب: بِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ إسم: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ بسمِ: جارّ و مجرور، متعلق به عامل مقدر (که به حال مخاطب بستگی دارد مثل اینکه اگر بخواهد بخورد آکُلُ و اگر بخواهد قرآن بخواند أَقرَأُ در تقدیر است). / اللهِ: مضاف الیه و مجرور، علامت جرّ کسره ظاهری/ الرَّحمنِ: نعت اول ، مجرور به تبعیت / الرَّحیمِ: نعت دوم ، مجرور به تبعیت]
مفسران گفته اند در آیه شریفه (بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ) بهتر آن است که عامل جارّ و مجرور موخّر در تقدیر گرفته شود تا افاده حصر کند.[25]
تعریف افعال عموم و خصوص:
عامل در ظرف و جارّ و مجرور، یا فعل عام می باشد یا غیر عام. مراد از افعال عموم، افعالی هستند که بر صِرف وجود و ثبوت دلالت می کنند؛ مانند کون و وجود.
ولی افعال غیرعموم، افعالی هستند که علاوه بر معنای بودن، بر فعل دیگری که بودن به آن تعلّق گرفته، دلالت می کنند؛ مانند «ضرب» که به معنای زده بودن[3] است؛ یعنی دو معنی در آن نهفته است.
از قسم اول تعبیر به افعال عموم و از قسم دوم، تعبیر به افعال خصوص می کنند.[26]
مثال: «للذین یُؤلون مِن نساءِهم تَرَبُّصُ»[27]
[ترکیب: لِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر/ الذین: اسم موصول، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ للذین: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف (یکون) ، محلاً مرفوع، خبر مقدم/ یؤلون: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، واو: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ نساءِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ من نساء: جارّ و مجرور، متعلق به محذوف (یُعرضونَ)، محلاً منصوب، حال برای فاعل یؤلون/ هم: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ تربصُ: مبتدای مؤخر و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری]
تقدیر کلام چنین می شود: «یَکون للذین یؤلونَ اَن یُعرَضوا من نساءِهم تربّصُ»[28]
سؤال: مطالبی که در مورد متعلَّق محذوف لازم است بدانیم چیست؟ توضیح دهید.
- متعلَّق محذوف را هم می توانیم فعل در نظر بگیریم و هم شبه فعل، اما اگر جارّ و مجرور با متعلَّق آن نقش صله یا قسم داشته باشد باید فعل در نظر بگیریم، چون متعلَّق دو جمله صله و قسم فقط فعل می باشند.[29]
- اصل این است که: این متعلَّق مقدر همچون سایر عوامل نسبت به معمولشان، مقدم بر جارّ و مجرور باشد، گرچه گاهی مواردی ایجاب میکند که این محذوف در تقدیر، جایز التأخیر باشد یا واجب التأخیر.
جایز التأخیر متعلَّق مقدّر:
مثال: «فِی الدّار زیدٌ» که هم می توان گفت: «کانَ في الدارِ زیدٌ» و هم «في الدار زیدٌ کان»
واجب التأخیر متعلَّق مقدّر:
مثال: «اِنَّ في الدّار زیداً» که مرفوع اِنَّ یعنی خبر آن پس از اِنَّ واقع نمیشود[4] و در صورت تقدیر فعل، واجب التأخیر از اسم آن می باشد، چون اگر بر اسم مقدم باشد، مخاطب را به اشتباه می اندازد و «زیداً» را به عنوان خبر برای آن در نظر می گیرد «إنَّ في الدّار کانَ زیداً» در حالی که این جمله اشتباه است و باید تقدیر کلام آن مؤخّر از اسم إنَّ بیاید «إنَّ في الدّار زیداً کانَ »[30]
- برای اینکه متعلَّق را پیدا کنیم باید به چند سؤال جواب دهیم.
اول: آیا از مواردی که جارّ و مجرور به آن متعلِّق می شود در جمله یافت می شود؟ اگر بگوییم بله، سوال بعدی مطرح میشود
دوم: آیا از لحاظ معنا جارّ و مجرور به آن متعلِّق می شود؟ اگر بگوییم بله، پس متعلِّق به آن میشود.
اما اگر بگوییم نه یا اینکه در جمله پیدا نمیشود، سؤال بعد را مطرح میکنیم.
سوم: با چه عاملی از لحاظ معنا کامل میشود؟ تعیین عامل مقدر (فعل، شبه فعل)، تکمیل کننده معنای جمله است.
نکته: هرگاه جار و مجرور در معنا با اسم جامد موجود در جمله کامل شود بررسی می کنیم که اسم جامد، معرفه است یا نکره؟ اگر بگوییم معرفه است پس جار و مجرور متعلِّق به محذوف حال می شود اما اگر نکره باشد، جار و مجرور متعلِّق به محذوف صفت می شود.[31]
- گاهی در جملهای که جار و مجرور داریم فعل هم داریم اما باید در معنای آیه دقت کنیم که آیا می توانیم متعلِّق به محذوف بگیریم یا به همان فعل موجود در جمله متعلِّق است.
مثال: «لا تَسأَموا أَن تَکتُبُوهُ صَغیراً أَو کَبیراً إلی أَجَلِهِ»[32]
[ترکیب: لا: لای ناهیه، مبنی بر سکون/ تسأموا: فعل مضارع مجزوم، علامت جزم حذف نون، واو: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ أَن: از حروف مصدری، مبنی بر سکون/ تکتبوا: فعل مضارع منصوب، علامت نصب حذف نون، واو: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب ،مفعول به/ صَغیراً: حال و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ أو: حرف عطف، مبنی بر سکون/ کبیراً: معطوف به حال و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ إلی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ أجلِ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ الی اجل: جارّ و مجرور، متعلِّق به إستَقَرَّ محذوف و محلاً منصوب، حال برای مفعول به/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه[33]]
در این آیه إلی اَجَلِهِ را نمی توان به تکتبوه متعلِّق دانست زیرا اگر به تکتبوه بگیریم معنا فاسد میشود چون کتابت تا زمانی که وقت دِین سر بیاید استمرار ندارد. پس متعلِّق به محذوف است.[34]
اهمیت تشخیص متعلَّق
سؤال: اهمیت تشخیص متعلَّق حرف جرّ را با ذکر مثالی توضیح دهید؟
گاهی یافتن متعلَّق دشوار شده و فهم صحیح معنا نیز وابسته به فهم صحیح متعلَّق میگردد. البته اصلی ترین روش یافتن متعلَّق از طریق معناست اما درک صحیح معنا نیز در گرو تشخیص متعلَّق است. به این ترتیب، رابطه متعلَّق و معنا، یک رابطه ی دوسویه است. برای آنکه میزان اهمیت درک متعلَّق کاملاً ملموس گردد مثال بسیار مهم و کاربردی را در ادامه مطرح می کنیم:
مثال: «إِغسِل یَدَکَ إِلَی المَرافِقِ»[35]
[ ترکیب: إِغسِل: فعل امر، مبنی بر سکون/ یَدَ: مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ کَ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ إلی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ المرافِقَ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ فتحه بدل از کسره/ إلَی المَرافِقِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف، و این جارّ و مجرور همراه با متعلَّق خود حال برای یَد]
احتمال اول: اگر الی المرافق را متعلِّق به إِغسِل بگیریم معنا چنین است: «دستهایت را تا مرفق بشوی» یعنی إلی جهت شستن را مشخص می کند. زیرا به اغسل متعلّق است.
احتمال دوم: اگر الی المرافق را حال از یدک و متعلِّق به استقرّ محذوف بدانیم، معنا چنین می شود: «دست هایت را در حالی که تا مرفق است بشوی». به این معنا که الی المرافق محدوده شستن را مشخص میکند و نه جهت شستن را ! و درباره شستن کلام سکوت کرده است؛ یعنی یا اختیاری است یا باید از دلیل دیگر جهت را به دست آوری.
بنابراین در آیه ی شریفه: «فَاغسِلوا وُجوهَکُم و اَیدِیَکُم اِلَی المَرافِقَ» نیز دو احتمال وجود دارد که ما شیعیان با توجه به روایات اهل بیت علیهم السلام «الی المرافق» را حال برای «ایدیکم» و متعلِّق به محذوف می دانیم و جهت شستن را از کلام اهل بیت علیهم السلام اخذ می کنیم. پس ما شیعیان کیفیت شستن را از این آیه برداشت می کنیم و اهل تسنن جهت شستن را.[36]
[ترکیب: فَ: فاء رابطه، مبنی بر فتح/ اِغسِلوا: فعل امر، مبنی بر حذف نون، واو: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ وجوهَ: مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ کُم: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ و: حرف عطف، مبنی بر فتح/ ایدیَ: معطوف به وجوه، منصوب به تبعیت، علامت نصب فتحه ظاهری / کٌم: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ إلی: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ المرافِقَ: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ فتحه بدل از کسره/ الی المرافق: جارّ و مجرور، متعلِّق به محذوف(استقرَّ) ، حال برای ایدی]
بیشتر بدانیم
سؤال: معنای حرف مُذ و مُنذُ چیست؟
جواب: مُذ و مُنذُ برای ابتدای زمان و به معنی «مِن» در ماضی و به معنای «فی» در حال هستند.
- به معنی مِن
مثال: «طَعِمتُ طعاماً مُذ یَؤمینِ»[37]
[ترکیب: طَعِمتُ: فعل ماضی، مبنی بر سکون،ضمیر بارز «تُ»: مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ طعاماً: مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ مُذ: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ یومین: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ یاء]
- به معنی في
مثال: «قال یا بُریدَةُ مالَکَ آذَیتَ رَسُولَ اللهَ مُنذُ الیومِ»[38]
در این مثال اگر مُذ هم می آمد، معنا تفاوتی نمی کرد.[39]
[ترکیب: قال: فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر «هو»: مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ یا: حرف ندا، مبنی بر سکون/ بُریدَةُ: منادا، مبنی بر ضم، محلاً منصوب/ ما: حرف استفهام، محلاً مرفوع، مبتدا/ لَ: حرف جرّ، مبنی بر فتح/ ک: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور به حرف جرّ/ لک: جارّ و مجرور، متعلِّق به (کان) محذوف، خبر/ آذیتَ: فعل ماضی، مبنی بر سکون، تَ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ رسولَ: مفعولٌ به و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ الله: مضاف الیه و مجرور، علامت جرّ کسره ظاهری/ مُنذُ: حرف جرّ، مبنی بر ضمّ/ الیوم: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ منذ الیوم: جارّ و مجرور، متعلق به( آذیتَ) ]
تبصره 1: همچنین «مُذ و مُنذ» بمعنی «مِن و الی» هستند و بر ابتدا و انتهای زمان دلالت میکنند اگر چنانچه زمان معدود و نکره باشد. مانند :
«ما رأیتُه مُذ اَو مُنذُ یَومَینِ»[40][41]
تبصره 2: هرگاه «مُذ و مُنذُ» بر حاضر دلالت کنند دو لفظ مذکور، حرف جرّ محسوب میشوند. مانند:
ما رایته مُذ یَومِنا[42]
[ترکیب: ما: حرف نفی، مبنی بر سکون/ رأیتُ: فعل ماضی، مبنی بر سکون، تُ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعول به/ مذ: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ یوم: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ کسره ظاهری/ مُذ یومِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به رأیتُ/ نا: ضمیر متصل، مبنی، مضاف الیه]
نکته 1 : هرگاه مذ و منذ بر ماضی دلالت کنند بهتر است که این دو لفظ را حرف جارّه محسوب کنیم.
ما رایتُه مذ أو منذ یومین[43]
[ترکیب: ما: حرف نفی، مبنی بر سکون/ رأیت: فعل ماضی، مبنی بر سکون، تُ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعول به/ مُذ: حرف جرّ، مبنی بر سکون/ یومین: مجرور به حرف جرّ، علامت جرّ یاء/ مذ یومینِ: جار و مجرور، متعلِّق به رأیت]
نکته 2: همچنین می توان دو لفظ مذ و منذ را مبتدا محسوب کرده و ما بعد آن را خبر برای این دو لفظ به حساب می آوریم.
ما رأیتُه مُذ او منذُ یَومان[44]
[ترکیب: ما: حرف نفی، مبنی بر سکون/ رأیت: فعل ماضی، مبنی بر سکون، تُ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً منصوب، مفعول به/ مذ: محلاً مرفوع، مبتدا/ یومان: خبر و مرفوع، علامت رفع الف])
[1] . تعریف افعال عموم در صفحات بعدی خواهد آمد.
[2] . نباید هیچ کدام از شما جز به پروردگارش امیدوار باشد. (حکمت 82 نهج البلاغه)
[3] .به او علمی فراگیر و جسمی توانا عطا فرموده است. (247/ بقره)
[4] . ” و قطعاً ما شما را با اموری همچون ترس و … آزمایش می کنیم…(155/ بقره)
[5] . ” ما میان پیامبران او فرق نمی گذاریم.” (285/ بقره)
[6] . ” پس با زیور آلاتش بر قومش خارج شد ” (79/ قصص)
[7] . و (در آن روز) بهشت به پرهیزکاران نزدیک می شود. (90/ شعراء)
[8] . و قطعا آن کسانی که در روز شنبه نافرمانی کردند دانستید… (65/ بقره)
[9] . ماهی در آب مرا به تعجب واداشت.
[10] . هر آنکه در آسمانها و زمین است از اوست…(19/ انبیاء )
[11]. … روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنان كه بر كسانى كه پيش از شما بودهاند مقرر شده بود…(183/بقره)
[12] . حمد و سپاس برای خدایی است که پروردگار جهانیان است. (2/ حمد)
[13]. …و برای شما در زمین، تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهره برداری خواهد بود. (36/بقره)
[14]. ترجمه و شرح مغنی الادیب،ج4،صص240 الی 246
[15]. قسم به فجر. (1/ فجر)
[16] ترجمه ی کامل مغنی الادیب ، باب سوم ، ص 53
[17] آیا روز جمعه در آن روزه گرفتی؟
[18] . ترجمه و شرح مبادی العربیة، ج4، ص261
[19] ترجمه و شرح مغنی الادیب ، ج4، ص240
[20] ” آیا در وجود خدا شکی است؟” (10/ ابراهیم)
[21] نحو قرآن ، ص 440
[22] . “بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم.” (61/ هود)
[23] . “به پدر و مادر خود نیکی کنید.” (83/ بقره)
[24] . نحو قرآن، ص 434
[25] نحو قرآن ، ص 435
[26] . نحو قرآن، ص 437
[27] ” برای کسانی که به ترک همخوابگی با زنان خود، سوگند می خورند.” (226/ بقره )
[28] کلمة الله العلیا ، ص 379
[29] موسوعة النحو و الصرف و الإعراب ، ص 230
[30] ترجمه ی کامل مغنی الادیب، ص 56
[31] برداشت آزاد از مقاله ی عربی (استیفاء حالات تعلیق الجار و المجرور و الظرف و اثره فی المعنی)
[32] ” از نوشتن (بدهی ) کوچک یا بزرگ مدت دار ملول نشوید.” (282/ بقره )
[33] کلمةُ الله ِ العلیا ، ص 485
[34] برداشت آزاد از مقاله ی عربی (استیفاء حالات تعلیق الجار و المجرور و الظرف و اثره فی المعنی)
[35] . “صورت و دست هایتان را تا آرنج ها بشویید” (6/ مائده)
[36] . سایت طلبگی تا اجتهاد، شناخت شبه جمله (ظرف و جار و مجرور) و احکام آن
[37]. از دو روز پیش غذایی نخوردم
[38]. گفت: ای بریده! چرا در این روز(امروز) رسول خدا را آزردی؟!
[39] . سرآغاز نحو، ص 177
[40]. او را از ابتدای این مدت تا انتهای آن ندیده ام.
[41] . مبادی، جلد 4، ص 420
[42]. در امروز او را ندیدم.
[43]. در تمام مدت دو روز گذشته او را ندیدم
[44]. مبادی العربیه ج 4 ص 420
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه