فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
پس فرموديم پاره اى از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود] اين گونه خدا مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما مى نماياند باشد كه بينديشيد
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: پرسش های بیجا
پرسشهای بیجا بنیاسرائیل بر کدام خصیصه در وجود آنها دلالت دارد؟
بدون شک سؤال، کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بىمورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همان گونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنىاسرائیل مأمور بودند گاوى را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصى مىداشت خداوند حکیم در همان لحظه به آنها امر میکرد.
ولى آنها شروع به سؤالات گوناگون کردند، شاید براى این که مىخواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود.[1]
این پرسشها نشانگر روح عصیانگر آنها بود اگر آنها در برابر دستور خداوند تسلیم محض بودند دیگر جای چون و چرا نبود و خود آنها هم راحت بودند، این است که قرآن در جایی دستور میدهد که از پرسشهای بیجا پرهیز کنید.
«َا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از امورى كه اگر برايتان آشكار شود ناراحتتان مىكند نپرسيد.[2]
قرآن، همگان را به پرسشگري و دانستن دعوت مي كند: « … فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»
سؤال، كليد فهم حقايق است و به همين دليل كساني كه كمتر ميپرسند، كمتر ميدانند ولي از آنجا كه هر قانوني معمولاً استثنايي دارد، اين اصل تعليم و تربيت نيز استثنائي دارد و آن اينكه پارهاي از مسائل پنهان بودنش براي حفظ نظام اجتماع و تأمين مصالح افراد بهتر است.
در اين گونه موارد جستجوها و پرسشهاي پيدرپي براي پرده برداشتن از روي واقعيت مذموم و ناپسند است.
[1] . تفسیر نمونه، ج1، ص ۳۶۰
[2] . ۱٠۱/مائده، تفسیر کوثر، ج1، ص ۲۵۶
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
تجزیه
فَ: حرف عطف،مبنی، غیرعامل
قُلْنَا : فعل ماضی متکلم مع الغیر ثلاثی مجرد از ماده «قول» معتل اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
در اصل (قَوَلنا) بود که حرف عله ما قبل مفتوح قلب به الف شده (قالنا) و در اثر التقاءساکنین حرف عله حذف شده (قَلنَا) و چون مضارعش بر وزن تفعیل میباشد، صیغه شش ماضی معلوم آن ضمه میگیرد (قُلنا)
اضْرِبُو: فعل امر، جمع مذکر مخاطب ثلاثی مجرد از ریشه «ضرب» صحیح و سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
هُ : ضمیر متصل منصوبی، مفرد مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
بِ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
بَعْضِ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر از ماده «بعض» سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
هَا: ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
كَ: حرف جر، مبنی، عامل، برای تشبیه
ذَلِكَ : اسم اشاره به دور، مفرد مذکر، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف، لام بعید، کاف خطاب
يُحْيِي : فعل مضارع مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال از ماده «حی» ناسالم، معتل لفیف مقرون، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
اللَّهُ : اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، از ماده «اَلَه» ناسالم مهموز الفاء یا از ماده «وله» معتل مثال واوی، معرفه، اسم علم، معرب، جامد، منصرف، متصرف
الْمَوْتَى: ال: تعریف عهد خارجی یا استغراق جنس افرد، مبنی، غیرعامل، مختص اسم، مَوتی: اسم ثلاثی مجرد، جمع مکسر، از ماده «موت» معتل اجوف واوی، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
يُرِي: فعل مضارع مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال از ماده «رَای» ناسالم، مهموز العین، ناقص یایی، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
در اصل یُریئُ بوده که همزه سماعاً حذف شده و حرکتش را به ماقبل داده «یری»
كُمْ : ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر مخاطب، مبنیف معرفه، جامد، غیرمتصرف
آيَاتِ: اسم ثلاثی مزید، جمع مؤنث، از ماده «اوی» ناسالم، مهموز الفاء، لفیف مقرون، معرفه، معرب، جامد، منصرف، متصرف، در اصل أَایات بوده که قاعده قلبی همزه صورت گرفته «ءَایات»
هِ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر غائب، مبنیف معرفه، جامد، غیرمتصرف
لَعَلَّ: از حروف مشبهةبالفعل، مبنی، عامل
كُمْ : ضمیر متصل منصوب، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
تَعْقِلُونَ: فعل مضارع جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد از ماده «عقل» صحیح و سالم، معرب، لازم، معلوم، متصرف
ترکیب
فَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل، محلی از اعراب ندارد.
قُلْنَا: فعل ماضی، مبنی بر سکون، ضمیر متصل «نا» مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
اضْرِبُو: فعل امر، مبنی بر حذف نون، ضمیر متصل «واو» محلاً مرفوع، فاعل
هُ : ضمیر متصل مبنی بر ضم، محلاً منصوب، مفعول به
بِ: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
بَعْضِ: اسم مجرور به حرف جر «ب» علامت جر کسره ظاهری
بِبَعْضِ: جار و مجرور و متعلق به «اضربوا»
هَا: ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف الیه برای «بعض»
كَ: حرف جر، مبنی بر فتح
ذَلِكَ: جار و مجرور، متعلق به عامل مقدر، نعت برای «احیاء» مقدر یحیی الله الموتی احیاء
يُحْيِي: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ضمه
اللَّهُ: فاعل برای «یحیی» و مرفوع، علامت رفع ضمه ظاهری
الْمَوْتَى: مفعول به و تقدیراً منصوب
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
يُرِي: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ضمه، ضمیر مستتر «هو» مبنیف محلاً مرفوع، فاعل
كُمْ : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به اول برای «یُری»
آيَاتِ: مفعول به دوم و منصوب، علامت نصب کسره به جای فتحه
هِ : ضمیر متصل مبنی بر کسر، محلاً مجرور
لَعَلَّ: حروف مشبهةبالفعل، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
كُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، اسم «لَعَلَّ»
تَعْقِلُونَ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع ثبوت نون، ضمیر متصل واو، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل، خبر برای «لَعَلَّ» و محلاً مرفوع
اعراب جملات
- فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا : جمله فعلیه، عطف به «اداراتم» و محلاً مجرور بنابر تبعیت
- اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا : جمله فعلیه، مقول قول و محلاً منصوب
- يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى: جمله فعلیه، مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
- يُرِيكُمْ آيَاتِهِ: جمله فعلیه، عطف به «یحیی» و محلی از اعراب ندارد.
- لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: جمله اسمیه، مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
- تَعْقِلُونَ: جمله فعلیه، خبر «لعل» و محلاً مرفوع
سؤال: چرا خداوند در پایان آیه از لفظ «لعل» استفاده کرده است؟ در این آیه خداوند نمیخواسته که مردم عبرت بگیرند چون فرموده عبرت آموزی برای ارائه عبرت و معجزه کاری لازم و ضروری نیست بلکه میخواهد که مردم فکر کنند و قصد دارد که حسن انتخاب را در مخاطب به وجود آورد.
موضوع : انواع «کاف»
“کاف”به پنج صورت می آید:
حرف جر غیر زائد؛ که سه معنا دارد:
1. تشبیه: این معنای غالبی است.
مثال: أنتَ کَالبَدرِ
تو مانند ماه شب چهاردهم هستی.
2. تعلیل: ما بعد «کاف»، سبب برای ماقبلش است.
مثال: وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا.
در آیه شریفه، طلب رحمت برای والدین به سبب تربیت فرزند در کودکی بیان شده است.
3. استعلا: به معنای «علیٰ» و نادر است.
مثال : سؤال : کیفَ أصبَحتَ؟
جواب : کخیرِ! (عَلیٰ خَیرِ)
حرف جرّ زائد
برای تأکید معنای موجود در جمله می آید، اسم ما بعد خود را لفظاً مجرور میکند نه محلاً.
مثال: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.
مثْلِ : لفظاً مجرور و محلاً منصوب، خبر «لیسَ»؛ چون “کاف” حرف جرّ زائد است.
کاف اسمیه
اسم به معنای «مِثل» و مانند آن اعراب میشود.
مثال: ما قَتَلَ الأحرارَ کالعفوِ عنهُم.
ما قتل الأحرارَ مِثلُ العفوِ عنهم.
کاف خطاب
حرف معنی است، معمولاً جزئی از کلمه است و اعراب نمیشود و به این موارد ملحق می شود :
اسم اشاره : ذاکَ – ذالِکَ
ضمیر منفصل : اِیّاکَ
بعضی از اسم فعلها : رُوَیدَکَ
«أرأيتَ»و به معنای “أخبرني”: أرَیتَکَ
کاف ضمیر
برای مذکر مفتوح و برای مؤنث مکسور استعمال میشود و محلی از اعراب دارد.
متصل به فعل ، محلا منصوب، مفعول به : نَصَرَکَ
متصل به اسم، محلا مجرور، مضاف اليه : کتابُکَ
متصل به حرف جرّ، محلا مجرور بحرف جر : علیکَ
متصل به حروف مشبهة، محلا منصوب، اسم آنها : لعلَّکَ
در آیه ۷۳ سوره مبارکه بقره:
در عبارت ” كَذَٰلِكَ” طبق إعراب کتاب کلمه الله العلیا، «کاف» اسمیه و به عنوان یک ترکیب اضافی ترکیب شده است :
اِحیاءً مثلَ ذالکَ الاِحیاء
مثلَ: نعت برای مفعول مطلق مقدر ➕ ذالکَ: مضاف اليه و محلا مجرور
برگرفته از تدریس استاد ارجمند حسینی آل مرتضی و اساتید مجرب موسسه نورالیقین در کلاس صرف و نحو تخصصی (بر مبنای کتب کلمة الله العلیا، موسوعة النحووالصرفوالاعراب)
توجه : هرگونه نشر یا کپیبرداری از تمام یا بخشی از پیام بدون ذکر نام کانال، اشکال شرعی دارد.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه