فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ

پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به درآورد و فرموديم فرود آييد شما دشمن همديگريد و براى شما در زمين قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع: ازلال، اذلال، اضلال و اظلال شيطان

قرآن کریم برای بیان عداوت شیطان نسبت به انسان از چه تعابیری استفاده می‌کند؟

دشمني شيطان با انسان در كمال زدايي آن ظهور دارد.

 در برابر كمال استواري و پايداري انسان دسيسه «ازلال» و لغزاندن ابليس را طرح مي‌كند و در ساحت عزّت و سربلندي انسان در پرتو ايمان، حيله‌ي «اذلال» و فرومايه كردن شيطان را بازگو مي‌كند و در صحنه هدايت و رهيابي درست انسان، كينه «اِضلال» و گمراه كردن ابليس را گوشزد مي‌كند و در فضاي روشن و نوراني انسانِ پارسا و پرهيزكار، بهانه‌ي «اظلال» و به سايه آوردن شيطان را اشاره مي‌كند، تا پس از بيرون آمدن از قلمرو نور و وقوع در منطقه ظِلّ و سايه، زمينه‌ي خروج از آن و افتادن در تيه ظلمت فراهم گردد؛ زيرا بيرون آوردن از نور به ظلمت به آساني ميسور او نيست.[1]

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . تفسیر تسنیم, ج3, ص 383

تجزیه

فَـ : حرف استیناف، مبنی، غیر عامل

أَزَلَّ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید، باب افعال، ماده (زلّ) ناسالم (مضاعف) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

هُمَا : ضمیر متصل منصوبی، مثنی مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

الشَّيْطَانُ : ال: تعریف، عهد ذهنی یا عهد خارجی، مبنی، غیر عامل، مختص به اسم
شیطان: اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، از ماده (شاط) معتل (اجوف واوی) یا (شطن) سالم، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

عَنْ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

هَا : ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

فَـ : حرف استیناف، مبنی، غیر عامل

أَخْرَجَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید، باب افعال، از ماده (خرج) صحیح، سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

هُمَا : ضمیر متصل منصوبی، مثنی مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

مِنْ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

ما : اسم موصول مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

كَانَا : فعل ماضی ناقصه، مثنی مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (کون) معتل (اجوف واوی)، مبنی، لازم، معلوم، متصرف، در اصل کَوَنا بوده، حرف عله متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف شده (کانا)

فِي : حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

هِ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

قُلْنَا : فعل ماضی، متکلم مع الغیر، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل (اجوف واوی) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف، در اصل (قَوَلَنا) بوده، حرف عله متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف شده (قالنا) و در التقاء ساکنین حذف شده (قَلنا) و چون مضارع آن ب وزن یَفعُلُ بوده فاء الفعل ماضی آن از صیغه 6 به بعد ضمه می گیرد.

اهْبِطُوا : فعل امر، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (هبط) صحیح، سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف

بَعْضُ : اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از ماده (بعض) سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیر متصرف، دائم الاضافه

كُمْ : ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

لِـ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص به اسم

بَعْضٍ : اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از ماده (بعض)، سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف

عَدُوٌّ : اسم ثلاثی مزید، مصدر، مفرد، مذکر، از ماده (عدو)، ناسالم، معتل (ناقص واوی)، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

لَـ : حرف جر، مبنی، عامل

كُمْ : ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف

فِي : حرف جر، مبنی، عامل

الْأَرْضِ : ال: حرف تعریف عهد خارجی یا استغراق، مبنی، غیر عامل، مختص به اسم
ارض: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مؤنث مجازی، از ماده (ارض)، ناسالم (مهموز الفاء)، معرفه به (ال)، معرب، جامد، منصرف، متصرف

مُسْتَقَرٌّ : اسم ثلاثی مزید، مصدر میمی (باب استفعال)، مفرد مذکر، از ماده (قرّ) ناسالم (مضاعف)، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

وَ : حرف عطف، مبنی، غیر عامل

مَتَاعٌ : اسم ثلاثی مزید، مصدر یا اسم مصدر (باب تفعیل)، مفرد مذکر، از ماده (متع) سالم، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف

إِلَى : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم

حِينٍ : اسم ثلاثی مجرد، اسم زمان، مفرد مذکر، از ماده (حین) ناسالم، معتل (اجوف یائی)، نکره، مبنی، جامد، منصرف، متصرف

ترکیب

فَـ : حرف استیناف مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

أَزَلَّ : فعل ماضی، مبنی بر فتح

هُمَا : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به (ازل)

الشَّيْطَانُ : فاعل و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری

عَنْ : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

هَا : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به اسم جر

عَنْهَا : جار و مجرور، متعلق به (ازلّ)

فَـ : حرف استیناف مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

أَخْرَجَ : فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

هُمَا : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به (اخرج)

مِنْ : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

ما : اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جر

مِمّا : جار و مجرور متعلق به (اخرج)

كَانَا : فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر بارز و متصل (ا) مبنی، محلا ً مرفوع، اسم کانا

فِي : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

هِ : ضمیر متصل، مبنی بر کسر، محلاً مجرور به حرف جر

فِیهِ : جار و مجرور، متعلق به عامل مقدّر، محلاً منصوب، خبر (کانا)

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

قُلْنَا : فعل ماضی، مبنی بر سکون، ضمیر بارز و متصل (نا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

اهْبِطُوا : فعل امر حاضر، مبنی بر حذف نون، ضمیر بارز و متصل (واو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل

بَعْضُ : مبتدا و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری

كُمْ : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافٌ الیه (بعض)

لِـ : حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد

بَعْضٍ : اسم مجرور به حرف جر، علامت جر: کسره ظاهری

لِبَعضٍ : جار و مجرور، متعلق به عَدوّ

عَدُوٌّ : خبر و مرفوع برای (مبتدا) علامت رفع: ضمه ظاهری

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

لَـ : حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

كُمْ : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلا ً مجرور به حرف جر

لَکُمْ : جار و مجرور، متعلق به عامل مقدّر، محلاً مرفوع، خبر مقدم

فِي : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

الْأَرْضِ : اسم مجرور به حرف جر، علامت جر: کسره ظاهری

فِي الْأَرْضِ : جار و مجرور، متعلق به (مستقرّ)

مُسْتَقَرٌّ : مبتدا مؤخر و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری

وَ : حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد

مَتَاعٌ : عطف بر مستقر و مرفوع، بنا به تبعیت، علامت رفع: ضمه ظاهری

إِلَى : حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد

حِينٍ : اسم زمان، مبنی بر فتح، محلاً مجرور به حرف جر

إِلَى حِينٍ : جار و مجرور 1-متعلق به (متاعٌ) مفعولٌ به با واسطه و محلاً منصوب
2-متعلق به عامل مقدّر (نعت) برای متاع و محلاً مرفوع

اعراب جملات

  1. اَزَلَّهُما الشّیطان : جمله فعلیه، مستأنفه، محلی از اعراب ندارد.
  2. اَخرَجَهُما : جمله فعلیه، عطف به مستأنفه، محلی از اعراب ندارد.
  3. کانا فیه : جمله فعلیه، صله برای ما، محلی از اعراب ندارد.
  4. قُلنا : جمله فعلیه، عطف بر مستأنفه، محلی از اعراب ندارد.
  5. اِهبطُوا : جمله فعلیه، مقول قول و محلاً منصوب، برای (قلنا)
  6. بعضُکم لِبَعضٍ عدوّ : جمله اسمیه، حال و محلاً منصوب، برای فاعل (اهبطوا)
  7. لکم فی الارض مستقر : شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوف خود، عطف به (بعضکم) و محلاً منصوب یا مستأنفه و محلی از اعراب ندارد.
  8. لکم : شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوفش، خبر مقدم و محلاً مرفوع
  9. الی حین : شبه جمله، جار و مجرور با متعلق محذوفش، صفت و محلاً مرفوع برای (مستقر و متاعٌ)

سؤال: چرا در آیه شریفه (اهبطوا) را با صیغه جمع فرموده، در حالیکه مخاطب دو نفر بوده اند؟

این تعبیر نشان می دهد که در زمان این خطاب، حضرت آدم (ع) دارای فرزندانی بوده است و نیز فهمیده می شود که هنگام این لغزش، سالهای متمادی پس از سکنی در جنّت واقع شده است.[1]

سؤال: فرق هبوط و نزول در چیست؟

کلمه «هبوط» یعنی نزولی است که اقامت و ماندگار شدن، آن را دنبال می کند ولی (در نزول) اقامت و استقرار و ماندگار شدن لحاظ نمی شود. در تعبیر «اِهبِطوا منها جَمیعاً» راه برگشت به بهشت و باغ مزبور وجود ندارد.[2]

نکته بلاغی

عبارت «مِمّا کانا فیه» در بیان عظمت و فراوانی خیراتی که آدم و حوّا در آن به سر می بردند، تا ذهن مخاطب در تصور و تجسم عظمت آن چیز به بالاترین درجه کمال برسد.[3]


[1] . البیان، ج 1، ص 603.

[2] . البیان، ج 1، ص 604.

[3] . البیان، ج 1، ص  605.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *