وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مى گوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: علم اسماء
با توجه به ظرفیت علم پذیری انسان و ملائکه تعلیم علم اسما به آدم مبنی بر چه امری بوده است؟
ما میدانیم که ساختمانی وجودی فرشتگان فعلیت محض است و آنها دارای کمال بالفعل محدودی هستند کمال آنها اکتسابی نبوده و به صورت تدریجی پدید نمیآید بلکه آنها با چهارچوب ثابت و معینی آفریده میشوند در واقع آن کمال جزو ذاتیات جدانشدنی فرشته است و خصیصههای فرشته مانند تسبیح و تقدیس و عصمت از همان آغاز به همراه خودش آفریده شده و حالت استعداد و قوه و تحقق تدریجی در آنها وجود ندارد آنان فاقد نفس اماره و کششهای متضاد هستند پس فرشتگان یک انتخاب بیشتر ندارند. ولی کمالات انسان اکتسابی است و در سایه تربیت و به صورت تدریجی به وجود میآید نکته قابل توجه این است که وقتی فرشتگان زمینه فساد و خونریزی را در انسان دیدند آن را با وضع خود قیاس نمودند یعنی گمان کردند که این صفات در آدم منفعل بوده و به همراه خلقت او است و در این صورت قابل تغییر نخواهد بود ولی بعد از تعلیم اسماء و شناخت انسان فهمیدند که فساد و قتل در او یک استعداد است نه یک فعلیت تغییر ناپذیر! سرکشی و خونریزی در یک حالت بالقوه و تغییرپذیر است که با تربیت و ارسال رسولان قابل مهار میباشد و انسان هم با تزکیه و تربیت الهی به مقام تسبیح و تقدیس نایل میشود.
از طرفی از ظرفیت کمال پذیری انسان بینهایت است و مانند فرشته در یک یا چند بعد منحصر نمیشود و لذا تنها آدم میتوانست همه اسماء را بیاموزد.[1]
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[1] . نسیم حیات، ج۱،ص ۱۲۹
تجزیه
وَ: حرف استیناف، مبنی، غیرعامل
عَلَّمَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب تفعیل، از ماده (علم) صحیح و سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
آدَمَ : اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، معرفه، معرب، جامد، غیرمتصرف (علمیت، عجمیّت) متصرف
الْأَسْمَاءَ : ال جنس: عوض از مضاف الیه محذوف، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اسماء: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر، مژنث، از ماده (وسم یا مسم) ناسالم، معتل (مثال واوی، ناقص واوی) معرف به (ال) معرب، جامد، منصرف، متصرف، بر وزن افعال، همزه آن مقلول از واو میباشد.
كُلَّ : اسم ثلاثی مجرد، مذکر، از ماده (کلّ) ناسالم، مضاعف، معرفه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
هَا :ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
ثُمَّ : حرف عطف، مبنی، غیرعامل، مشترک بین اسم و فعل
عَرَضَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (عرض) صحیح و سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
هُمْ : ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
عَلَى : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
الْمَلَائِكَةِ : ال استغراق جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
ملائکه: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر مؤنث، ماده (لئک یا لاک) ناسالم (مهموز العین)، معرفه به (ال) معرب، جامد، منصرف، متصرف
فَـ : حرف عطف، مبنی، غیرعامل
قَالَ : فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل (اجوف واوی) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف (در اصل قَوَلَ بوده که واو متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف شده قال)
أَنْبِئُو: فعل امر، جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مزید، باب افعال، از ماده نبأ، ناسالم (مهموز اللام) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
نِي : نون: حرف وقایه، مبنی، غیرعامل (برای اتصال به فعل ضمیر متکلم (یاء)
ی: ضمیر متصل منصوبی، متکلم وحده، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
بِـ : حرف جر، مبنی، عامل
أَسْمَاءِ :
هَؤُلَاءِ : ها: حرف تنبیه، منبی
اولاء: اسم اشاره به دور، اسم جمع، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
إِنْ : حرف شرط، مبنی، عامل، مختص فعل
كُنْتُمْ : فعل ماضی ناقصه، جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (کَونَ)، معتل (اجوف واوی) مبنی، لازم، معلوم، متصرف، در اصل (کونتم) بوده حرف عله ماقبل مفتوح قلب به الف شده (کانتم) در التقاءساکنین حرف عله حذف شده و چون فعل مضارع آن بر وزن یفعل میباشد فاءالفعل ماضی آن از صیغه ششم ضمه میگیرد
صَادِقِينَ : اسم ثلاثی مزید، جمع مذکر، از ماده صدق، سالم، نکره، معرب، مشتق (اسم فاعل) منصرف، متصرف
ترکیب
وَ : حرف استیناف، مبنی بر رفع، محلی از اعراب ندارد.
عَلَّمَ : فعل ماضی مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو)، مبنی و محلاً مرفوع، فاعل
آدَمَ : مفعول به برای (علّم) و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
الْأَسْمَاءَ : مفعول به دوم برای (علّم) و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری
كُلَّ : تأکید معنوی برای اسماء و منصوب بنابر تبعیت، علامت نصب فتحه ظاهری
هَا : ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضاف الیه برای (کل)
ثُمَّ : حرف عطف مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
عَرَضَ : فعل ماضی مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی محلاً مرفوع، فاعل
هُمْ : ضمیر متصل مبنی سکون، محلاً منصوب، مفعول به برای (عرض)
عَلَى : حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
الْمَلَائِكَةِ : اسم مجرور، حرف جر (علی) علامت جر کسره ظاهری
عَلَى الْمَلائِكَةِ : جار و مجرور متعلق به (عرض)
فَـ : حرف عطف مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد.
قَالَ : فعل ماضی مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
أَنْبِئُوا : فعل امر حاضر، مبنی بر حذف نون، ضمیر متصل (واو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
نِي : ضمیر متصل مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به برای (اَنبئوا)
بِـ : حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
أَسْمَاءِ : مجرور به حرف جر، علامت جر کسره ظاهری
بِأَسْمَاءِ : جار و مجرور متعلق به (انبئوا) محلاً منصوب مفعول به دوم
هَؤُلَاءِ : اسم اشاره مبنی برکسر، محلاً مجرور، مضاف الیه برای (اسماء)
إِنْ : حرف شرط، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
كُنْتُمْ : فعل ماضی، مبنی بر سکون، از افعال ناقصه، ضمیر بارز و متصل (تُم) مبنی، محلاً مرفوع، اسم (کنتم)
صَادِقِينَ :خبر کنتم و منصوب، علامت نصب (یا)
اعراب جملات آیه 31
- عَلَّمَ: جمله مستأنفه محلی از اعراب ندارد
- عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ: جمله فعلیه، عطف بر (علم) محلی از اعراب ندارد.
- قالَ أَنْبِئُوني: جمله فعلیه، عطف بر (عرضهم) محلی از اعراب ندارد.
- أَنْبِئُوني: جمله فعلیه، مقول قول و محلاً منصوب مفعول به برای قال
- بِأَسْماءِ: شبه جمله، جار و مجرور با متعلق خود مفعول به دوم برای (انبئونی) و محلاً منصوب
- إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ: جمله مستأنفه محلی از اعراب ندارد.
- كُنْتُمْ: جمله فعلیه، جواب شرط و محلاً مجزوم* که جواب آن به قرینه (انبئونی) محذوف است.
*: بعضی از علما جمله شرط را به تنهایی مجزوم میدانند و بعضی دیگر از علما معتقدند محلی از اعراب ندارد.
سؤال: چرا خداوند در این آیه به جای (عرضوا)، (عرضهم) فرموده است؟
خداوند متعال مسمیّات را که شامل عاقل و غیرعاقل میشود، برای ملائکه عرضه فرمود، لذا تغلیباً عاقل را در نظر گرفته و (عرضهم) آورده است، یعنی در حقیقت مسمیّات را عرضه کرده است، نه اسماء را که عبارت «أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» نیز برآن دلالت میکند.[1]
نکته بلاغی
امر در عبارت «أَنْبِئُوني» از مفهوم اصلی خود خارج شده و برای نشان دادن عجز و ناتوانی فرشتگان و ساکت کردن آنان است.[2]
موضوع: نون وقایه
نون وقایه: حرف، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد، غیرعامل است و قبل از یا (متکلمی) که محلاً منصوب و مفعولٌ به میباشد میآید و بین فعل و یاء متکلم اتصال برقرار میکند و نیز گاهی با حرف مشبهه و حرف جر هم میآید مانند: (اکرمنی صدیقی) یاء متکلم، محلاً منصوب، مفعول به
(اننی ادافع عن وطنی) یاء متکلم، اسم انّ، محلاً منصوب
(اقترب منی) یاء متکلم، محلاً مجرور به حرف جر
نکته: آمدن آن با (لیت) فراوان است ولی با (لعلَّ) اندک (یا لیتنی کتن ترابا)[3]
[1] . البیان، ج 1، ص 571.
[2] . همان، ص 572.
[3] . موسوعه، ص 594.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه