وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم فرمود من چيزى مى دانم كه شما نمیدانید
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: خلیفه الله
خداوند سبحان پرسش فرشتگان مبنی بر خلیفه قرار دادن انسان خونریزی را چگونه پاسخ می دهد؟
ﺧﺪﺍﻱ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻭ ﺭﺩ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ، ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻧﻔﻲ ﻧﻜﺮﺩ، ﻭ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ: ﻛﻪ ﻧﻪ، ﺧﻠﻴﻔﻪﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭم ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻧﮕﻴﺨﺖ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﻋﻮﻱ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺭﺍ (ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻭ ﺗﻘﺪﻳﺲ ﺗﻮ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ) ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻧﻜﺮﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻋﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺮﻳﺮ ﻭ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﺮﺩ.
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﻤﻮﺩ، ﻭ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﻫﺴﺖ، ﻛﻪ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺍﻳﻔﺎء ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﺍﻳﻔﺎﻱ ﺁﻥ ﻫﺴﺖ، ﺁﺭﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻱ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﻛﻤﺎﻟﺎﺗﻲ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭﻱ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﺳﻊ ﻭ ﻃﺎﻗﺖ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺍﻳﻦ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺭﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻔﺴﺪﻩ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺳﻔﻚ ﺩﻣﺎء ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ میکند.[1]
سخن خداوند اين است: شما تنها يك روي سكّه (آدم و تركيب ويژهي وجودي او) را ديدهايد و نميدانيد كه اگر در اين تركيب و درگيريِ عقل با شهوت و غضب، عقل، غلبه يابد صفاتي چون عفّت، شجاعت، انصاف و… پديد ميآيد و آثاري چون احاطه بر جزئيات و استنباط صناعات و استخراج منافع كائنات از قوّه به فعل، آشكار ميشود و بر قدرت و عبوديت روح، افزوده شده، به خدا نزديكتر ميشود. شما نميدانيد كه اگر چه علم و آگاهي انسان به تدريج حاصل ميشود و جهل او به مراتب بيش از علم اوست و در برابر وسعت علم الهي بسيار اندك است، ليكن در عين حال گستردهترين مظاهر علم الهي، علم انسان است و كسي در علم به پاي او نميرسد.
شما نميدانيد كه آفرينش آدم لطف خفيّ خداست؛ زيرا پيامبران و اماماني از او پديد ميآيند كه با داشتن شهوت و غضب، در برترين درجهي طهارت و عصمت و طاعت و عبادت قرار دارند و در هدايت و اصلاح مردم براي عبودیت خدا كوشش ميكنند.[2]
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[1] .تفسیر المیزان ج ۱ ص۱۷۹
[2] . تفسیر تسنیم ج۳ ذیل آیه
تجزیه
وَ: حرف استیناف، مبنی، غیر عامل
إِذْ : اسم دو حرفی ظرف زمان، مبنی، جامد، غیر متصرف
قَالَ : فعل ماضی فعل مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل، اجوف واوی در اصل (قَوَلَ) بوده که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف می شود (قالَ) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
رَبُّ : اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از ماده) ناسالم، مضاعف، معرفه به اضافه، معرب {جامد: اگر مصدر باشد، مشتق: اگر صفت مشبهه باشد} از نظر وزن مصدر و از حیث معنا اسم فاعل و صفت مشبهه، منصرف، متصرف
كَ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر مخاطب، مبنی معرفه، جامد، غیر متصرف
لِـ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
لْمَلَائِكَةِ : ال:حرف تعریف عهد ذهنی و استغراق جنسی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم. ملائکه: اسم ثلاثی مزید. جمع مکسر مذکر، از ماده (لئک) یا (لاک) ناسالم، مهموزالعین، معرفه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
إِنّ : حروف مشبهه بالفعل، مبنی، عامل
ي : ضمیر متصل منصوب، متکلم وحده، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
جَاعِلٌ : اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، از ماده (جعل) سالم. نکره، معرب، مشتق/ اسم فاعل، منصرف، متصرف
فِي : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
الْأَرْضِ : ال: حرف تعریف عهد خارجی یا استغراق جنس، مبنی، غیرعامل، مختص اسم ارض: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مؤنث مجازی، از ماده (ارض) ناسالم، مهموز الفاء، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف
خَلِيفَةً : اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، از ماده (خلف) سالم، نکره، معرب، مشتق، صفت مشبهه، منصرف، متصرف
قَالُوا : فعل ماضی جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل اجوف واوی، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
در اصل (قَوَلوُا) بوده که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف می شود (قالوا)
أَ : حرف استفهام تعجب یا عرضیه، مبنی، غیرعامل
تَجْعَلُ : فعل مضارع مفرد مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (جعل) صحیح/ سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
فِي : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هَا : ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
مَنْ : موصول اسمی مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
يُفْسِدُ : فعل مضارع مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال از ماده (فسد) صحیح/ سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
فِي : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هَا : ضمیر متصل مجروری، مفرد مؤنث غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
يَسْفِكُ : فعل مضارع مفرد مذکر غائب ثلاثی مجرد از ماده (سفک) صحیح/ سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
الدِّمَاءَ : ال: تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم،
دماء: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر، مذکر، از ماده (دَمَیُ) معتل، ناقص یایی یا از ماده (دَمَوُ) معتل، ناقص واوی. معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف
در اصل(دماو) یا (دمای) بوده که حرف عله بعد از الف قلب به همزه می شود (دماء)
وَ: واو حالیه مبنی غیرعامل
نَحْنُ : ضمیر منفصل مرفوعی، متکلم مع الغیر، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
نُسَبِّحُ : فعل مضارع متکلم مع الغیر، ثلاثی مزید باب تفعیل از ماده (سبح) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
بِـ : حرف جر. مبنی. عامل. مختص اسم
حَمْدِ : اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، از ماده (حمد) سالم، معرفه، به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
كَ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
نُقَدِّسُ : فعل مضارع متکلم مع الغیر ثلاثی مزید باب تفعیل، از ماده (قدس) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
لَـ : حرف جر، مبنی، عامل
كَ : ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر مخاطب، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
قَالَ : فعل ماضی فعل مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از ماده (قول) معتل، اجوف واوی در اصل (قَوَلَ) بوده که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف می شود (قالَ) مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
إِنّ : حروف مشبهه بالفعل، مبنی، عامل
ي : ضمیر متصل منصوب، متکلم وحده، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
أَعْلَمُ : فعل مضارع، متکلم وحده، ثلاثی مجرد، از ماده (علم) صحیح، سالم معرب، متعدی، معلوم، متصرف
مَا : موصول اسمی مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیر متصرف
لَا : حرف نفی، مبنی ، غیرعامل مختص فعل
تَعْلَمُونَ : فعل مضارع جمع مذکر مخاطب، ثلاثی مجرد، از ماده (علم) صحیح، سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
ترکیب
وَ: حرف استیناف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد
إِذْ : ظرف زمان، مبنی بر سکون، محلا منصوب، م به برای (اذکر) محذوف
قَالَ : فعل ماضی، مبنی بر فتح
رَبُّ : فاعل برای (قال) و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
كَ : ضمیر متصل، مبنی بر فتح، محلاً مجرور مضافالیه برای (رَبُ)
لِـ : حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد.
لْمَلَائِكَةِ : اسم مجرور به حرف جر(لِ) علامت جر: کسره ظاهری
لِلْمَلَائِكَةِ : جار و مجرور، متعلق به (قال)
إِنّ : حرف مشبهة بالفعل مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد.
ي : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب اسم اِنَّ
جَاعِلٌ : خبر (اِنَّ) و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
فِي : حرف جر، مبنی برسکون، محلی از اعراب ندارد.
الْأَرْضِ : اسم مجرور به حرف جر(فی)، علامت جر: کسره ظاهری، مفعولبه دوم برای جاعلٌ
فِي الْأَرْضِ : جار و مجرور متعلق به جاعل و یا متعلق به عامل مقدر
خَلِيفَةً : مفعول به برای (جاعِلٌّ) و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری
قَالُوا : فعل ماضی مبنی بر ضم، ضمیر متصل مبنی محلاً مرفوع فاعل
أَ : حرف استفهام مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد
تَجْعَلُ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری ضمیر مستتر (انت) مبنی، محلا مرفوع، فاعل
فِي : حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد
هَا : ضمیر متصل: مبنی بر سکون. محلاً مجرور به حرف جر (فی) اگر به معنای خلق باشد2- یا متعلق به عامل مقدر اگر به معنای (تصیر: شدن) باشد مفعولٌ به مقدم برای (تَجعَلُ)
فيها : جار و مجرور متعلق به (تَجعَلُ)
مَنْ : اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به اول برای (تَجعَلُ)
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد
يَسْفِكُ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع، ضمه ظاهری، ضمیر مستتر (هو)، مبنی محلاً مرفوع، فاعل
الدِّمَاءَ : مفعولٌ به برای (یسفک) و منصوب علامت نصب: فتحه ظاهری
وَ: واو حالیه، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد
نَحْنُ : ضمیر منفصل، مبنی بر ضم، محلاً مرفوع، مبتدا
نُسَبِّحُ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری، ضمیر مستتر (نحن) مبنی، محلاً مرفوع فاعل
بِـ : حرف جر، مبنی برکسر، محلی از اعراب ندارد
حَمْدِ : اسم مجرور به حرف جر(بِ) علامت جر:کسره ظاهری
كَ : ضمیر متصل، مبنی بر فتح، محلاً مجرور، مضافالیه برای (حَمدِ)
وَ: حرف عطف. مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد
نُقَدِّسُ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری ضمیر مستتر(نحن)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
لَـ : حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
كَ : 1- ضمیر متصل .مبنی بر فتح. محلاً مجرور به حرف جر(لَ) 2- ضمیر متصل، مبنی بر فتح، محلاً منصوب، مفعولٌ به برای نُقَدِّسُ
لَكَ : جارو مجرور متعلق به نُقَدِّسُ
قَالَ : فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر (هو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
إِنّ : حرف مشبهة بالفعل مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد.
ي : ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب اسم اِنَّ
أَعْلَمُ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری ضمیر مستتر (اَنَا) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
جمله فعلیه، خبر (اِنَّ) و محلاً مرفوع
مَا : اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به برای (اَعلَمُ)
لَا : حرف نفی مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
تَعْلَمُونَ : فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون ضمیر متصل (واو) مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
اعراب جمله آیه 30 بقره
- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: جمله فعلیه مستانفه و محلی از اعراب ندارد.
- قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ:جمله فعلیه مضافالیه برای (اذ)و محلاً مجرور
- إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً: جمله اسمیه. مقول قول برای (قالوا) و محلاً منصوب
- فِي الْأَرْضِ: شبه جمله (جار و مجرور) با متعلق محذوف. مفعولٌ به دوم برای جاعل و محلاً منصوب
- قالُوا: جمله فعلیه. مستانفه و محلی از اعراب ندارد
- أَ تَجْعَلُ فيها… لَكَ: جمله فعلیه مقول قول برای (قالو) و محلاً منصوب
- يُفْسِدُ: جمله فعلیه صله برای (مَن) و محلی از اعراب ندارد
- يَسْفِكُ الدِّماءَ: جمله فعلیه. عطف به (یُفسِدُ) و محلی از اعراب ندارد بنابر تبعیت
- نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ: جمله اسمیه. حالیه و محلاً منصوب
- نُسَبِّحُ: جمله فعلیه خبر (نحن) و محلاً مرفوع
- نُقَدسٌ : جمله فعلیه عطف بر (نسبحُ) و محلاً مرفوع بنا بر تبعیت
- قال: جمله فعلیه مستانفه و محلی از اعراب ندارد
- إِنِّي أَعْلَمُ… جمله اسمیه. مقول قول برای (قال) و محلاً منصوب
- أَعْلَمُ: جمله فعلیه خبر (انّ)و محلا مرفوع
- لا تَعْلَمُونَ: جمله فعلیه صله برای برای (ما) و محلی از اعراب ندارد.
سؤال آیه 30 بقره
نوع (ه) در کلمه (خلیفه) و (ملائکه) چیست؟
(ه) در خلیفه برای مبالغه می باشد نه تأنیث مانند(تاء) در بصیرت و (تاء)در ملائکه نیز به اعتبار جمع بودن ملائک است.[1]
نکته بلاغی آیه 30 بقره
اشاره به مقام ربوبیت در (اذ قال ربَّکَ) و اضافه (رب) به سوی رسول اکرم (ص) به منظور احترام و اکرام منزلت پیامبری می باشد و تقدیم جار و مجرور در لِلملائکة برای اهتمام به مطلب قبلی و تشویق و ترغیب نسبت به مطلب بعدی است[2]
موضوع آیه30 بقره: انواع استفهام
استفهام آن طلب معرفت چیزی یا حقیقت آن یا تعداد آن یا صفت ملحق به آن است
اسم استفهام عبارتند از : مَن – منذا – ماذا- مَتی – ایّان – اَینَ- کیفَ- اَنّ – کَم – اَتی و حروف استفخهام عبارتنداز (همزه وصل) تمام ادوات استفهام برای طلب تصور است و تمامی آنها مبنی هستند ب غر از کلمه (ایُّ) که معرب است و همه صدارت طلب هستند و چیزی جز حرف جر بر آنها مقدم نمی گردد.
گاهی استفهام از معنای اصلیش خارج می شود به معنای دیگری بر می گردداز جمله نفی : هل جزاءُ الاحسان الاّ الاحسان تعجب – تقدیر- انکار – نهی – تسویه – عرض – استبطاء – تحضیض: طلب چیزی با تندی [3]
[1]. البیان، ج 1، ص 556.
[2] . همان ، ص 563.
[3] موسوعه ص 42
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه