يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نزديك است كه برق چشمانشان را بربايد هر گاه كه بر آنان روشنى بخشد در آن گام زنند و چون راهشان را تاريك كند [بر جاى خود] بايستند و اگر خدا مى خواست شنوايى و بيناييشان را برمى گرفت كه خدا بر همه چيز تواناست
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: عاقبت منافقان
خداوند متعال نتیجه توطئه چینی منافقان را چگونه به تصویر میکشد؟
قرآن، درآیه قبل،کوره راه منافقان را به رعد و برق وحشتناک تشبیه کرد و در این آیه میفرماید: نزدیک است این برق آسمانی چشم آنها را بزند: «یَکادُ البرقُ یَخطَفُ اَبصارَهُم»
وقتی روشنی میدهد،راه میافتند و چون تاریک میشود، بازمیایستند.
دراین آیه، ناموفق بودن منافقان را درتوطئه چینی، تصویرمیکندونتیجهاش سرگردانی و به بن بست رسیدن است.
در ادامه آیه، حرف «لَو» نشان میدهدخدا با اینکه قدرت ناکارکردن چشم وگوش آنها را دارد، ولی این کار را انجام نداده است، زیراحکمت، اقتضامیکندکه خدا مجرمین را مهلت دهد[1].
خداوند بر كافري كه در گرداب گناهش اسير است احاطه قهري دارد و چون منافق نيز در درون خويش، كافر است، از اين رو خداوند در شمار اوصاف منافقان مي فرمايد: «خدا بر كافران احاطه دارد»؛ خواه كافراني كه كفر خويش را ظاهر ميكنند و خواه كافراني كه درونشان كفر و ظاهرشان اسلام است.
پايان بخش آیات، هشداري است به منافقان : «والله محيط بالكافرين» و براي تثبيت وعيدهاي بيان شده، سخن از قدرت بيكران خداوند است: « إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ». خداي سبحان، هم مي تواند منافقان را با غرش هولناك رعد آسمان بگيرد و هم با صاعقه سوزان آن هلاكشان كند و هم مي تواند آنان را در تيرگيهاي متراكم چنان گرفتار كند كه توان رفتن نداشته باشند[2].
پیشرفت سریع اسلام، همچون برق آسمانی چشم منافقان راخیره میکرد.جهادمسلمین دربرابردشمنان همانندخروش رعد و صاعقه برسرآنها فرودمی آمد،گاهی فرصتی برای پیداکردن راه حق نصیبشان می شدواندیشه هاشان بیدارمی گشت،ولی این بیداری همچون برق آسمان دیری نمی پاییدوتاگامی بسوی هدایت برمی داشتند،تاریکی غفلت وسرگردانی،آنها را متوقف می کرد. آیات قرآن باپرده برداشتن ازرازهای پنهانشان،همچون صاعقه آنها راهدف قرارمیداد وهرلحظه احتمال می دادندآیه ای نازل شود و رسواترگردند.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[1] . برگرفته نسیم حیات،ج ۱،ص ۹۴ و۹۵
[2] . تفسیرتسنیم ج ۲ص۳۴۵
تجزیه
يَكَادُ: فعل مضارع، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (کود)، معتل (اجوف واوی)، معرب، لازم، معلوم، متصرف
[در اصل (یَکوَدُ) بوده، حرف علّه متحرک ماقبل صحیح و ساکن، حرکتش را به ماقبل داده(یَکَودُ) حرف علّه در موضع حرکت ماقبل مفتوح قلب به الف میشود(یَکَادُ)]
الْبَرْقُ: ال: حرف تعریف عهد خارجی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
بَرقُ: اسم ثلاثی مجرد، مصدر سماعی از مادّه (برق)، سالم، معرفه به (ال)، معرب، جامد، متعدی، منصرف، غیرمتصرف
يَخْطَفُ: فعل مضارع، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (خطف)، صحیح و سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
أَبْصَارَ: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر قلّه، مذکر، از مادّه (بصر)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
هُمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
كُلَّمَا: اسم ثلاثی مجرد، مذکر از مادّه (کلّ)، ناسالم و مضاعف، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
ما: مصدریه، توقیتیه، زمانیه، مبنی
کُلَّمَا: ظرف زمان، از ادات شرط غیرجازم، مبنی، غیرعامل
أَضَاءَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال، از مادّه (ضوء)، ناسالم و معتل(اجوف واوی)، مهموزاللام، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
[در اصل (اَضوَءَ) بوده که حرف علّه متحرک ماقبل صحیح و ساکن، حرکتش را به ماقبل داده(اَضَوءَ) حرف علّه در موضع حرکت، ماقبل مفتوح، قلب به الف میشود(اَضآءَ)]
لَـ : حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هُمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
مَشَوْا: فعل ماضی، جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از مادّه (مشی)، معتل(ناقص یایی)، مبنی، لازم، معلوم، متصرف
[در اصل (مَشَیُوا) بوده که حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف میشود (مَشَاو) و به خاطر التقاء ساکنین حرف علّه حذف میشود(مَشَوا)]
فِي: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هِ: ضمیر متصل مجروری، مفرد، مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
إِذَا: اسم ثلاثی مجرد، ظرف زمان شرطیه، مبنی، دائمالاضافه، غیرعامل
أَظْلَمَ:فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال، از مادّه (ظلم)، صحیح و سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
عَلَيْ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
هِمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
قَامُوا: فعل ماضی، جمع مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (قوم)، معتل(اجوف واوی)، مبنی، لازم، معلوم، متصرف
[در اصل (قَوَمُوا) بوده که حرف علّه ماقبل مفتوح قبل به الف شده(قامُوا)]وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی، غیرعامل
لَوْ: حرف مصدریه یا شرط، مبنی، غیرعامل
شَاءَ: فعل ماضی، مفرد، مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (شیء)، ناسالم و معتل(اجوف یایی)، مهموزاللام، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
[در اصل (شَیَءَ) بوده که حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف شده(شآءَ)]
اللَّهُ: ال: زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اللّهُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ناسالم از مادّه وَلَه(معتل) و از مادّه ألَهَ (مهموزالفاء)، معرفه (اسم علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف
لَـ: حرف واقع در جواب شرط(لَو) برای تأکید و ابتداء، مبنی، غیرعامل
ذَهَبَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (ذهب)، صحیح و سالم، مبنی، لازم، معلوم، متصرف
بِـ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
سَمْعِ: اسم ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، از مادّه (سمع)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
هِمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
أَبْصَارِ: اسم ثلاثی مزید، جمع مکسر قلّه، مذکر، از مادّه (بصر)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
هِمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
إِنَّ: از حروف مشبهۀ بالفعل، مبنی، عامل
اللَّهَ: ال: زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اللّهُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ناسالم از مادّه وَلَه(معتل) و از مادّه ألَهَ (مهموزالفاء)، معرفه (اسم علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف
عَلَى: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
كُلِّ: اسم ثلاثی مجرد، مذکر از مادّه (کلّ)، ناسالم و مضاعف، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف
شَيْءٍ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر مجازی، از مادّه(شیء)، ناسالم و معتل(اجوف یایی)، مهموزاللام، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف
قَدِيرٌ: اسم ثلاثی مزید، مفرد، مذکر از مادّه (قدر)، سالم، نکره، معرب، مشتق(صفت مشبهه)، منصرف، متصرف
ترکیب
يَكَادُ: فعل مضارع مرفوع از افعال مقاربه، علامت رفع: ضمه ظاهری
الْبَرْقُ: اسم (یَکادُ) و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
يَخْطَفُ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
ضمیر مستتر(هُوَ)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
جمله فعلیه، خبر برای (یَکادُ)، محلاً منصوب
أَبْصَارَ: مفعولبه برای یخطف و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری
هُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (أبصَار)
كُلَّمَا: مفعولفیه و منصوب به فتحه و متعلّق به (مَشَوا)
أَضَاءَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
ضمیر مستتر(هُوَ)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
لَـ: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
هُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جر (لَ)
لَهُم: جار و مجرور و متعلق به (اَضآءَ)
مَشَوْا: فعل ماضی، مبنی بر ضمه مقدّر
ضمیر بارز(واو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
فِي: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
هِ: ضمیر متصل، مبنی بر کسر، محلاً مجرور به حرف جر(فی)
فِیهِ: جار و مجرور، متعلّق به (مَشَوا)
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
إِذَا: ظرف زمان(شرطیه)، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولفیه برای (اَظلَمَ)
أَظْلَمَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
ضمیر مستتر(هُوَ)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
عَلَيْ: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
هِمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جر(عَلَی)
عَلَیهِم: جار و مجرور و متعلّق به (اَظلَمَ)
قَامُوا: فعل ماضی، مبنی بر ضم،
ضمیر بارز(واو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
لَوْ: حرف شرط امتناعیه، مبنی برسکون، محلی از اعراب ندارد.
شَاءَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
اللَّهُ: لفظ جلاله، فاعل برای شآء و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
لَـ: حرف جواب و تأکید، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
ذَهَبَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
ضمیر مستتر(هُو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
بِـ: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
سَمْعِ: اسم مجرور به حرف جر(بِ)، علامت جر: کسره ظاهری
بِسَمعِ: جار و مجرور، متعلق به (ذَهَبَ)، مفعولبه با واسطه برای (ذَهَبَ)
هِمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (سَمعِ)
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
أَبْصَارِ: عطف بر (سَمع) و مجرور بنابرتبعیت، علامت جر: کسره ظاهری
هِمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (أبصار)
إِنَّ: حروف مشبهۀ بالفعل، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
اللَّهَ: لفظ جلاله، اسم إِنَّ و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری
عَلَى: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
كُلِّ: اسم مجرور به حرف جر(عَلَی)، علامت جر: کسره ظاهری
عَلَی کُلِّ: جار و مجرور، متعلّق به (قدیر)
شَيْءٍ: مضافالیه برای (کُلِّ) و مجرور، علامت جر: کسره ظاهری
قَدِيرٌ: خبر برای إنَّ و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
اعراب جملات آیه «20»
1- يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ : جمله فعلیه، ابتدائیه، محلی از اعراب ندارد.
2- يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ : جمله فعلیه، خبر (یَکَادُ) و محلاً منصوب
3- كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ : جمله مستأنفه، و محلی از اعراب ندارد.
4- أَضَاءَ لَهُمْ : جمله فعلیه، مضافالیه برای (کُلَّمَا) و محلاً مجرور
5- مَشَوْا فِيهِ : جمله فعلیه، جواب شر غیرجازم، محلی از اعراب ندارد.
6- إِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ :عطف به جمله ماقبل، مسأنفه و محلی از اعراب ندارد.
7- أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ : جمله فعلیه، مضافالیه برای (إذا) و محلاً مجرور
8- قَامُوا : جمله فعلیه، جوای شرط(إذا) و محلی از اعراب ندارد.
9- َلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ :عطف به جمله ماقبل و محلی از اعراب ندارد، عطف به (یَکَادُ البرقُ)
10- ذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ : الف) جواب شرط غیرجازم(لَو) و محلی از اعراب ندارد.
ب) جمله فعلیه، مفعولبه برای (شَاء) و محلاً منصوب
11- إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير: جمله اسمیه، مستأنفه یا تعلیلیه و محلی از اعراب ندارد.
سؤال: چرا در این آیه از میان حوّاس پنجگانه تنها به ابصار اشاره شده است؟
زیرا، هنگام برق و درخشش، فقط قوّه باصره است که متأثر میشود؛ همانطور که هنگام رعد و برق و صاعقه تنها قوّه سامعه متأثر میگردد.
نکته بلاغی
در آیه مورد بحث از فنون بلاغت، فن تشبیه بهکار رفته است؛ زیرا آنها وقتی با اظهار اسلام، خود را متمایل به اسلام نشان میدهند، حالشان شبیه کسی است که برق بر او میتابد و او در پرتو آن راه میرود و وقتی که جهتش به خاموشی میگراید در تاریکی ابر، درمیافتد و راهی را پیدا نمیکند تا از جای برخیزد.
موضوع: کُلّمَا
کُلّمَا، متضمن معنای شرط است. مثلاً این اسم منصوب بر حسب ظرف زمانی است که گاهی شبه ظرف است.
نظرات مختلف درباره کُلَّما:
1- کُلَّ: دائمالاضافه و ما: ماء مصدریه (فعل بعد را به مصدر تأویل میکند) و مضافالیه میشود.
2- کُلَّمَا؛ نائبۀ عن الظرف (در نقش مفعولفیه) که اکثر علما این نظر را قبول دارند. **
3- کُلَّمَا: متضمن شبه معنای شرط (یعنی خود شرط نیست بلکه شباهتی به شرط دارد.
4- کُلَّ: مضاف و ما: مضافالیه
نکته: زمانی کُلَّ منصوب میشود که معنای زمان بدهد و کسب زمان کند. در غیر این صورت اگر در ابتدای جمله قرار بگیرد، مرفوع میشود و مبتداست.
مثال: کُلُّ نَفسٍ ذَائِقَۀُ المَوتِ
علما در مورد لفظ (کُلَّمَا) اختلاف نظراتی دارند که در ذیل به آن میپردازیم:
1- گروه اوّل؛ ما: اسم شرط جازم است و محلاً مجزوم، مانند: (مَن، مَا، اَینَمَا ، حَیثُمَا)
2- گروه دوم؛ ما: اسم شرط غیرجازم است و محلی از اعراب ندارد، مانند: (إِذا)
3- گروه سوم؛ کُلَّ: اسم دائمالاضافه و ما: مصدریه است و فعل بعدش را به مصدر تأویل میکند. اکثر علما این نظر را قبول دارند؛ در واقع (ماء) مصدریه نائبۀ عن الظرف (شبه معنی شرط است) با فعل مابعدش مضافالیه و محلاً مجرور میشود.
مثال: کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیهِمَا زَکَرِیَّا المِحرَابَ
در این عبارت (ماء) مصدریه به جای وقت آمده به نیابت از ظرف (کُلَّ وَقتٍ) یا (کُلَّ حِینٍ) و برای زیبایی جمله به جای این عبارتها، کُلَّمَا آورده میشود.
4- گروه چهارم: کُلّ: مضاف و ما: مضافالیه و محلاً مجرور
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه