مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَا يُبْصِرُونَ
مثل آنان همچون مثل كسانى است كه آتشى افروختند و چون پيرامون آنان را روشنايى داد خدا نورشان را برد و در ميان تاريكيهايى كه نمى بينند رهايشان كرد
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع1: تمثیل در قرآن
مثالهای قرآن چه نقشی درتبیین و شناخت معارف الهی دارند؟
تبيين معارف بلند در قالب تمثيل، هم شيوه كتابهاي آسماني پيشين بوده و هم سيره تعليمي قرآن كريم است. قرآن به طور گسترده از مَثَل استفاده ميكند و از تمثيل به امور ساده نيز پرهيزي ندارد.
خاصيّت مَثَل اين است كه معارف معقول و بلند را به سطح مطالب محسوس تنزل ميدهد تا در سطح فهمِ همگان قرار گيرد. مَثَل همانند ريسماني است كه از اوج معرفتهاي والا به سطح افهام توده مردم آويخته ميشود، تا آنان كه توان ادراك معارف بلند را در قالب ممثّل ندارند، به مَثَل تمسّك جسته و در حدّ خود بالا بروند و مُمَثّل را در سطح مناسب خويش ادراك كنند.
انسان هر چه ساده انديشتر باشد، نيازش به مَثَل بيشتر است و به هر ميزان با معارف عميق انس بيشتري پيدا كند، نيازش به مَثَل كمتر ميشود.
هدف قرآن كريم از تمثيل، راهيابي اَفهام ساده از راه مَثَل به مُمَثّل است و از اين رو هشدار ميدهد كه انسانها نبايد در حدّ معرفتهاي تنزل يافته بمانند، بلكه بايد مَثَل را سرپلي براي رسيدن به اوج مُمَثّل قرار دهند؛ زيرا ماندن در محدوده مَثَل، مانند زندگي كردن بر روي پل است و چون مَثَل در حقيقت همانند ريسماني است براي برآمدن بر قلّه معرفتِ ممثّل، توقف در حدّ مَثَل مانند اين است كه كوه نوردي، طنابِ آويخته از قلّه كوه را در دست بگيرد، ولي بالا نرود.[1]
موضوع2: زندگی بی فروغ منافقان
نسبت دادن نور به منافق و محرومیت از آن در قرآن کریم چگونه مطرح شده است؟
منافقان با انتخاب راه نفاق، چنین مىپنداشتند که: مىتوانند در همه حال موقعیت خویش را حفظ کنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى که به دو طرف مىرسد، استفاده کرده، و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤمنان پیروز شوند در صف مؤمنان، و اگر غلبه با کافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادى زیرک و باهوش مىپنداشتهاند و در پرتو روشنائى این شعله ضعیف و ناپایدار، مىخواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.[2]
مَثَل منافق مَثَل كسي است كه آتشي كوچك برافروخته تا اطراف خود را در تيرگيهاي انباشته، ببيند و راه را بيابد ولي همين كه اين آتش اطراف او را روشن كرد خداي سبحان نور را ميبَرَد تا همچنان در تاريكيها غوطهور باشد و راه مستقيم را نيابد.
سرّ اين كه خداوند به منافقان فرصت روشن كردن اين نور را ميدهد و سپس آن را خاموش ميكند آن است كه اگر در لحظه اوّل به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغازِ حركت، ميمانند و كسي كه در آغاز حركت بماند چندان متحير و سرگردان نيست، ولي اگر در بين راه، نور او ستانده شود در حيرت فرو ميرود.
اين حقيقت در آيات قرآن كريم به صورتهاي گوناگون بيان شده؛ مانند اين كه درباره اهل دنيا ميفرمايد: آنان را در فشار قرار ميدهيم تا به خود آمده، از انحراف برگردند و اگر متنبّه نشدند، فشار را برداشته، آنان را به انواع نعمتها سرگرم ميكنيم و آنگاه كه همه درهاي نعمت بر رويشان گشوده شد، ناگهان آنان را ميگيريم[3].
پس اگر خداوند لحظهاي به كافران و منافقان فرصت ميدهد تا پيش پاي خود را ببينند، براي آن است كه قدمي به پيش بروند آنگاه در ميانه راه، آنان را بگيرد و در تيرگيها رهايشان سازد تا تحيّرشان بيشتر و عذابشان افزونتر گردد.[4]
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[2] . تفسیر نمونه،ج1، ص۱۴۳
[3] . انعام /۴۳
[4] . تفسیرتسنیم، ج۱،ص ۳۱۷
تجزیه
مَثَلُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر و مؤنث، از مادّه (مثل)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
هُمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
كَـ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
مَثَلِ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر و مؤنث، از مادّه (مثل)، سالم، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
الَّذِي: اسم موصول خاص، مفرد مذکر، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
اسْتَوْقَدَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مزید باب استفعال، از مادّه (وق د)، معتل(مثال واوی)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
نَارًا: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر از مادّه (نَوَر)، ناسالم و معتل (اجوف واوی)، نکره، معرب، جامد، منصرف، متصرف
[در اصل (نَوَراً) بوده که حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف شده است(ناراً)]
فَـ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
لَمَّا: حرف جازمه زمانیه، شرطیه، وجودیه، مبنی، عامل
أَضَاءَتْ: فعل ماضی، مفرد مؤنث غائب، ثلاثی مزید باب افعال، از مادّه (ض و ء)، ناسالم و معتل(اجرف واوی)، مهموزاللام، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف
[در اصل (اَضوَءَت) بوده که حرف علّه متحرک ماقبل متحرک، حرکتش را به ماقبل داده (اَضَوءَت) و حرف عله در موضع حرکت ماقبل مفتوح قلب به الف شده(اَضآءَت)]
مَا: اسم موصول مشترک، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
حَوْلَ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از مادّه(حول)، ناسالم و معتل(اجوف واوی)، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
هُ: ضمیر متصل مجروری، مفرد مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
ذَهَبَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد از مادّه (ذَهَب)، صحیح و سالم، مبنی، لازم، معلوم، متصرف
اللَّهُ: ال: زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم
اللّهُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ناسالم از مادّه وَلَه(معتل) و از مادّه ألَهَ (مهموزالفاء)، معرفه (اسم علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف
بِـ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
نُورِ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، از مادّه (نور)، ناسالم و معتل(اجوف واوی)، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف
هِمْ: ضمیر متصل مجروری، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
تَرَكَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غائب، ثلاثی مجرد، از مادّه (ترک)، صحیح و سالم، مبنی ، متعدی، معلوم، متصرف
هُمْ: ضمیر متصل منصوبی، جمع مذکر غائب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف
فِي: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم
ظُلُمَاتٍ: اسم ثلاثی مزید، جمع مؤنث از مادّه (ظلم)، سالم، نکره، جامد، منصرف، متصرف
لَا : حرف نفی، مبنی، غیرعامل
يُبْصِرُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غائب، ثلاثی مزید باب افعال، از مادّه (بصر)، صحیح و سالم، معرب، متعدی، معلوم، متصرف
ترکیب
مَثَلُ: مبتدا و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
هُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (مَثَل)
كَـ: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
مَثَلِ: اسم مجرور به حرف جر (کَ)، علامت جر: کسره ظاهری
کَمَثَل: جار و مجرور، متعلق به عامل مقدّر و خبر برای مبتدا و محلاً مرفوع
الَّذِي: اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (مَثَل)
اسْتَوْقَدَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر(هو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
نَارًا: مفعولبه و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری
فَـ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
لَمَّا: حرف جازم شرطیه وجودیه، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
أَضَاءَتْ: فعل ماضی، مبنی بر فتح،
ضمیر مستتر(هِیَ)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
مَا: اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولبه برای (اَضآءَت)
حَوْلَ: ظرف مکان، مفعول فیه و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری و متعلق به افعال عموم مقدّر
هُ: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، محلاً مجرور، مضافالیه برای (حَولَ)
ذَهَبَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
اللَّهُ: فاعل برای (ذَهَبَ) و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری
بِـ: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.
نُورِ: اسم مجرور به حرف جر(بِ)، علامت جر: کسره ظاهری
بِنُورِ: جار و مجرور، متعلق به (ذَهَبَ)
هِمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای (نُور)
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
تَرَكَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح، ضمیر مستتر(هُوَ)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل
هُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاًمنصوب، مفعولبه برای (تَرَکَ)
فِي: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
ظُلُمَاتٍ: اسم مجرور به حرف جر(فی)، علامت جر: کسره ظاهری
فِی ظلماتٍ: جار و مجرور و متعلق به (تَرَکَ)
لَا: حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
يُبْصِرُونَ: فعل مضارع مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون
ضمیر متصل(واو)، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل (حال و محلاً منصوب)
اعراب جملات آیه «17»
1- مَثَلُهُمْ….. نَارًا: جمله اسمیه، ابتدائیه و محلی از اعراب ندارد.
2- كَمَثَلِ: شبه جمله (جار و مجرور) با متعلق محذوف، خبر برای (مَثَلُ) و محلاً مرفوع.
3- اسْتَوْقَدَ نَارًا: جمله فعلیه، صله برای (الذی) و محلی از اعراب ندارد.
4- لَمَّا أَضَاءَتْ …. بِنُورِهِم ْ: جمله فعلیه، عطف به جمله ابتدائیه و محلی از اعراب ندارد بنابرتبعیت.
5- حَوْلَهُ: شبه جمله، ظرف مکان با متعلق محذوف، صله برای (مَا) و محلی از اعراب ندارد.
6- ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ: جمله فعلیه، جواب شرط (لَمّا) و محلی از اعراب ندارد.
7- تَرَكَهُمْ …: جمله فعلیه، عطف بر (ذَهَب) و محلی از اعراب ندارد بنابرتبعیت.
8- لَا يُبْصِرُونَ: جمله فعلیه، حال برای ضمیر (هُم) در تَرَکَهُم و محلاً منصوب
سؤال 1. نظرات مختلف درباه فعل (اَضآءَت) در این آیه را بیان کنید؟
برخی معتقدند که (اَضآءَت)، متعدی و کلمه (ما) مفعولبه برای آن است و به عقیده جمعی لازم و در واقع (ضآءَتِ النَّارُ) میباشد.
سؤال 2. فرق ضیاء و نور در چیست؟
روشنایی اگر از ذات شیء باشد، (ضیاء) و (ضوء) نامیده میشود؛ مانند: روشنایی خورشید و چنانچه ذاتی شیء نباشد؛ بلکه در اثر مقابله با شیء دیگر، روشنایی را اخذ نماید، نور نامیده میشود و نور اَعَم از (ضوء) میباشد و بر روشنی اندک یا زیاد گفته میشود ولی (ضوء) صرفاً بر نور زیاد اطلاق میشود.
موضوع: انواع موصول
1- موصول اسمی: اسم مبهمی است که همیشه به صله موصول نیاز دارد.
2- موصول حرفی: عبارت است از هر حرفی که با صلهاش به مصدر تأویل شود و نیازی به عائد نداشته باشد و حروف آن نیز حروف مصدری هستند که عبارتند از: (اَن، اَنَّ، کَی، لَو، ما)
اقسام موصول اسمی
ا- خاص؛ که برای (مفرد، مثنی و جمع) و (مذکر و مؤنث) لفظ خاص دارد.
مفرد: اَلَّذِی
مذکر مثنی: اَللّذَانِ – اَللَّذَینِ
جمع: اَلَّذینَ
مفرد: اَلَّتِی
مؤنث مثنی: اَلَّتَان – اَللَّتَینِ
جمع: اَللّاتِی – اَلَلّوَاتِی
2- مشترک؛ که برای (مفرد، مثنی و جمع) و (مذکر و مؤنث) لفظ مشترک دارد که عبارتند از:
مَن: برای عاقل مثال: فَذَکِّر بِالقُرآنِ مَن یَخَافُ وَعِید
مَا: برای غیرعاقل مثال: لَن تَنَالُوا البرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
اَیُّ: برای اشیاء
ال: برای عاقل و غیرعاقل بر سر اسم فاعل و اسم مفعول میآید.
مثال: جَاءَ الشَّاکِرُ المَغضُوبِ
ذا: بعد از (مَن) و (مَا) استفهامی میآید و بعد از آن همیشه جمله فعلیه میآید.
مثال: مَاذَا فَعَلتَ؟
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ: حرف «ث» نوک زبانی ادا می شود، دارای صفت استفال، رخوه و نفث است.
الَّذِي ،ذَهَبَ: حرف«ذ» نوک زبانی ادا می شود، دارای صفت استفال و رخوه است.
أَضَاءَتْ: حرف«ض» سایشی کناری است از تماس کنارهای زبان با دندان های آسیاب بالا ادا می شود ، دارای صفت استعلا و استطاله و اطباق است.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه