فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
در دلهايشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: مرض قلب
طبق آیات قرآن و روایات اسلامی چه نشانههایی برای منافقان ذکر شده است؟
بدون شك نفاق و منافق، مخصوص عصر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نبوده است و در هر جامعهاى اين برنامه و گروه وجود دارند، منتها بايد بر اساس معيارهاى حساب شدهاى كه قرآن براى آنها بدست مىدهد شناسائى شوند، تا نتوانند زيان و يا خطرى ايجاد كنند، در آيات گذشته و همچنين سوره منافقين و روايات اسلامى نشانههاى مختلفى براى آنها ذكر شده است از جمله :
1- هياهوى بسيار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ .
2- در هر محيطى رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤمنان «آمنا» گفتن و با «مخالفان انا معكم» !
3- حساب خود را از مردم جدا كردن و تشكيل انجمنهاى سرى، و مرموز دادن با نقشههاى حساب شده.
4- خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسى، پيمان شكنى و خيانت .
5- خود برتربينى، و مردم را ناآگاه، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن.
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مىتوان آن را شناخت .
چه تعبير زيبائى دارد قرآن در آياتى كه خوانديم مىگويد: «فِي قُلُوبِهِم»؛ آنها دلهاى بيمار دارند چه بيمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بيمارى از خود برتربينى و يا نداشتن شهامت براى روياروئى با حوادث دردناكتر؟
ولى همان گونه كه بيمارى قلبى را هر چند پنهان است نمىتوان به كلى مخفى كرد بلكه نشانههاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشكار مىشود، بيمارى نفاق نيز همين گونه است كه با تظاهرات مختلف قابل شناخت مىباشد.[1]
منافق کسی است که کفرش را پنهان میکند و غیر آن را نمایان میسازد و با اسلام خودش را میپوشاند. منافق در مقابل دو مفهوم مؤمن و کافر به کار میرود.
به گفته مرتضی مطهری مؤمن کسی است که در دل، زبان و عمل به اسلام ایمان دارد، کافر کسی است که هم در باطن و در ظاهر اسلام را نپذیرفته است و منافق به کسی میگویند که در دل مخالف اسلام است، اما اظهار میکند که به اسلام اعتقاد دارد.
[1] . تفسیر نمونه، ج 1 ، ص 132_133
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
تجزیه
فِي: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم.
قُلُوبِ: اسم، ثلاثی مزید، جمع (مکسر)، مذکر، سالم، از ماده «قلب»، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
هِمْ : ضمیر متصل (به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
مَرَضٌ: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر سماعی، مفرد مذکر (مجازی)، سالم، از ماده «مرض»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف.
فَـ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل.
زَادَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «زید»، معتل (اجوف یایی)، مبنی، لازم یا متعدی دو مفعولی، معلوم، متصرف.
[در اصل «زَیَدَ» بوده، حرف علّه متحرک، ماقبل مفتوح، حرف علّه قلب به الف میشود «زَادَ»]
هُمُ: ضمیر متصل (به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
اللَّهُ : ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللّهُ: اسم ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل مثال واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه (علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
مَرَضًا: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر سماعی، مفرد مذکر (مجازی)، سالم، از ماده «مرض»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف.
وَ: حرف عطف یا استیناف ، مبنی، غیرعامل.
لَ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
هُمْ: ضمیر متصل (به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
عَذَابٌ: اسم، ثلاثی مزید، اسم مصدر، مفرد، مذکر، سالم، از ماده «عذب»، نکره، معرب، مشتق، منصرف، متصرف.
أَلِيمٌ: اسم، ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، ناسالم (مهموزالفاء)، از ماده «ألیم»، نکره، معرب، مشتق (صفت مشبهه)، منصرف، متصرف.
بِ: حرف جر، مبنی، عامل، مختص اسم.
مَا: اسم موصول مشترک[1]، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف.
كَانُوا: فعل ماضی ناقصه، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «کون»، معتل (اجوف واوی)، مبنی، لازم، معلوم، متصرف.
[در اصل «کَوَنوا» بوده، حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف میشود «کانوا»]
يَكْذِبُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «کذب»، صحیح سالم، معرب، لازم، معلوم، متصرف
ترکیب
فِي: حرف جر، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.
قُلُوبِ: اسم مجرور به حرف جر «فی»، علامت جر: کسره ظاهری.
فِي قُلُوبِ: جار و مجرور، متعلّق آن: افعال عموم، محلاً مرفوع، خبر مقدم.
هِمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای «قُلوب».
مَرَضٌ: مبتدای مؤخّر و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری.
فَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
زَادَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح
هُمُ: ضمیر متصل منصوبی، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولًبه برای «زادَ».
اللَّهُ: فاعل برای «زَادَ» و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری.
مَرَضًا: مفعولٌبه دوم برای «زَادَ» و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری.
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
لَ: حرف جرّ، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
هُمْ: ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جرّ «لَ».
لَهُمْ: جار و مجرور، متعلّق: افعال عموم، محلاً مرفوع، خبر مقدم.
عَذَابٌ: مبتدای مؤخّر و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری.
أَلِيمٌ: نعت برای «عذابٌ» و مرفوع بنابر تبعیت، علامت رفع: ضمه ظاهری.
بِ: حرف جر، مبنی بر کسر، محلّی از اعراب ندارد.
مَا: اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جر «بِ».
بِمَا: جار و مجرور، متعلّق: عامل مقدّر، محلاً مرفوع بنابر تبعیت، نعت دوم برای «عذابٌ».
كَانُوا: فعل ماضی، مبنی بر ضمّ، از افعال ناقصه.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، اسم «کانوا».
يَكْذِبُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.
جمله فعلیه، محلاً منصوب، خبر «کانوا».
اعراب جملات آیه «10»
1- فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ: جمله اسمیه، مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
2- فِی قُلُوبِهِم: شبه جمله، جار و مجرور با متعلّقش، محلاً مرفوع، خبر مقدم برای «مَرَضٌ».
3- زَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً: جمله فعلیه، معطوف بر جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
4- لَهُم عَذابٌ الِیمٌ…: الف) جمله اسمیه، معطوف بر جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
ب) جمله اسمیه، جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
5- لَهُم: شبه جمله، جار و مجرور با متعلّقش، محلاً مرفوع، خبر مقدم برای «عذابٌ».
6- بِمَا: شبه جمله، جار و مجرور با متعلّقش، نعت دوم برای «عذابٌ»، محلاً مرفوع بنابر تبعیت.
7- کَانُوا یَکذِبُونَ: جمله فعلیه، صله برای «ما»، محلّی از اعراب ندارد.
8- یَکذِبُونَ: جمله فعلیه، خبر «کانوا» و محلاً منصوب.
سؤال: علّت تقدم خبر بر مبتدا در عبارتهای «فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ» و «لَهُم» عذابٌ الیمٌ» چیست؟
تقدم خبر بر مبتدا در عبارتهای فوق واجب است؛ زیرا مبتدا نکره و خبر شبه جمله (جار و مجرور) میباشد.
نکته بلاغی
در جمله «فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ» استعاره تصریحیه به کار رفته است؛ زیرا برای بیماریهای قلبی و روانی آنان، مانند: جهل، نفاق و عقاید باطل از کلمه «مَرَض» استفاده نموده و آن را استعاره کرده است. زیرا «مَرَض» به معنای از دست دادن تعادل و نظم امور اجسام و اختلال و سستی کار آنهاست ولی درباره دلها، کنایه و استعاره است.
موضوع: موارد وجوبی تقدم خبر بر مبتدا
در رتبه مبتدا و خبر، اصل این است که مبتدا مقدم و خبر مؤخّر باشد؛ زیرا بر مبتدا حکم میشود و به وسیله خبر حکم میکنند.
در بعضی موارد واجب است که مبتدا رتبه و مقام خود را از دست داده و خبر مقدم شود.
تقدیم خبر بر مبتدا در چهار مورد واجب است:
1- هرگاه خبر شبه جمله (ظرف یا جار و مجرور) باشد و مبتدا نکره باشد.
الف) ظرف
مثال: «عِندِی دِرهَمٌ».[2]
عِندِی؛ (عِندِ: ظرف، خبر مقدم، محلاً مرفوع / ی: ضمیر متصل، مبنی، مضافالیه، محلاً مجرور) چون خبر ظرف و مبتدا نکره است پس تقدم خبر واجب است.
ب) جار و مجرور
مثال: «فِی الدّارِ رَجُلٌ».
فِی الدّارِ: جار و مجرور، متعلّق: عامل مقدر، محلاً مرفوع، خبر مقدم
چون خبر، جار و مجرور و مبتدا نکره است پس تقدم خبر واجب است.
2- هرگاه خبر از اسماء استفهام باشد.
مثال: «کَیفَ حالُکَ؟»[3]
کَیفَ: اسم استفهام، مبنی بر فتح، محلاً مرفوع، خبر مقدم (وجوب تقدیم)
3- هرگاه مبتدا محصور به «اِلاّ» یا به «اِنَّما» باشد.
مثال 1. «مَا عادلٌ اِلاّ اللّهُ».[4]
عَادلٌ: خبر مقدم و مرفوع / اللّهُ: مبتدای مؤخر و مرفوع.
چون «اللّه» به «اِلاّ» محصور شده است، تقدم خبر واجب است.
مثال 2. «اِنَّما عَادِلٌ اللّه».[5]
عَادلٌ: خبر مقدم و مرفوع / اللّهُ: مبتدای مؤخر و مرفوع.
لفظ جلاله اللّه به وسیله انّما محصور شده است.
4- هرگاه مبتدا، مشتمل بر ضمیری باشد که به خبر بازگردد.
مثال: «فِی الدّارِ صاحِبُهَا».[6]
فِی الدّارِ: جار و مجرور ، متعلّق به عامل مقدر، خبر مقدم، محلاً مرفوع
صاحِبُ: مبتدای مؤخر و مرفوع.
چون «صاحِبُ» (مبتدا) متصل به ضمیری است که به خبر برمیگردد پس واجب است که خبر بر مبتدا مقدم شود.[7]
[1] . به عقیده برخی، مای مصدریه است و فعل «کانوا» را به تأویل مصدر میبرد: «بِکَونِهِم»، این جار و مجرور متعلّق به افعال عموم مقدر است و محلاً مرفوع، نعت دوم برای «عذابٌ».
[2] . نزد من درهمی است.
[3] . حال تو چطور است؟
[4] . نیست عادلی جز خدا.
[5] . قطعا فقط اللّه عادل است.
[6] . در خانه صاحب آن است.
[7] . برگرفته از کتاب ترجمه مبادی العربیه، ج 4، ص 57 و 58 .
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: حرف «م» در کنار در کنار حرف «م» ادغام متماثلین است.
مَرَضٌ، مَرَضًا: حرف«ر» زنشی همراه با درشتی و تفخیم ادا میشود.حرف «ض» سایشی کناری است و از تماس کناره زبان با دندانهای آسیاب به نرمی ادا میشود و دارای صفت استعلاء ، استطاله و رخوه است.
اللَّهُ: حرف «ل» در لفظ جلاله الله در کنار حرکت ضمه درشت ادا میشود.
عَذَابٌ، يَكْذِبُونَ: حرف «ذ» نوک زبانی ادا میشود و دارای صفت استفال و رخوه است
أَلِيمٌ بِمَا: حرف «ن» ساکن تنوین در کنار حرف «ب» تبدیل به حرف «م» میشود.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه