وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ
و برخى از مردم مى گويند ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم ولى گروندگان [راستين] نيستند
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: خودفریبی منافقان
با توجه به تعبیر«یُخادِعونُ الله»،آیا منافقین قادر به فریب دادن خداوند هستند؟
درآیه ۸ و۹ بقره میفرماید:گروهی ازمردم هستندکه میگویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم، درحالیکه ایمان ندارند.
میخواهند خدا و مومنان را فریب دهند، درحالیکه جز خودشان را فریب نمیدهند(ولی) نمیفهمند.
اسلام با گروهی روبرو شدکه نه اخلاص و نه شهامت برای ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح.
این گروه که قرآن ازآنان به عنوان«منافقین» یاد میکند، خطر بزرگی برای اسلام محسوب میشدند زیرا مسلمانان مأمور بودند هر كس اظهار اسلام مىكند، با آغوش باز از او استقبال كنند، و از تفتيش عقائد در مورد اشخاص خوددارى نمايند و ازآنجا که منافقان ظاهر اسلامی داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود لذا قرآن نشانههای دقیقی برای آنها بیان میکند و الگویی به دست مسلمانان میدهد.
منافقین از این فرصت استفاده کرده و عمل خود را یک نوع زرنگی وتاکتیک، به حساب میآورند. اين گروه با پيش گرفتن اين راه، فكر مىكردند مىتوانند خداوند و مؤمنان را براى هميشه فريب دهند، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مىدادند و با انحراف از صراط مستقیم، عمری را در گمراهی سپری میکنند و نیروها و امکانات خود را برباد میدهندکه جز عذاب الهی بهرهای نمیگیرند.[1]
در حقیقت آنها از این حقیقت غافلند که هيچ كس خدا را نمىتواند فريب بدهد؛ چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است، بنابراين تعبير به «يُخادِعُونَ اللَّه» يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤمنان، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است، (در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مىشود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مىدهد).
و يا اين كه بر اثر عدم شناخت صفات خدا، با افكار كوتاه و ناقص خود، به راستى فكر مىكردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مىشود.
حاصل اين كه، خدعه منافقان نسبت به اهل ايمان، عين خدعه آنان نسبت به خودشان است: «وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»و هم عين خدعه كيفري خداوند نسبت به آنان: «وَهُوَ خَادِعُهُمْ» و اين همان معرفت لطيفي است كه منافقان كوردل از فهم آن ناتوانند «وَمَا يَشْعُرُونَ ».
مؤسسه نورالیقین
مرکز تفسیر تخصصی و علوم قرآنی
[1] . برگرفته از تفسیر تسنیم، ذیل آیه
تجزیه
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی، غیرعامل.
مِنَ : حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
النَّاسِ : ال: حرف تعریف عهد خارجی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
ناس: اسم، ثلاثی مجرد، اسم جمع، مذکر، ناسالم (معتل اجوف واوی)، از مادۀ «نَوَس» یا ناسالم (مهموزالفاء)، از مادۀ «أناس»، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف.
[در اصل «نَوَس» بوده، «واو» متحرک ماقبل مفتوح «قلب» به الف شده «ناس»] یا [دراصل «أناس» بوده و همزه آن به خاطر وجود «ال» تخفیف یافته «النّاس»].
مَنْ: 1. اسم موصول مشترک، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف.
2. نکره موصوفه، مبنی، جامد، نکره، غیرمتصرف.
يَقُولُ: فعل مضارع، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده «قَوَل»، معتا، (اجوف واوی)، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.
[در اصل یَقُولُ بوده، حرف علّه متحرک ماقبل صحیح و ساکن، حرکتش را به ماقبل میدهد «یَقُولَ»]
آمَنَّا: فعل ماضی، متکلم معالغیر، ثلاثی مزید (اِفعال)، از ماده «أهَن»، صحیح ناسالم (مهموزالفاء)، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف.
[در اصل «أَامَنّا» بوده، همزه اول متحرک و دوم ساکن، تخفیف قلبی همزه صورت گرفته است. همزه به «الف مدی» تبدیل شده است.]
بِـ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
اللَّهِ : ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللهُ: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه(علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل.
بِـ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
الْيَوْمِ: ال: حرف تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
یَوم: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد، مذکر، ناسالم (معتل مثال یایی و اجوف واوی، لفیف مقرون)، از ماده «یوم»، معرفه به «ال»، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
الْآخِرِ: ال: حرف تعریف یا موصول اسمی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
ءَاخَرِ: اسم، ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، ناسالم (مهمورالفاء)، از ماده «أخَرَ»، معرفه، معرب، منصرف، متصرف، جامد (اگر ال تعریف بگیریم) یا مشتق (اسم فاعل، اگر ال موصول اسمی بگیریم).
وَ: حرف حالیه، مبنی، غیرعامل.
مَا: حرف شبیه به لیس، مبنی، عامل، مختص اسم.
هُمْ: ضمیر منفصل، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
بِـ: حرف جرّ زائده، مبنی، عامل، مختص اسم.
مُؤْمِنِينَ: اسم، ثلاثی مزید، جمع، مذکر، ناسالم (مهموزالفاء)، از ماده «أَهَن»، نکره، معرب، مشتق (اسم فاعل)، متصرف، منصرف.
ترکیب
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد
مِنَ : حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّ از اعراب ندارد.
النَّاسِ: اسم مجرور به حرف جرّ «مِن»، علامت جرّ: کسره ظاهری.
مِنَ النَّاسِ: جار و مجرور، متعلّق: افعال عموم، خبر مقدم، محلاً مرفوع.
مَنْ: 1. موصول اسمی، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، مبتدای مؤخّر.
2. نکره موصوفه، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، مبتدای مؤخّر.
يَقُولُ : فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری، ضمیر مستتر «هُوَ»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.
آمَنَّا: فعل ماضی، مبنی بر سکون.
ضمیر بارز و متصل «نا»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.
بِـ: حرف جرّ، مبنی بر کسر، محلّی از اعراب ندارد.
اللَّهِ: اسم مجرور به حرف جرّ «بِ»، علامت جر: کسره ظاهری.
بِاللَّهِ: جار و مجرور، متعلّق: ءَامَنَّا.
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد
بِـ: حرف جرّ، مبنی بر کسر، محلّی از اعراب ندارد.
الْيَوْمِ : اسم مجرور به حرف جرّ «بِ»، علامت جرّ: کسره ظاهری.
بِالْيَوْمِ: جار و مجرور، متعلّق: ءَامَنَّا.
الْآخِرِ : نعت برای «الیوم» و مجرور بنابر تبعیت، علامت جرّ: کسره ظاهری.
وَ: حرف حالیه، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
مَا : حرف شبیه به لیس، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.
هُمْ : ضمیر منفصل مرفوعی، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، اسم «ما».
بِـ: حرف جرّ زائده، مبنی بر کسر، محلّی از اعراب ندارد.
مُؤْمِنِينَ: اسم مجرور به حرف جر علامت جر «یا»
بِمُؤْمِنِينَ: جار و مجرور، متعلق به عامل مقدّر خبر برای «ما» و محلاً منصوب
اعراب جملات آیه «8»
1- مِنَ النّاسِ مَن یَقُول ءامَنّا: الف) جمله اسمیه، معطوف بر جمله مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
ب) جمله اسمیه، مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
2- مِنَ النّاسِ: شبه جمله، جار و مجرور با متعلقش، محلاً مرفوع، خبرمقدّم.
3- یَقُولُ: الف) جمله فعلیه، صله برای «مَن»، محلّی از اعراب ندارد. (مَن: اسم موصول)
ب) جمله فعلیه، نعت برای «مَن»، محلاً مرفوع بنابر تبعیت. (مَن: نکره موصوفه)
تقدیر کلام: وَمِنَ النّاسِ فریقٌ یَقُولُ ءَامَنّا.
4- ءَامَنّا…. الأخِرِ: جمله فعلیه، مقول قول برای «یَقُولُ»، محلاً منصوب.
5- مَا هُم بِمُؤمِنِینَ: جمله اسمیه، حال برای فاعل «یَقُول»، محلاً منصوب.
سؤال: انواع «مَن» را بیان کنید.
معمولاً «مَن» به چهار صورت میآید:
1- «مَن» شرطیه: اسم شرط جازم که نیاز به دو فعل (فعل شرط و جواب شرط) دارد تا آنها را مجزوم کند که این اسم شرط در نقشهایی چون مبتدا، مفعولٌبه، محلاً مجرور به حرف جر یا مضافالیه قرار میگیرد.
مانند: عَلی مَن تُسَلِّمُ اُسَلِّم.
در مثال بالا: «مَن» محلاً مجرور به حرف جر «عَلی» میباشد.
2- «مَن» استفهامیه: برای پرسش از عاقل بهکار میرود که این اسم استفهام هم در نقشهایی ظاهر میشود: مبتدا (محلاً مرفوع)، مفعولٌبه (محلاً منصوب)، محلاً مجرور به حرف جر یا مضافٌ الیه (محلاً مجرور).
مثال1. مَن عِندَکَ؟
مَن: مبتدا و محلاً مرفوع میباشد؛ زیرا بعد از آن شبه جمله آمده است.
مثال2. مَن تُحِبُّ؟
مَن: اسم استفهام، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌبه میباشد؛ زیرا بعد از آن فعل متعدی آمده است که مفعول خود را نگرفته است.
3- «مَن» موصولیه: اسم موصول به معنی «الذی»، برای عاقل یا آنچه در حکم عاقل است. «مَن» موصولیه هم در جایگاههای رفع (مبتدا) ، نصب (مفعولٌبه) یا جرّ (مجرور به حرف جرّ یا مضافالیه) واقع میشود و جمله بعد از «مَن» صله میباشد.
مانند: «أَلَم تَرَ أَنّ اللهَ یَسجُد لَهُ مَن فِی السَّمَواتِ وَ مَن فِی الارضِ»[1]
در مثال بالا، «مَن» اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً مرفوع، فاعل برای «یَسجُد».
4- «مَن» نکره موصوفه: با شروط زیر میآید:
الف) با مفرد توصیف شود.
مانند: «کافأت مَن مُعَجباً بِکَ».
مَن: نکره موصوفه، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌبه / مُعَجباً: مفرد، نعت «مَن» و منصوب.
ب) قبل از «مَن»، «رُبَّ» بیاید؛ زیرا «رُبَّ» فقط قبل از نکره میآید.
مانند: سروده شاعر:
رُبَّ مَن اُنضَجتُ غَیظاً قَلبَهُ
قَد تَمَنّی لِیَ موتاً لَم یُطَع
مَن: نکره، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جرّ «رُبَّ»
ج) بعد از «نِعمَ» بیاید.
مانند: «نِعمَ مَن هُوَ فی مَنزِلَتِکَ».[2]
نکته بلاغی
در بیان فایده وجود حرف جر زائد «ب» در خبر «ما»، در عبارت «و مَا هُم بِمُؤمِنِینَ»، میتوان گفت که: آنان ذاتاً اهل ایمان نیستند ولو اینکه در ظاهر ایمان آورده باشند؛ زیرا میان جمله «ما زیدٌ سخیاً» و «ما زیدٌ بِسَخیِّ» در معنا تفاوت آشکار وجود دارد، جمله اولی به عدم سخاوت زید در حال حاضر دلالت میکند با اینکه زید، اهل سخاوت است ولی جمله دوم دلالت دارد بر این که زید در حال حاضر دارای سخاوت و بخشش است ولی ذاتاً سخی نیست؛ یعنی به هیچ عنوان از سخاوتمندان محسوب نمیشود.
در عبارت «وَ ما هُم بِمُؤمِنِینَ» از جمله فعلیه؛ یعنی «ءَامَنَّا» به جمله اسمیه عدول کرده است تا آنها را از شمار مؤمنین خارج فرماید و به منظور مبالغه در نفی ایمان از آنها، آن را با حرف جرّ «بِ» مؤکّد کرده است.[3]
موضوع: انواع حروف جرّ از نظر اصالت
حروف جرّ از نظر اصالت به سه دسته تقسیم میشوند:
الف) حروف جرّ اصلی:
شامل: مِن – اِلی – فی – عَلی – باء – حَتّی – عَن – کاف – مُذ – مَنذُ – خَلا – حاشا – عَدَا – تاء – واو – کی – لَعَلَّ – مَتی.
در مورد حروف جرّ اصلی سه نکته حائز اهمیت میباشد.
1- دارای معنای خاص هستند و بیانگر تأکید نمیباشند.
2- نیازمند متعلّق هستند که این متعلّق قبل یا بعد از آنها، موجود یا به دلایلی محذوف خواهد بود.
3- مجرور آنها محلّی از اعراب ندارد؛ یعنی نقش دیگری نمیپذیرد.
نکته: تمام حروف به جز «رُبَّ» در جایگاه اصلی قرار گرفتهاند.
مثال: «تُوبُوا اِلَی اللّهِ جَمِیعاً».[4]
اِلَی: حرف جرّ اصلی، مبنی بر سکون / اللّهِ: اسم مجرور به حرف جرّ اِلی، علامت جرّ: کسره ظاهری / اِلَی اللّهِ: جار و مجرور، متعلّق به فعل «تُوبُوا».
ب) حروف جرّ زائد:[5]
شامل: لام – باء – کاف – مِن
ویژگیهای حروف جرّ زائد:
الف) بیانگر معنای خاصی نیستند بلکه صرفاً مفهوم تأکید دارند و حذف آنها از جمله باعث ایجاد خللی نمیشود.
ب) مجرور این حروف محلّی از اعراب دارد؛ یعنی نقش ترکیبی دیگری میپذیرد.
1- حرف لام زائد
حرف لام زائد بر سر مفعولٌبه میآید.
مانند: «قُل عَسی اَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعضُ الذی تَستَعجِلُونَ».[6]
[لَکُم: لَ: حرف جرّ زائد، مبنی بر فتح / کُم: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، لفظاً محلاً مجرور و محلاً منصوب، مفعولٌبه «رَدِفَ»، این جار و مجرور به متعلق نیاز ندارد.
2- حرف باء زائد
- بر سر مبتدا میآید.
مثال: «بِحَسبِکَ العِلمُ».[7]
بِحَسبِ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / حَسبِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع، مبتدا / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «حَسبُکَ العِلمُ».
- بر سر فاعل «کَفی»
مثال: «وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً».[8]
بِاللّهِ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / اللّهِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع، فاعل «کَفی» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «کَفَی اللّهُ شَهِیداً».
- بر سر مفعولٌبه
مثال: «خُذ بِیَدی».[9]
بِیَدِ: بِ: حرف جر زائد، مبنی بر کسر / یَدِ: تقدیراً مجرور به حرف جرّ و محلاً منصوب، مفعولٌبه «خُذ» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «خُذ یَدی».
- باء در صیغه «اَفعِل به» تعجبی:[10]
مثال: «اَجمِل بِالتَّعاوُنِ بَینَ الاصدِقاءِ».[11]
بِالتَّعَاوُنِ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / التَّعَاوُنِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع، فاعل «اَجمِل» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «اَجمِل التَعاوُنُ بَینَ الاصدِقاءِ».
- بر سر خبر «کانَ» که قبل از آن نفی آمده باشد.
مثال: «مَا کانَ اللّهُ بِظَلّامٍ لِلعَبِیدٍ».[12]
بِظَلّامٍ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / ظَلّامٍ: لفظاً مجرور به حرف جر و محلاً منصوب، خبر کانَ / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «مَا کانَ اللّهُ ظلّامًا لِلعَبیدٍ».
- بر سر خبر «لَیسَ»
مثال: «لَستُ بِوَکیلٍ».[13]
بِوَکیلٍ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / وَکیلٍ: لفظاً مجرور به حرف جر و محلاً منصوب، خبر «لَیسَ» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «لَستُ وَکیلاً».
- بر سر خبر «مای» شبیه به لیس
مثال: «مَا الدَّرسُ بِصَعبٍ».[14]
بِصَعبٍ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / صَعبٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً منصوب، خبر «مَا» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «مَا الدَّرسُ صَعباً».
- بر سر الفاظ تأکید معنوی[15]
مثال: «جاءَ القائِدُ بِنَفسِهِ».[16]
بِنَفسِ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / نَفسِ: لفظاً مجرور به حرف جر، محلاً مرفوع، تأکید برای «القائدُ» / این جار و مجرور به متعلّق نیازی ندارد.
در اصل: «جاءَ القائِدُ نَفسُهُ».
- بعد از عَلَیکَ
مثال: عَلَیکَ بِالصّدقِ.[17]
بِالصِّدقِ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / الصِّدقِ: لفظا مجرور و محلاً منصوب، مفعولٌبه «عَلَیکَ» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «عَلَیکَ صِدقاً».
- همراه حالی که عاملش منفی باشد
مثال: مَا رَجَعَ زیدٌ بِراکبٍ.[18]
بِراکِبٍ: بِ: حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر / راکبٍ: لفظا مجرور به حرف جر، محلاً منصوب، حال برای «زیدٌ» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «مَا رَجَعَ زیدٌ رَاکِباً».
3- حرف «مِن» زائد
«مِن» با دارا بودن سه شرط، زائد واقع میشود:
الف) مجرورش نکره باشد.
ب) اسم مجرور بعد از آن به عنوان مبتدا، فاعل یا مفعول باشد.
ج) قبل از «مِن» نفی یا شبه نفی (نهی و استفهام به هل) باشد.
نقشهای مجرور «مِن» زائده:
- نقش فاعلی
مثال: «مَا جاءَنا مِن بَشیرٍ و لانَذِیرٍ».[19]
مِن بَشِیرٍ: مِن: حرف جرّ زائد، مبنی بر سکون / بَشِیرٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً مرفوع، فاعل «جاءَ» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «مَا جاءَنا بَشیرٌ و لانَذِیرٌ».
- نقش مبتدایی
مثال: «هَل مِن خالقٍ غیرُ اللّهِ».[20]
مِن خَالِقٍ: مِن: حرف جرّ زائد، مبنی بر سکون / خَالِقٍ: لفظا مجرور به حرف جرّ، محلاً مرفوع، مبتدا / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «هَل خالقٌ غَیرُ اللّهِ».
- نقش مفعولی
مثال: «هَل تَری فِی خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفَاوُتٍ».[21]
مِن تَفَاوُتٍ: مِن: حرف جرّ زائد، مبنی بر سکون / تَفاوتٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً منصوب، مفعولًبه «تَری» / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
در اصل: «هَل تَری فی خَلقِ الرّحمَنِ تَفاوُتاً».
4– حرف «کاف» زائد
کاف زائد بعد از فعل «لَیسَ» و قبل از کلمه «مِثل» قرار میگیرد.
مثال: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ».[22]
کَمِثلِ: کَ: حرف جرّ زائد، مبنی بر فتح / مِثلِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً منصوب، خبر «لَیسَ» / این جار و مجرور به متعلّق نیازی ندارد.
در اصل: «لَیسَ شیءٌ مِثلَهُ».
ج) حروف جرّ شبه زائد
حروف جرّ شبه زائد به دو دسته تقسیم میشود:
1. رُبَّ 2. خَلا – حاشَا – عَدَا
ویژگیهای حروف جرّ شبه زائد:
1. معنای خاص و جدید دارند.
2. به متعلّق نیاز ندارند.
3. مجرور آنها محلّی از اعراب دارد؛ یعنی نقش ترکیبی دیگری میپذیرد.
1. حرف جرّ «رُبَّ»
خصوصیات رُبَّ:
- دارای صدارت است.
- فقط نکره را مجرور میکند.
- اگر در جملهای باشد که بعد از آن فعل لازم قرار بگیرد، مجرور آن مبتداست.
- اگر در جملهای قرار بگیرد که بعد از آن فعل متعدی قرار بگیرد، مجرور آن مفعولٌبه است.
مثال1. «رُبَّ خَطیبٍ فَصِیحٍ نَبَغَ فینا».[23]
رُبَّ خَطیبٍ: رُبَّ: حرف جرّ شبه زائد، مبنی بر فتح / خَطِیبٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً مرفوع، مبتدا ( «نَبَغَ» فعل لازم است) / این جار و مجرور به متعلّق نیاز ندارد.
مثال2. «رُبَّ رَجُلٍ صَالِحٍ لَقِیتُ».[24]
رُبَّ رَجُلٍ: رُبَّ: حرف جرّ شبه زائد، مبنی بر فتح / رَجُلٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً منصوب، مفعولٌبه برای «لَقِیتُ» («لَقِیتُ» فعل متعدی) / این جار و مجرور به متعلّق نیازی ندارد.
2- حروف جرّ (خلا – حاشَا – عَدا)
این حروف جرّ نیازی به متعلّق ندارند ولی عامل هستند و کلمه بعد از خود را به عنوان استثنا، لفظاً مجرور و محلاً منصوب میکنند.
مثال: «جَاءَنی القَومُ خَلا زیدٍ».[25]
خَلا زَیدٍ: خَلا: حرف جرّ شبه زائد، مبنی بر سکون / زَیدٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ، محلاً منصوب، مستثنی / این جار و مجرور به متعلّق نیازی ندارد.
[1] . آیا ندانستهای که هر که در آسمانها و هر که در زمین است… برای او سجده میکنند؟ (18/ حج)
[2] . ترجمه موسوعه النّحو و الصّرفُ و الاعراب، ص 586 و 587 .
[3] .
[4] . همگی به سوی خدا توبه کنید. (31 / نور)
[5] . بحث حرف جرّ زائد مفصل بیان میشود.
[6] . بگو امید است بخشی از آن عذابی که رسیدنش را با شتاب میخواهید دنبال شما باشد. (72 / نمل)
[7] . کافی است تو را علم.
[8] . و خداوند از لحاظ گواه بودن کافی است.
[9] . بگیر دستم را.
[10] . فعل تعجب فعلی است که تعجب از چیزی با آن بیان میشود و دو وزن دارد: «مَا أفعَلَ» و «اَفعِل بِهِ».
[11] . چه زیباست همکاری میان دوستان!
[12] . خداوند نسبت به بندگان ظالم و ستمکار نیست.
[13] . من نگهبان و وکیل نیستم.
[14] . درس سخت نیست.
[15] . تأکید معنوی با الفاظ مشخص میآید (نفس ، عین، کلا، کِلتا، کُل، جمیع، عامه، اجمع…) و غالباً باید ضمیری به آنها متصل باشد.
[16] . فرمانده خودش آمد.
[17] . بر تو باد درستی و راستی.
[18] . زید سواره بازنگشت.
[19] . نیامد ما را هیچ بشارتدهندهای و هیچ بیمدهندهای. (19 / مائده)
[20] . آیا هیچ خالقی جز خدا وجود دارد؟ ( 3/ فاطر)
[21] . هرگز در آفرینش خدای رحمان (از نظر زیبایی، استواری و اتقان صنع) تفاوت و ناهماهنگی نمیبینی. (3 / ملک)
[22] . هیچ چیز همانند او نیست. (11/ شوری)
[23] . چه بسیار خطیب فصیحی که از میان ما بلند شد.
[24] . چه کم مرد نیکوکاری که ملاقات کردم.
[25] . قوم نزد من آمدند جز زید.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
وَ: حرف «و» با جمع شدن لبها ادا میشود و دارای صفت توسط است.
مَنْ يَقُولُ: حرف «ن» ساکن در کنار حرف «ی» ادغام میشود همراه با غنه و دو حرکت کشش .
بِاللَّهِ: حرف «ل» لفظ جلاله الله در مجاورت حرکت کسره نازک و کم حجم ادا میشود.
هُمْ بِمُؤْمِنِينَ: حرف «م» در مجاورت حرف «ب» اخفاء میشود همراه با غنه و دو حرکت کشش
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه