خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اى است و آنان را عذابى دردناك است
- تفسیر و مفاهیم
- اعراب و موضوع آیات
- نکات تجویدی
موضوع: مهر نهادن بر دلها
اگر مهر نهادن (ختم الله) بر قلوب کفار فعل الهی است آیا کفار در کفرشان مقصر هستند؟
ضلالت دو نوع است:
ضلالت اولیه و ضلالت ثانویه: اولیه یعنی کسی که با اختیار خود از پذیرش دعوت انبیا و اولیا به طور قطعی سر باز زند و در راه باطل باقی بماند. چنین کسی دچار نوعی گمراهی از جانب خدا میشود که آن را ضلالت ثانویه مینامند. لازم است که توجه شود که اضلال خدا به معنی فرو بردن در گمراهی نیست، بلکه به معنی قطع کمک غیبی و سلب توفیقات معنوی است.[1]
بسته شدن دل دو عامل عمده دارد:
۱. عامل هواپرستی که انسان پس از روشن شدن حق به جای خدا محوری هوا محور و هوس مدار باشد که مشمول اضلال کیفری خداوند قرار میگیرد و خداوند سمع و قلب او را مختوم میکند و بر چشم او پردهای میافکند که پس از آن حق را نمیشنود و نمیبیند و نمیفهمد؛ زیرا او عالمانه هواپرست شده است.
۲. عامل دیگر بسته شدن دل، گناه است. مردی به امیرالمومنین علی علیه السلام عرض کرد توفیق نماز شب ندارم. آن حضرت فرمودند: گناهان تو پای بند توست:« اَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُكَ». “[2]
قلب عاصی و تبهکار واژگون میشود«وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ» و از فهم حق بازداشته میشود:« ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» و در نتیجه به تکذیب حق میپردازد و این چنین است که صحیفه نفس آدمی با قهر الهی مهر میشود وگرنه خدای سبحان اضلال ابتدایی ندارد تا در ابتدا دل کسی را وارونه سازد و آن را مهر کند.[3]
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
[1] . نسیم حیات، ج۱، ص ۷۰ و۷۱
[2] . بحارالانوار، ج۸۴ ،ص۱۵۱-۱۵۲
[3] . تفسیر تسنیم، ج ۲، صص۲۳۲ و۲۳۱
تجزیه
خَتَمَ: فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، ثلاثی مجرد، از ماده (ختم)، صحیح سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف.
اللّهُ: ال: حرف زائده لازمه، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
اللهُ: اسم، ثلاثی مجرد، مفرد مذکر، ناسالم، از ماده «وَلَهَ» (معتل واوی) یا از ماده «اَلَهَ» (مهموزالفاء)، معرفه(علم)، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
عَلَى: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
قُلُوبِ: اسم، ثلاثی مزید، جمع (مکسر)، مذکر، سالم، از ماده «قلب»، معرفه به اضافه، معرب، جامد، متصرف، منصرف.
هِمْ : ضمیر متصل (به سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل
عَلَى : حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
سَمْعِ: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر، سالم، از ماده «سمع»، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف.
هِمْ : ضمیر متصل (به سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی، غیرعامل.
عَلَى : حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
أَبْصَارِ: اسم، ثلاثی مزید، جمع (مکسر قِلّه )، مذکر، سالم، از مادۀ «بَصَر»، معرفه به اضافه، معرب، جامد، منصرف، متصرف.
هِمْ : ضمیر متصل (به سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
غِشَاوَةٌ : اسم، ثلاثی مزید، مصدر، مفرد مؤنث مجازی، ناسالم (معتل ناقص واوی)، از مادۀ «غشو»، نکره، معرب، جامد، منصرف، غیرمتصرف.
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی، غیرعامل.
لَـ: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.
هُمْ: ضمیر متصل (به سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.
عَذَابٌ: اسم، ثلاثی مزید، اسم مصدر، مفرد، مذکر، سالم، از مادۀ «عذب»، نکره، معرب، مشتق، منصرف، متصرف.
عَظِيمٌ: اسم، ثلاثی مزید، مفرد، مذکر، سالم، از ماده «عظم»، نکره، معرب، مشتق (صفت مشبهه)، منصرف، متصرف.
ترکیب
خَتَمَ : فعل ماضی، مبنی بر فتح.
اللَّهُ : فاعل برای «خَتَمَ» و مرفوع، علامت رفع: ضمّه ظاهری.
عَلَى: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.
قُلُوبِ: اسم مجرور به حرف جرّ «عَلی»، علامت جرّ: کسره ظاهری
هِمْ : ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای «قُلُوبِ»
عَلَى قُلُوبِ: جار و مجرور، متعلّق: ختَمَ
وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
عَلَى : حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم. حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.
سَمْعِ: اسم مجرور به حرف جرّ «عَلی»، علامت جرّ: کسره ظاهری.
عَلَى سَمْعِ: جار و مجرور، متعلّق: خَتَمَ.
هِمْ : ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای «سَمعِ».
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
عَلَى: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.
أَبْصَارِ: اسم مجرور به حرف جرّ «عَلی»، علامت جرّ: کسره ظاهری.
عَلَى أَبْصَارِ: جارومجرور، متعلّق: افعال عموم (جُعِلَ)، خبر مقدّم، محلاً مرفوع.
هِمْ : ضمیر متصل مجروری، مبنی بر سکون، محلاً مجرور، مضافالیه برای «اَبصَارِ»
غِشَاوَةٌ : مبتدای مؤخر و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری.
وَ: حرف عطف یا استیناف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
لَـ: حرف جرّ، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.
هُمْ : ضمیر متصل، محلاً مجرور به حرف جرّ «لَ».
لَهُمْ: جار و مجرور، متعلّق: افعال عموم، خبر مقدّم، محلاً مرفوع.
عَذَابٌ : مبتدای مؤخر و مرفوع، علامت رفع: ضمه ظاهری.
عَظِيمٌ: نعت برای «عَذابٌ» و مرفوع بنابر تبعیت، علامت رفع: ضمه ظاهری.
اعراب جملات آیه «7»
1- خَتَمَ اللّهُ….: جملۀ فعلیه، مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
2- عَلی اَبصَارِهِم غِشَوَۀَ: الف) جملۀ اسمیه، معطوف به جملۀ «خَتَمَ اللّهُ»، محلّی از اعراب ندارد
ب) جملۀ اسمیه، مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
3- عَلی اَبصَارِهِم: شبه جمله، جار و مجرور با متعلّقش، خبر مقدّم برای «غِشَوَۀٌ» و محلاً مرفوع.
4- لَهُم عَذَابٌ عَظِیمٌ: جملۀ اسمیه، معطوف به جملۀ مستأنفه، محلّی از اعراب ندارد.
5- لَهُم: شبه جمله، جارومجرور با متعلّقش، خبر مقدم برای «عَذَابٌ»، محلاً مرفوع.
سؤال: چرا «قُلُوب» و «اَبصَار» به صیغۀ جمع آورده شده ولی کلمه «سمع» به صیغۀ مفرد آورده شده است؟
اولاً: «سمع» در اصل مصدر بوده و مصادر جمع بسته نمیشوند.[1]
ثانیاً: ادراکات درک (از طریق قلب) و دیدن (از طریق چشم)، از شنیدن (با گوش) بیشتر است.
نکته بلاغی
در آیۀ شریفه استعاره تمثیلی به کار رفته است، حالت روحی کفّار در عدم بهرهبرداری مفید و به جا از اعضای بدن و قوای روحی و جسمی به اشیاء مهر شده و غیرقابل استفاده تشبیه شده است و همچنین عادات فاسد ایشان که حجابهای معنوی هستند به پردههای مانع نفوذ نور تشبیه شده است؛ زیرا خداوند چشم و گوش و فهم و هوش بخشیده تا در راه دانش و بینش بهکار انداخته شود ولی از آنجا که آنها نعمات نام برده را در راههای لازم و درست بهکار نبردهاند، همانند کسانی که این ابزار را نداشته و یا از دست دادهاند.[2]
موضوع: مفعولٌ به با واسطه
تعریف: مفعولٌ به اسم منصوبی است که فعل فاعل بر آن واقع میشود.[3]
درواقع عامل در مفعولٌبه، فعل متعدّی است که معنایش علاوه بر فاعل با مفعولٌبه کامل میشود و فعلهای لازم با رفتن به باب یا به کمک برخی از حروف جرّ، متعدّی میشوند؛ پس: عامل مفعولٌبه بی واسطه؛ الف) فعل متعدی به نفسه ب) فعل متعدی به وسیله باب
عامل مفعولٌبه با واسطه؛ فعل لازم که به وسیله حرف جر متعدی شدهاست.
مانند: جَلَسَ العَجُوزُ فس بَیتِهِ.
کلمه «بَیتِهِ» در معنی و نه در اصطلاح، مفعولٌبه برای «جَلَسَ» است.
فعل جَلَسَ معنی و اثرش مستقیماً و بدون واسطه بر «بَیتِهِ» واقع نشده است؛ بلکه با کمک حرف جرّ «فی» آن معنی و اثر را به مفعولٌبه منتقل کردهاست.
پس «بیتِهِ» مفعولٌبه با واسطه برای «جَلَسَ» میباشد.
نکته 1. گاهی حرف جرّی که واسطه متعدّی شدن است، حذف میشود.
مانند: «تَمُدُّونَ الدّیارَ»
در اصل: تَمُدُّونَ بِالدّیارِ.
نحویون این حالت را «منصوب به نزع خافض» مینامند.
نکته 2. بعضی از افعال لازم با حروف مختلفی (چند حرف) متعدی میشوند که در کنار هر حرف معنای جدیدی میگیرند.
مانند: رَغِبَ
رَغِبَ فِیهِ: آن کار را دوست داشت.
رَغِبَ عَنهُ: آن کار را ترک کرد.
رَغِبَ اِلَیهِ: آن کار را خواست.
[1] . البیان، ج 1، ص 377.
[2] . البیان، ج 1، ص 379 و 380 .
[3] . نحو متوسطه، ص 110 .
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
اللَّهُ: حرف «ل» در لفظ جلاله الله تغلیظ ( درشت و پر حجم) ادا میشود
عَلَى سَمْعِهِمْ، عَذَابٌ عَظِيمٌ: حرف «ع» از وسط حلق به نرمی ادا میشود و دارای صفت توسط است.
أَبْصَارِ: حرف «ص» از نزدیک شدن سطح جلوی زبان به سقف دهان ادا میشود دارای صفت صفیر، استعلاء و رخوه است.
غِشَاوَةٌ: حرف «غ» از ابتدای حلق به نرمی ادا میشود و دارای صفت استعلاء و رخوه است.
عَظِيمٌ: حرف «ظ» نوک زبانی ادا میشود و دارای صفت استعلاء و رخوه است.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه