الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ

آنان كه به غيب ايمان مى ‏آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‏ ايم انفاق مى كنند.

  • تفسیر و مفاهیم
  • اعراب و موضوع آیات
  • نکات تجویدی

موضوع1. حقیقت ایمان و یقین

با تبیین واژه‌های ایمان و یقین چگونه تفاوت آنها آشکار می‌شود؟

از دیدگاه قرآن «ایمان» عبارت است از علم و معرفت یقینى توأم با تسلیم و خضوع در برابر حق. بنا براین تعریف، مومن به کسی می‌گویند که باور عمیق قلبی‌اش در حدی است که باعث می‌شود به لوازم عملی ایمان سخت پایبند و تسلیم اوامر الهی باشد.

يقين، در لغت، به معناى آگاهىِ عميق و نيز به معناى علمى است كه با طمأنينه و آرامش دل نسبت به معلوم، همراه باشد و در احاديث اسلامى، به حالتى گفته مى‌شود كه انسان در اوج مراتب ايمان و پس از گذر از مرحله تقوا، به نقطه‌اى مى‌رسد كه حقايق هستى براى او آشكار مى‌شوند. وصول به اين مرحله از ايمان، يقين ناميده مى‌شود . بر اين اساس، كسى كه به مرتبه والاى يقين دست يابد، حقايق نامحسوس جهان را با ديده دل مشاهده مى‌كند.[1]

امام حسن مجتبى عليه السلام در تبيين تفاوت ايمان و يقين فرمودند:

لِأَنَّ الإِيمانَ ما سَمِعناهُ بِآذانِنا وَ صَدَّقناهُ بِقُلوبِنا ، وَ اليَقينَ ما أبصَرناهُ بِأَعيُنِنا وَ استَدلَلنا بِهِ عَلى ما غابَ عَنّا

ايمان، همان چيزى است كه با گوش هايمان شنيده‌ايم و با دل هايمان تصديق كرده‌ايم؛ ولى يقين، آن چيزى است كه با چشم هايمان ديده‌ايم و با آن، به چيزى پى برده‌ايم كه از ما پنهان است.[2]

و به تعبير ديگر، ايمان، از راه استدلال و برهان، به دل، راه مى يابد و يقين، از راه شهود و عرفان .[3]

موضوع2. صفات متقین

باتوجه به آیات ابتدایی سوره بقره، نخستین ویژگی متقین به کدام اعتقاد اشاره دارد؟

ایمان به غیب، درست نخستین نقطه‌اى است که مؤمنان را از غیر آنها جدا مى‌سازد و پیروان ادیان آسمانى را در برابر منکران خدا، وحى و قیامت قرار مى‌دهد و به همین دلیل، نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.

مؤمنان مرز جهان ماده را شکافته، خویش را از چهار دیوارى آن گذرانده‌اند، آنها با این دید وسیع با جهان فوق‌العاده بزرگترى ارتباط دارند در حالى که مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حیوانات در چهار دیوارى جهان ماده محدود کنند، و این سیر قهقرائى را تمدن و پیشرفت و ترقى نام مى‌نهند!

در مقایسه  درک و دید  این دو، به اینجا مى‌رسیم: 

۱. مؤمنان به غیب  عقیده دارند، جهان هستى از آنچه ما با حس خود درک مى‌کنیم بسیار بزرگ‌تر و وسیع‌تر است.

۲. سازنده این عالم آفرینش، علم و قدرتى بى‌انتها، و عظمت و ادراکى بى‌نهایت دارد.

۳. او ازلى و ابدى است.

۴. عالم را طبق یک نقشه بسیار حساب شده و دقیق پى‌ریزى کرده.

۵. در جهان انسان‌ها، روح انسانى فاصله زیادى میان آنان و حیوانات ایجاد کرده.

۶. مرگ به معنى فنا و نابودى نیست، بلکه یکى از مراحل تکاملى انسان و دریچه‌اى است به جهان وسیع‌تر و پهناورتر.

در حالى که یک فرد مادّى معتقد است:

۱. جهان هستى محدود است به آنچه ما مى‌بینیم و علوم طبیعى براى ما ثابت کرده است.

۲. قوانین طبیعت یک سلسله قوانین جبرى است که بدون هیچ گونه نقشه و برنامه‌اى پدید آورنده این جهان است.

۳. نیروى خلاقه عالم حتى به اندازه یک کودک خردسال هم عقل و شعور ندارد.

۴. بشر جزئى از طبیعت است و پس از مرگ، همه چیز پایان مى‌گیرد، بدن او متلاشى مى‌گردد، و اجزاى آن بار دیگر به مواد طبیعى مى‌پیوندند، بقائى براى انسان نیست و میان او و حیوان چندان فاصله‌اى وجود ندارد.

آیا این دو انسان، با این دو طرز تفکر، با هم قابل مقایسه‌اند؟! آیا خط سیر زندگى و رفتار آنها در اجتماع یکسان است؟

۱. اولى نمى‌تواند از حق، عدالت، خیرخواهى و کمک به دیگران صرف نظر کند.

و دومى دلیلى براى هیچ‌گونه از این امور نمى‌بیند، مگر آنچه در زندگى مادى او براى امروز یا فردا اثر داشته باشد، به همین دلیل:

۲. در دنیاى مؤمنان راستین برادرى است و تفاهم، پاکى است و تعاون. در حالى که در دنیائى که مادّى‌گرى بر آن حکومت مى‌کند، استعمار است و استثمار، خونریزى است و غارت و چپاول، و اگر مى‌بینیم قرآن نقطه شروع تقوا را در آیات فوق، ایمان به غیب دانسته، دلیلش همین است.

نکته:  در این که آیا ایمان به غیب در اینجا تنها اشاره به ایمان به ذات پاک پروردگار است، و یا غیب در اینجا مفهوم وسیعى دارد که عالم وحى و رستاخیز و جهان فرشتگان و به طور کلى آنچه ماوراى حس است شامل مى‌شود، در میان مفسران بحث است.

از آنچه در بالا گفتیم که: ایمان به جهان ماوراء حس، نخستین نقطه جدائى مؤمنان از کافران است روشن مى‌شود که: غیب در اینجا داراى همان مفهوم وسیع کلمه مى‌باشد، به علاوه، تعبیر آیه مطلق است، و هیچ گونه قیدى در آن وجود ندارد که به معنى خاصى محدودش کنیم. و اگر مى بینیم در بعضى از روایات اهل بیت علیهم السلام غیب در آیه فوق تفسیر به  امام غائب حضرت مهدى علیه السلام شده که به عقیده ما هم اکنون زنده است و از دیده‌ها پنهان مى‌باشد، منافاتى با آنچه در بالا گفتیم ندارد؛ زیرا روایاتى که در تفسیر آیات وارد شده و نمونه‌هاى فراوانى از آن را بعداً ملاحظه خواهید کرد، غالباً مصداق‌هاى خاصى را بیان مى‌کند، بى‌آن که به آن مصداق محدود باشد، روایات فوق، در حقیقت مى‌خواهد وسعت معنى ایمان به غیب و شمول آن را حتى نسبت به امام غائب علیه السلام مجسم کند، حتى مى توان گفت ایمان به غیب معنى وسیعى دارد که ممکن است با گذشت زمان حتى مصداق‌هاى تازه‌اى پیدا کند.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . پایگاه اطلاع رسانی حدیث شیعه

[2] . مشکاة الانوار،  ابوالفضل الطبرسی،ج34، ص۴۸

[3] . . در «یقین» چهار شرط هست و با آنها، ظن، شک و جهل، از قلمرو یقین خارج مى‌شود؛ چرا که در ظن و شک، جزم به ثبوت وجود ندارد، ولى یقین غیر قابل زوال است.

از دیدگاه قرآن «یقین» داراى مراتبى است که به حسب آن «ایمان» نیز داراى مراتب مى‌گردد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.

«علم الیقین» در مرحله معرفت مفهومى و ذهنى است: مانند آنکه آدمى به جهنم و بهشت، در حد ادراک عقلى واقف گردد و خصایص آنها را در حد فهم مفهوم دریابد. «عین الیقین» یافتن حقایق خارجى و مشاهده همان معرفت مفهومى و ذهنى است؛ مثل آنکه وقتى ملحد را در قیامت به جهنم بردند، وى دیگر خود جهنم را مى‌بیند یا هنگامى که مؤمن را به بهشت بردند، او خود بهشت را مشاهده مى‌کند. «حق الیقین» آن است که انسان نه تنها شاهد حق باشد، بلکه عین شهود قرار گیرد و فانى از غیر و باقى بالله شود. از خود چیزى نداشته باشد و در معرفت الهى غرق شود.(سایت پرسمان)

تجزیه

اَلذِّینَ: اسم موصول خاص، جمع مذکر، معرفه، مبنی، جامد، غیرمتصرف

یُؤمِنُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید (اِفعال)، از ماده «أمن»، صحیح ناسالم (مهموزالفاء)، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.

بِـ : حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.

الغَیبِ: ال: حرف تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.
غَیب: اسم، ثلاثی مجرد، مصدر، مفرد، مذکر، ناسالم (معتل اجوف یایی)، از مادۀ «غیب»، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف.

بِالغَیبِ: جارومجرور، متعلّق: یُؤمِنُونَ.

وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل

یُقِیمُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید(اِفعال)، از مادۀ «قوم»، معتل (اجوف واوی)، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.
[در اصل «یُقوِمونَ» بوده، حرف عله متحرک ماقبل صحیح و ساکن، حرکتش را به ماقبل می‌دهد (یُقِومونَ)، (واو) ساکن ماقبل مکسور، قلب به «یاء» می‌شود (یُقِیمونَ)]

الصَّلَوهَ: ال: حرف تعریف عهد ذهنی، مبنی، غیرعامل، مختص اسم.

صَلاهَ: اسم، ثلاثی مزید، اسم مصدر[1]، مفرد، مؤنث، ناسالم از مادۀ «صلو»، (معتل اجوف واوی)، معرفه به ال، معرب، جامد، منصرف، متصرف.

[در اصل «صَلَوَه» بوده، حرف عله متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف می‌شود «صَلاه»]

وَ: حرف عطف، مبنی، غیرعامل

مِن: حرف جرّ، مبنی، عامل، مختص اسم.

مَا: اسم موصول مشترک، عام (غیرعاقل)، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.

رَزَقْنَا: فعل ماضی، متکلم مع‌الغیر، ثلاثی مجرد، از مادۀ «رزق»، صحیح سالم، مبنی، متعدی، معلوم، متصرف.

هُمْ: ضمیر متصل (متصل به هر سه قسم کلمه)، جمع مذکر غایب، مبنی، معرفه، جامد، غیرمتصرف.

یُنفِقُونَ: فعل مضارع، جمع مذکر غایب، ثلاثی مزید (اِفعال)، صحیح سالم، از مادۀ «نفق»، معرب، متعدی، معلوم، متصرف.

ترکیب

اَلذِّینَ: 1. اسم موصول، مبنی بر فتح، بدل از «المُتَّقِین» و محلاً مجرور به تبعیت.

2. اسم موصول، مبنی بر فتح، نعت[2] برای «المُتَّقِین» و محلاً مجرور بنابر تبعیت.

یُؤمِنُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون، ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

بِ: حرف جرّ، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد.

الغَیبِ: اسم مجرور به حرف جرّ«بِ»، علامت جرّ: کسره ظاهری.

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

یُقِیمُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون.
ضمیر بارز و متصل «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

الصَّلَوهَ: مفعولٌ به برای «یُقیمونَ» و منصوب، علامت نصب: فتحه ظاهری.

وَ: حرف عطف، مبنی بر فتح، محلّی از اعراب ندارد.

مِن: حرف جرّ، مبنی بر سکون، محلّی از اعراب ندارد.

مَا: اسم موصول، مبنی بر سکون، محلاً مجرور به حرف جرّ«مِن».

مِمَّا: جار و مجرور، متعلّق: یُنفِقُونَ

رَزَقنَا: فعل ماضی، مبنی بر سکون.
ضمیر بارز و متصل «نا»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

هُمْ: ضمیر متصل منصوبی، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعولٌ به «رزقنا».

یُنفِقُونَ: فعل مضارع و مرفوع، علامت رفع: ثبوت نون
ضمیر متصل و بارز «واو»، مبنی، محلاً مرفوع، فاعل.

اعراب جملات آیه «3»

1. یُؤمِنُونَ: جملۀ فعلیه، صله برای «الذین»، محلّی از اعراب ندارد.

2. یُقِیمُونَ: جملۀ فعلیه، عطف بر جمله «صله»، محلّی از اعراب ندارد.

3. رَزَقنَاهُم: جملۀ فعلیه، صله برای «ما»، محلّی از اعراب ندارد.

4. یُنفِقُونَ: جملۀ فعلیه، عطف بر «یُؤمنون»، محلّی از اعراب ندارد. (بنابر تبعیت).

سؤال: با توجه به ریشه «صلاه» چه معانی از آن به دست می‌آید؟

اگر «صلاه» از ریشه «صَلَی» ناقص یایی باشد، به معنای نزدیک شدن به آتش می‌باشد.

مانند: صَلَّیتُ اللَّحمَ.

اگر از ریشه «صَلَوَ» باشد و با «عَلی» استعمال شود، به معنای ستودن جمیل است و بدون «عَلَی» به معنای عبادتی است ویژه که از زبان آرامی و سریانی گرفته شده است.

نکته بلاغی

1- ذکر «مِن» تبعیضیه، برای تنبّه و تذکر به این نکته است که: مؤمنین در سخاوت و انفاق از افراط و اسراف کردن پرهیز کنند و در حدّ معقول احسان نمایند.

2- تقدیم «مِمّا رَزَقنَاهُم» بر «یُنفِقُونَ» و این که حق تعالی، رزق را به خود نسبت داده، در حالی که باید می‌فرمود: «وَ یُنفِقُونَ مِمّا رَزَقنَاهُم»؛ به این مطلب اشاره دارد که متّقین از حلال خالصی که از جانب خدا بوده، انفاق می‌کنند.

موضوع: انواع اسم موصول

  • تعریف: اسم مبهمی است که معنای آن به وسیله جمله‌ای که پس از آن می‎‌آید، تمام می‌شود. به جمله پس از موصول «صله» می‌گویند.
  • اقسام اسم موصول:

1- موصول اسمی؛ خاص و مشترک

      2- موصول حرفی

2- اَنَّ

مانند: بَلَغَنی اَنَّکَ مُسافِرٌ                 بَلَغَنی سَفَرُکَ

3- ما: مصدریه ظرفیه برای زمان

مانند: عَجِبتُ مِمَّا استَقَمتَ                  عَجِبتُ مِنِ استِقامَتِکَ

4- کَی

مانند: اِجتَهَدتُ لِکَی اَنالَ نَجَاحاً               اِجتَهَدتُ لِنَیلِ النَّجاحِ

5-  لَو

مانند: وَدَدتُ لَو نَجاحاً              وَدَدتُ نَجَاحَهُ

6- الّذی: به عقیده یونسی، فارسی الذی می‌تواند مصدریه باشد. ابن خرّوف و ابن مالک نیز با این نظریه موافقند.

  • بناء و اعراب اسم‌های موصول

تمام اسم‎های موصول مبنی بر حرکات آخر خود هستند، به جز:

1- اَیّ: که در بیشتر حالات خود اعراب می‌شود.

2-  اللّذانِ و اللّذَینِ، اللّتانِ و اللّتَینِ: که مانند کلمات مثنی اعراب می‌شوند. با «الف» در هنگام رفع و با «یاء» در هنگام نصب یا جرّ.

بقیهّ اسم‌های موصول، بنا به جایگاهشان دارای اعراب محلّی هستند.


[1] . اسم مصدر، برای اصل عمل و یا حالتی که از مصدر حاصل می‌شود، وضع شده است. مثلاً: کلمۀ «اغتسال» که مصدر است، عبارت است از: ایجاد امور تدریجی که همان شستن سروگردن و طرف راست و چپ می‌باشد و امّا «غُسل» عبارت است از: خود آن امور یا حالتی که برای شخص، از اغتسال حاصل می‌شود.

[2] . اعرابُ القرآن الکریم، ج 1، ص 38 .

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

الَّذِينَ: حرف «ذ» نوک زبانی ادا می‌شود و دارای صفت استفال و رخوه است.

بِالْغَيْبِ: حرف«غ» به نرمی از ابتدای حلق ادا می‌شود، دارای صفت استعلاء و رخوه است.

الصَّلَاةَ : حرف «ص» از نزدیک شدن سطح جلوی زبان به سقف دهان ادا می‌شود و دارای صفت استعلاء ، صفیر و رخوه است.

يُنْفِقُونَ: حرف «ن» ساکن در کنار حرف «ف» اخفاء می‌شود.

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *