«باء» زائده در چه جایگاههایی قرار می گیرد؟

«باء» حرف جرّ زائدی است که فقط لفظاً جرّ می دهد (یعنی مجرورش بر حسب موقعیتش در جمله اعراب می شود) و اغلب برای تأکید می باشد.

حرف جرّ «باء» زائد در موارد زیر به کار می‌رود:[1]

  • بر سر مبتدا

مثال: بِحسبِکَ العلمُ[2]

[ترکیب: بـ ِ: حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ حسبِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع به عنوان مبتدا و این جار و مجرور نیاز به متعلّق ندارد/ کَ: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه/ العلمُ: خبر و مرفوع،  علامت رفع ضمه ظاهری]

در اصل جمله به این‌صورت بوده: حسبُکَ العلمُ

  • بر سر فاعل «کفی»

مثال: «وَ کفی باللهِ شهیدا»ً[3]

[ترکیب: و: حرف عطف، مبنی بر فتح/ کفی: فعل ماضی، مبنی بر فتحه مقدر/ بـِ : حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ اللهِ: لفظا مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع به عنوان فاعل«کفی» و این جار و مجرور نیازی به متعلّق ندارد/ شهیداً: تمییز و منصوب، علامت نصب فتحۀ ظاهری]

در اصل جمله به این صورت بوده: کفی اللهُ شهیداً

  • بر سر مفعول به

مثال: خُذ بیدی.[4]

[ترکیب: خُذ: فعل امر، مبنی بر سکون، ضمیر مستتر «انتَ»: محلاً مرفوع، فاعل/ بِ: حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ ید:  به حرف جر و محلاً منصوب به عنوان مفعول به «خُذ» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلق ندارد/ ی: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]

در اصل جمله به این صورت بوده: خُذ یدی

  • «باء» در صیغۀ «أفعل به»[5] تعجبی[6]

مثال: أجمِل بالتعاوُنِ بینَ الاصدقاءِ.[7]

[ترکیب: أجمل: فعل ماضی که برای تعجب به صورت امر می‌آید و مبنی بر فتحه مقدر/ بـِ : حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ التعاوُنِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً مرفوع به عنوان فاعل «أجمل» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلّق ندارد./ بینَ: مفعول فیه و منصوب، علامت نصب فتحه ظاهری و متعلِّق به فعل «أجمل» / الاصدقاء: مضاف الیه ، مجرور ،علامت جر  کسره ظاهری]

در اصل جمله به اینصورت بوده: أجمِل التعاونُ بین الأصدقاء

  • بر سر خبر منفی:

مثال ۱: «…وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيد»[8]

[ترکیب: و: حرف عطف، مبنی بر فتح/ اَنَّ: حرف مشبهة بالفعل، مبنی برفتح/ اللهَ : اسم اِنَّ ومنصوب، علامت نصب فتحه ظاهری/ لیس: فعل ماضی ناقص، مبنی برفتح ضمیر مستتر«هو»: اسم لیس، محلا مرفوع/ بـِ : حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ ظلّام: لفظا مجرور به حرف جرّ و محلاً منصوب به عنوان خبر «لیس»/ این جارّ و مجرور نیازی به متعلق ندارد/ لـِ : حرف جرّ اصلی، مبنی بر کسر/ العبیدِ: مجرور به حرف جرّ و علامت جرّ کسره ظاهری/ للعبیدِ: جارّ و مجرور، متعلِّق به «ظلاّم»]

دراصل جمله این بوده است: أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ ظَلَّاماً لِلْعَبِيد

مثال2: «… قُل لستُ عَلیکم بوکیلٍ»[9]

[ترکیب: قُل: فعل امر، مبنی بر سکون. ضمیر مستتر «انت»: مبنی، محلا مرفوع، فاعل/ لستُ: فعل ماضی (ناقص)، مبنی بر سکون/ تُ: ضمیر متصل، مبنی، اسم «لیس» و محلاً مرفوع / بـِ : حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر/ علی: حرف جر، مبنی بر سکون/ کم: ضمیر متصل، مبنی، محلا مجرور به حرف جرّ/ علیکم: جار و مجرور، متعلق به «وکیل»/ وکیلٍ: لفظا مجرور به حرف جرّ و محلاً منصوب خبر برای «لیس» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلّق ندارد.]

در اصل جمله به اینصورت بوده: لستُ وکیلاً

مثال3 : ما الدرسُ بصَعبٍ.[10]

[ترکیب: ما: حرف شبیه به لیس، مبنی بر سکون / الدرسُ: اسم «ما» و مرفوع به ضمه ظاهری / بـِ : حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ صعبٍ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً منصوب به عنوان خبر «ما» و  این جار و مجرور نیازی به متعلّق ندارد.]

در اصل جمله به اینصورت بوده: ما الدرسُ صعباً

  • بر سر الفاظ تأکید معنوی [11]:

مثال: جاءَ القائدُ بنفسِه .[12]

[ترکیب: جاءَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح/ القائدُ: فاعل و مرفوع ، علامت رفع ضمه ظاهری/ بـِ : حرف جر زائد، مبنی بر کسر/ نَفس: لفظاً مجرور به حرف جر و محلاً مرفوع تاکید برای «القائدُ» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلّق ندارد/ ه: ضمیر متصل، مبنی، محلاً مجرور، مضاف الیه]

در اصل جمله به اینصورت بوده: جاءَ القائدُ نفسُه

  • بعد از علیکَ:

مثال: علیکَ بِالصّدِق. [13]

[ترکیب: علیکَ: اسم فعل به معنی (ألزِم )، مبنی بر فتح / بـِ : حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر/ الصدقِ: لفظاً مجرور به حرف جرّ و محلاً منصوب به عنوان مفعول‌به «علیک» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلّق ندارد]

در اصل جمله به اینصورت بوده: علیکَ صدقاً

  • همراه حالی که عاملش منفی باشد:

مثال: ما رَجَعَ زیدٌ بِراکبٍ .[14]

[ترکیب: ما: حرف نفی، مبنی بر سکون/ رَجَعَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح/ زیدٌ: فاعل و مرفوع ، علامت رفع ضمه ظاهری / بـِ : حرف جرّ زائد، مبنی بر کسر/ راکبٍ: لفظا مجرور شده به حرف جرّ و محلاً منصوب به عنوان حال برای «زیدٌ» و این جارّ و مجرور نیازی به متعلَّق ندارد]

در اصل جمله به اینصورت بوده: ما رَجَعَ زیدٌ راکباً

مؤسسه نورالیقین

مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی


[1] . موسوعةالنحو و الصرف و الاعراب، ص 163

[2]. کافی است تو را علم .

[3] . و خداوند از لحاظ گواه بودن کافی است . (79 / نساء )

[4] . بگیر دستم را.

[5] . فعل تعجب فعلی است که تعجب از چیزی با آن بیان می شود و دو وزن دارد: (ما أفعَلَ) و (أفعِل بِ)

(أفعِل بِـ) فعل ماضی است که به صورت فعل امر درآمده و معنای تعجب می دهد و آوردن «ب» همراه این صیغه واجب است.

[6] . ترجمه موسوعة النحو و الصرف و الاعراب، ص 163

[7]. چه زیباست همکاری میان دوستان!

[8] . همانا خداوند نسبت به بندگان ظالم و ستمکار نیست. (51/ انفال)

[9]. من بر شما نگهبان و وکیل نیستم. (66/انعام)

[10]. درس سخت نیست.

[11]. یکی از توابع، تاکید می باشد که بر دو نوع است:

الف) تاکید لفظی با تکرار لفظ مانند: «و السّابقون السّابقون، اولئک المقربون»

ب) تاکید معنوی با الفاظ مشخص (نفس، عین، کِلا، کِلتا، کُلّ، جمیع، عامه، اجمع و …) و غالبا باید ضمیری به آنها متصل باشد . نحو متوسطه، ص 271 و272

[12]. فرمانده خودش آمد.

[13]. بر تو باد درستی و راستی.

[14] . زید سواره بازنگشت.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *