بسم الله الرحمن الرحیم
۶۴و۶۵ انبیا
طرح رضوان
مدرس: استاد آلمرتضی
فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَٰؤُلَاءِ يَنْطِقُونَ
موضوع: سرافکندگی مشرکان
سوال: براهین ابراهیمی چگونه باعث سرافکندگی مشرکان واعتراف به ستمکاری شان شد؟
حضرت ابراهیم(علیه السلام) اهدافی برای خود ترسیم کرد و یک هدف غایی داشت و براهینی را ترسیم کرد؛ هدفش شکستن فکر بت پرستی و روح بت پرستی بود. ابتدا عقایدخرافی بت پرستان رابه رخ آنان کشید(بت هاهیچ عُرضه ای ندارند وهیچ قدرتی ندارندکه ازخود دفاع کنند. اگر به قول شما اینها مدبرشماهستند پس چرا هیچ نفع وضرری ندارند؟)
و در ادامه بصورت جمله مشروط فرمود: از خود بتها بپرسید، اگرسخن می گویند(فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ) چون آثار جرم در دست بت بزرگ است.(این از اصول جرم شناسی است)
در برابر این دو مطلبِ حضرت ابراهیم، دو سر افکندگی برای بت پرستها پدید آمد: نخست به نهاد و فطرت خودشان برگشتند و وجدان خفته آنان بیدار شد(فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنْفُسِهِمْ)و وقتی در این محاکمه محکوم شدند، هر یک از انها به خود گفت: فقط ما ستمکاریم؛ نه شکننده بتها (إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
البته این بیداری به طول نینجامید، به دلیل: جهل، تعصب، تقلیدکورکورانه،…
جمله《ثُمَّ نُكِسُوا عَلَىٰ زیرُءُوسِهِمْ》گویای سر افکندگی دوباره مشرکان است، چون ابراهیم خلیل(علیه السلام) دو حجت را اقامه کرد(۱-عدم فعل ونا کارآمدی بتها۲-عدم ادراک ونطق بتها) ومشرکین هم دو بار سرافکنده شدند.
نظر مفسران در عبارت《نُكِسُوا》:
استاد علامه طباطبایی می فرماید:
در نهایت، حق برای بت پرستان روشن شد و خودشان را ظالم دانستند و حضرت ابراهیم را تبرئه کردند و در نهاد آنها جاگیر شده بود که حق بالا آمد وباطل پایین رفت؛ ولی آنها مطلب را《نَکس》 یعنی عکس کردند و بالا را پایین و پایین را بالا بردند. منکوس الراس، حالتی است که سربه پایین و پا به سوی بالاست؛ مشرکان در فضای درونشان حق وباطل را سَر و تَه کردند وباطل را بالا آوردند وحق را پایین.
علامه جوادی آملی میفرمایند:
منظور سرافکنده شدن خود افراد بت پرست است؛ نه اینکه به معنای جابجایی و بالا و پایین شدن حق وباطل باشد. یادکرد فعل مجهول《نُكِسُوا》برای آن است که آنان ناکِس نیستند بلکه منکوس اند وکسی آنها را سر افکنده کرده است. در قیامت هم عده ای سر افکنده محشور میشوند؛ یا براساس خجالت وشرم سر افکنده اند، یا دسته ای به شکل حیوان و منکوس الراس اند، زیرا حیوان مستوی القامه نیست.
حقیقت در عالَم، نسبی نیست یعنی هرچه هست برای جمیع اشیاء هست.
حقیقت هر چیزی همواره مطلق است و هرگز نسبی نیست لیکن معرفت آن میتواند نسبی باشد: بعضی آن را درست میفهمند و برخی نادرست وشماری ضعیف و بعضی قوی، برخی همه جوانب آن را میفهمند وشماری پاره ای از جوانب را، پس معرفت گاهی نسبی است ونسبی بودن بدین معنا نیست که فهم هر کسی حق است بلکه بعضی خوب میفهمند که میشود صواب، وبرخی هیچ نمیفهمند یا بخشی را نمیفهمند که در ان بخش میشود خطا. از این رو شیعه مخطئه است؛ نه مصوبه. یعنی اگر کسی روشمندانه برای شناخت اشیا کار کند وبه واقع برسد، دو ثواب میبرد وچنانچه روشمندانه کار کند ولی به واقع نرسد، یک ثواب میبرد، واگر روشمندانه کار نکند، معاقب است.
موضوع: عقل نظری وعقل عملی
مشکل نمرود و قومش در کدام بخشِ عقل بود؟
در انسان همواره دو خطر بیمعرفتی و بیانگیزگی هست: میداند فلان سخن خلاف است؛ ولی آن را میگوید؛ میشناسد فلان کار حرام است؛ اما انجام میدهد، چون او به معرفتِ نفس راه پیدا نکرده که درون را بشناسد و بفهمد که مسئول، چه کسی است. تنها کاری که به مسئولش واگذار شود، نتیجه میدهد وگرنه نباید نتیجهای را توقع داشت.
در انسان، جناحی که متصدی علم است، مسئول عمل نیست، چون مسئول عمل، عقل عملی است؛ ولی برخی کار را به بخش علم میدهند. علم وظیفه خود را انجام میدهد و انسان میداند که فلان کار بد است پس بخش علم و معرفت که جناح خواست نفس است، کوتاهی نمیکند و گرفتار وهم و خیال نمیشود بلکه برهان میآورد و آدمی یقین هم دارد در نتیجه عالمانه سخن میگوید و عالمانه مینویسد؛ لیکن عقل عملی مسئول کار است بر این پایه انسان نمیتواند مشکل خودش را حل کند.
فرعون و نمرود و قوم آنها نیز در بخش اندیشه حق را میفهمیدند و هیچ مشکلی از نظر بحث علمی نداشتند
اما با اینکه اعتراف کردند و دو بار سرافکنده شدند، تصمیم گرفتندحضرت ابراهیم را بسوزانند. چون بخش علمی نفس یعنی بخش جزمِ نفس از بخش عملی آن که عهدهدار عزم و اراده است جداست.
چون پذیرش، کار عقل عملی است. آری شناخت دین از تدیُّن جداست: دین، مجموعهای از قواعد است و شناخت آن به عقل نظری برمیگردد اما تدین قبول دین است که کار عقل عملی است نه عقل نظری. ممکن است کسی محققانه حق بودن دین را ثابت کند ولی آن را باور نکند؛ باور کردن غیر از فهمیدن است. عقل نظری اندیشه را بار ور می کند؛ ولی باور آن به عهده عقل عملی است.
منابع و مآخذ: تفاسیر وزین تسنیم، المیزان، مجمع البیان، نمونه و نور
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی
بدون دیدگاه